بيروت، جهاني ديگر سلاح حزب‌الله و دشنه ازمريلدا! (۱۱)

 سيد عطاءالله   مهاجراني
در چشمان جمع علامت سوال مي‌درخشيد، سلاح حزب‌الله و دشنه ازمريلدا؟! گفتم: «اين پرسش جورج و طارق در سال ۲۰۰۵ براي سعد حريري و تيم مشاوران و همراهان ايشان هم مطرح بوده است. سفري به ايران داشتند بيست سال پيش. يكي از همراهان سعد حريري، دكتر طارق متري، وزير فرهنگ وقت لبنان بوده است. طارق مِتْري از جمله شخصيت‌هاي جهاني لبنان است. دانشمند و بسيار با استعداد و مسلط به زبان و ادبيات فرانسه و انگليسي و عربي. يك دوره نماينده دبيركل سازمان ملل در ليبي بود. الان ايشان رييس دانشگاه سنت جورج در لبنان است. ما هم در جمع خودمان جورج و طارق داريم! من ايشان را در سمينارهاي مختلف ديده‌ام. در دانشگاه بلموند طرابلس و سمينار اصيله در طنجه. او از جمله متفكران مسيحي لبناني است كه نسبت به فلسطين و وحدت لبنان و روابط مسلمانان- مسيحيان لبنان توجه دارد. مانند اميل خوري و مارسب خليفه كتاب‌هاي متعددي منتشر كرده است. از جمله كتاب‌هايش كه عنوان جذاب و فراموش نشدني دارد، كتاب «سطور مستقيمه بأحرف متعرجه: عن المسيحيين الشرقيين وعلاقتهم بالمسلمين» موضوع كتاب نيز بديع و جذاب است.
در يك كلام شخصيت دوست داشتني و محبوبي است. دقيق و خوش سخن و بسيار خوان بوده و هست. ديدار با او هميشه برايم غنيمت است. در اين سفر هم مي‌خواهم ايشان را ببينم. بيروت نبودند. در طنجه داستان سفر به ايران به همراه سعد حريري و ملاقات با آيت‌الله خامنه‌اي و دشنه ازمريلدا را برايم تعريف كرد. حتما براي شما و به ويژه در بحث سلاح حزب‌الله تازگي دارد. گفت: «همراه سعد حريري نخست وزير لبنان شش وزير از جمله من به عنوان وزير فرهنگ به تهران سفر كرديم. قرار ملاقات با آيت‌الله خامنه‌اي بود. قبل از ديدار قرار شد، جلسه‌اي براي هماهنگي ديدار با سعد حريري داشته باشيم. جلسه در محل اقامت حريري در كاخ سعدآباد برگزار شد. سعد حريري با جديت و قاطعيت گفت: «بايد مساله سلاح حزب‌الله را به عنوان مساله اصلي لبنان مطرح كنيم.» من سخني نگفتم. همه تاييد كردند.
وقتي وارد دفتر آيت‌الله خامنه‌اي شديم، ايشان بسيار گرم و صميمانه سعد حريري را در آغوش گرفت. جواني و هوشمندي‌اش را تحسين كرد. از مرحوم رفيق حريري ذكر خيري به ميان آورد. از لبنان بسيار تعريف كردند. فضا بسيار گرم و عاطفي شده بود. به محض اينكه سرجاي‌مان مستقر شديم و مجلس قرار پيدا كرد ناگاه آيت‌الله خامنه‌اي از سعد حريري پرسيدند: «آقاي نخست وزير شما رمان گوژپشت نُتْردام را خوانده‌ايد؟!» نخوانده بود! سرش را جوري تكان داد كه معلوم نبود خوانده يا نخوانده! آيت‌الله خامنه‌اي گفت: در اين رمان زن زيبايي تصوير شده است، او زيباترين زن پاريس است. طبيعي است كه قدرتمندان درصدد دستيابي به اين زن هستند.لات‌هاي پاريس، قداره‌كشان، بانفوذ‌ها، فرمانده پليس كه بايد مراقب امنيت مردم باشد. همه درصدد دست درازي به اين بانوي زيبا هستند، اما همه مي‌دانند كه آن زن زيبا، اسمش چي بود؟! طارق گفت، من گفتم: ازمريلدا! آيت‌الله خامنه‌اي با چشمانش خنديد و گفت: احسنت! شما وزير فرهنگ بوديد! همه مي‌دانستند كه ازمريلدا دشنه ظريف دسته صدفي سپيد بسيار تيز و برّايي به همراه دارد. دشنه را به كمرش مي‌بست تا هر كس به او سوء نظري داشته باشد، بداند كه ازمريلدا در دفاع از حريم و حرمتش از استفاده از آن دشنه ترديد نمي‌كند.
