خودكشي

پليني مي‌گويد كه زندگي آن‌قدرها هم چيز پسنديده‌اي نيست كه بخواهيم به هر قيمتي كه شده بر طولِ مدتش بيفزاييم. با اين ‌اوصاف، شايد بزرگ‌ترين موهبتي كه به بشر ارزاني شده است، مرگ بهنگام باشد، اما چه كسي اين «زمانِ درست» را مشخص مي‌كند؟ چه مي‌شود كه وقتي كسي مي‌ميرد مي‌گوييم درست و به‌موقع شترش را خواباند؟ در ايرانِ امروزه، به نظر مي‌رسد مرگ در جاي‌جاي زمان، امري بهنگام باشد، زيرا اگر مردن را به‌مثابه تكليف‌مند شدن در نظر بگيريم و برسيم به آن موقعيتي كه بگوييم «تهش» را ديده‌ايم، حداقل ديگر از بي‌برنامگي و [شديدا] مه‌آلود بودنِ آينده رنج نمي‌كشيم، زيرا ديگر آفتابِ فردايي نيست كه امروزِ ما را از ملال بخشكاند. اما اين حكم براي خودكشي پسنديده نيست، زيرا در ايران، اين مساله، نه در جايگاه كنشي فردي، بل اجتماعي، شناخته مي‌شود. 
آن كس كه خود را مي‌كشد، گويي بخشي از جامعه خويش را از بودن و توليدِ اثر وا مي‌دارد، بخشي كه مي‌توانست باشد، رنج بكشد و از درونِ تجربه زيستِ خود، سخني براي آينده باقي بگذارد. البته گاه مرگ نيز سخن مي‌گويد، اما «دوام آوردن» در اين شرايط خوش آواتر است. پس بايد هملت‌وار «نه» را بر رگِ خودكشي كشيد: «اگر خوابِ مرگ دردهاي قلب ما و هزاران آلام ديگر را پايان مي‌بخشد، غايتي است كه بايستي البته آرزومند آن بود. مردن... خفتن... خفتن. آه، مانع همين‌جا است.» بسياري قصد دارند كه صرف خودكشي و خودكشي‌كننده را ملامت و سرزنش كنند، اين به نظر نمي‌رسد پسنديده باشد، زيرا اگر كارِ بدي نيز انجام شده باشد در آغاز «به زيانِ خودِاو بوده» (بقره/سوره۲، آيه۲۸۶). 
بااين‌حال، در درون و برون عمل، مجموعِ عللي اجتماعي كه مي‌توانند در نزديك‌ترين موقعيتِ خود به ما باشند، اهميت پيدا مي‌كنند. پس وقتي براي ملامت نيست، بايد ديد كه چرا چنين شده است. در قرآن نيز از مسير يك رويداد اجتماعي به مفهوم خودكشي اشاره مي‌شود، آن‌هم درست زماني‌كه با صحبت درباره روابط اقتصادي، خريدوفروش و اهميت تصميم‌گيري انفرادي در ماهيت تجارت، مشخص مي‌شود كه خودكشي مي‌تواند زيان‌بار باشد، زيرا خداوند مهربان است و شايد وضع همواره به آن بدي‌اي كه فكر مي‌كنيم، نماند.
 پس در اسلام خودكشي رابطه تنگاتنگي با زيستِ اجتماعي دارد، زيرا با اشاره به پست‌وبلندي‌هاي زندگي در جامعه، نتيجه مي‌گيرد كه قتلِ خود، مي‌تواند ضرررسان باشد، نه فقط از آن جهت كه گناه است، بل از اين مسيرِ كه زندگي پيوسته درحالِ تغيير ماهيت و شكل بوده و قرار نيست همواره همه‌چيز به يك شكل باقي بماند و طبيعتا با خودكشي، امكان تجربه ايجادِ تغيير در زندگي خود، از دست مي‌رود. حال مي‌توان با مدني دانستن خودكشي در اسلام دريافت كه حاكميت نقش محوري‌اي را در اين مفهوم بازي مي‌كند. ابوالحسن عامري در الاعلام با اشاره به ماهيتِ «تغلب» ذكر مي‌كند كه اگر يك هدفِ خوب، در مسيري بد عملي شود، حتي اگر يك فقيه يا حاكم بدان علاقه نشان داده باشند، سزاوار سرزنش هستند، زيرا سياست نه براي ايجاد بد و ناصواب، بل براي پديدار كردنِ ماهيت فضيلت و نيل به سعادت دنيوي و اخروي، به ميدان آمده است. پس اگر عامري، شرايطِ بد جامعه را نماينده ناكارآمدي نظام مديريتي و مايه رسوايي يك ملت مي‌داند، مشخصا درباره خودكشي نيز، كه دلايلِ اجتماعي‌اش در ايران، جايي براي بيان ديگر علل آن نگذاشته، راي مشابهي دارد، زيرا يك ساختار تصميم‌گيرنده، يك شخص را آنقدر در درون انزوا گيرانداخته كه ديگر زباني جز مرگِ خود براي اشاره به اعتراض خويش نداشته است و اين يعني: واي برآناني كه «ويمنعُونٱل ماعُون». 
براي عامري، دين به‌مثابه تلاشي براي دروني كردنِ اخلاقِ نيك، امري اين‌جهاني و در نتيجه، سياسي مي‌تواند باشد، البته به شرطي كه عوامل خارجي‌اي چون همبستگي اجتماعي، رفاه و عدالت با پيام‌هاي آن هم‌خوان گردند، زيرا چنين چيزهايي مي‌توانند مايه شوكت و اقتدار دين و مومن باشند، نه ديگر امور فرعي كه گاهي لباسِ «مركزيت داشتن» را بر تن مي‌كنند. عملا در اينجا ماهيت اعتقادي دين، به‌مثابه مذهبي شخصي، حذف و دين نه خلاصه‌اي از روش‌هاي خاصِ عبادت‌ورزي، بل مجموعي از رفتارهاي جهان‌شمول و زمانمند خوب، براي پيشبرد اهدافِ اجتماعي مي‌شود، چيزي كه مي‌توان آن را «حذفِ دين از دين» براي بيشتر اجتماعي كردن آن دانست. در همين موقعيت است كه عامري با تاكيدي شديد، اخلاق‌مند بودنِ «شاهان» را فرصتي براي زنده شدن اخلاق و استحكام يافتن آن مي‌داند. پس اگر كنشِ خودكشي ناپسند است و اگر خداوند در قرآن در يك روايت اجتماعي سعي دارد تا با نمايان كردن ماهيت متغير زندگي چنين كاري را تقبيح كند، بايد از حاكمان به‌مثابه آينه اخلاقِ جامعه انتظار داشت كه در آغاز خود را علتِ بالا رفتنِ نرخ خودكشي بدانند و ببينند چه كردند كه چنين اتفاقي افتاده است و اگر شخصي خود را در مملكت آنان مي‌كشد، در اصل يك تكه از دينِ آنان و سعادت اين ‌و آن جهاني‌شان، كنده مي‌شود. 
ذره‌اي اين پرسش كه مرگ چه تغييري در هستي انسان و نگاه او به چيزها ايجاد مي‌كند، اهميت ندارد، بلكه اين مساله كه چگونه درست و خوب زيستن مي‌تواند شيوه بودن و نگريستن آدمي به زندگي را تغيير دهد، مي‌بايست مهم و ارزشمند باشد. مطمئنا مسكويه رازي نيز به همين شيوه اگر بود، خودكشي را تفسير مي‌كرد، زيرا خودكشي، به‌مثابه خاموشي اثر از جانب يك اثر، حتي اگر تاثيري هم داشته باشد، باز به‌‌اندازه ايستادگي و بودن نخواهد بود، زيرا بنابرآنچه در تهذيب آمده است ارتباط تنگاتنگي ميانِ نيازهاي مردم و حاكم وجود دارد كه آنها را در سرنوشت يكي مي‌كند، پس اگر خودكشي خاموشي نياز از نرسيدن باشد، نبايد فراموش كرد كه پيكانِ آن در انتها به نرسيدنِ حاكميت به آنچه مي‌خواهد نشانه گرفته شده است و اين يعني مرگ يك اجتماع.
سایر اخبار این روزنامه