آقاي نخست وزير! لبنان مثل همان زن زيباست. مثل ازمريلداست. عروس خاورميانه است. خيلي‌ها به كشور شما نظر دارند. اسراييل خطري است كه شما را تهديد مي‌كند. مگر تا مركز بيروت نيامدند؟ مگر مردم را نكشتند؟ ويران نكردند؟ سلاح مقاومت مثل همان دشنه ازمريلداست. دشمن را نوميد مي‌كند و امكان عمل را از او مي‌گيرد. گفت‌وگو‌ها درباره روابط دوجانبه ايران و لبنان ادامه پيدا كرد. سعد حريري هيچ سخني درباره سلاح حزب‌الله بر زبان نياورد. وقتي به محل اقامت بازگشتيم از سعد حريري پرسيدم: درباره سلاح حزب‌الله حرفي نزديد؟ گفت: «ديدي جلسه را چگونه اداره كرد و بحث را پيش برد. اصلا زمينه‌اي براي بحث سلاح حزب‌الله وجود نداشت. هر چه فكر كردم ديدم چيزي به نظرم نمي‌رسد.»
ژرالد گفت: «شما فيلم گوژپشت نتردام را ديديد؟! همان فيلمي كه آنتوني كويين و جينا لولوبريجيدا بازي كردند؟»


«بله ديدم!»
«بسيار خب در آن فيلم معشوق ازمريلدا به وسيله همان دشنه دسته صدفي كشته شد!»
«بله درست است. به دليل اشتباه ازمريلدا كشته شد. ازمريلدا نبايد دشنه‌اش را از پنجره به بيرون پرتاب مي‌كرد! وقتي از دشنه جدا شد. رقيب كه عاشق سرگشته و شيداي ازمريلدا بود؛ دشنه را برداشت و با همان دشنه به رقيب عشقي‌اش از پشت حمله كرد و او را كشت!»
ژرالد لبخند زد و گفت: فكر اينجايش را نكرده بودم. گفتم: نكته ديگري هم به نظرم مي‌رسد. درباره بخش اول رمان شهر شيشه‌اي پل استر و تعبير «برج بابل» از حروف خيابان‌ها و ميدان‌ها صحبت كرديم. در فيلم گوژپشت نتردام در رقص ازمريلدا در ميدان روبه‌روي كليسا، او كه كولي با تبار مصري است و چهره شرقي دارد، سفره حصيري كوچكي را ميانه ميدان مي‌اندازد و بز تنومند سپيدش با شاخ‌هاي بلندش، سمت سفره مي‌رود و كارت‌هايي را كه ازمريلدا روي حصير پخش كرده است؛ با دهان لمس مي‌كند. ازمريلدا كارت‌ها را به ترتيب دهان زدن بز يعني انتخاب بز سپيد در كنار هم مي‌چيند و كلمه‌اي ساخته مي‌شود. كلمه «خورشيد!» به نظرم اين «ايده تصادف » را پل استر از ويكتور هوگو و فيلم گوژپشت نتردام گرفته و در رمان شهر شيشه‌اي آن را به عنوان رمز رويدادها و كليد شناسايي پرورانده است.
ژرالد گفت: «يادم رفت خودم را كامل معرفي كنم. من پدرم فرانسوي و مادرم لبناني است! دوستاني در پاريس دارم كه پدرشان لبناني و مادر فرانسوي است! لبنان سرزميني غريب و فرهنگ عجيبي دارد. براي همين شناخت لبنان و داوري درباره لبنان و سلاح حزب‌الله آسان نيست.» گفتم: به نظرم تفسير ادونيس شاعر سوري كه در پاريس زندگي مي‌كند، تفسير دقيقي است. گفته است: من سال‌ها قاهره زندگي كرده‌ام. قاهره سرزمين «صراع حضارات» (نبرد تمدن‌ها) است و لبنان سرزمين « انفجار حضارات!» (انفجار تمدن‌ها) اين انفجار گويي سرشت لبنان است. در درونش توفان به بند كشيده شده است. هر دم مي‌تواند انفجاري اتفاق بيفتد. سلاح حزب‌الله هم يكي از مصاديق همين انفجار در ديدگاه‌ها و تفسير‌هاست. بايد خود مردم لبنان، مسلمان و مسيحي با تاكيد بر وحدت سرزميني لبنان و مبارزه با اشغال سرزمين و وحدت ملي درباره اسلحه حزب‌الله تصميم بگيرند. اگر اسلحه حزب‌الله موجب وحدت سرزميني و مقاومت در برابر اشغال بوده و هست كه به نظر من چنين است بايد ترتيبي اتخاذ شود كه حزب‌الله و ارتش لبنان با هماهنگي كامل از اين توانايي براي لبنان استفاده كنند. ما شاهديم كه ارتش لبنان به هر دليلي ضعيف نگهداشته شده است. چرا بايد پهپاد‌هاي اسراييل آسمان همه شهر‌هاي لبنان را پر كنند. چرا بايد هواپيماهاي بمب‌افكن اسراييلي از آسمان لبنان به عنوان حياط خلوت خود استفاده كنند؟ چرا ارتش لبنان دفاع ضد هوايي ندارد؟! حاميان لبنان كه منتقد حزب‌الله هستند به ويژه فرانسه كجا قرار دارند؟ جوانان لبناني در جنوب با مقاومت و شهادت خود در برابر نيروي زميني اسراييل در جنگ تابستان ۲۰۰۶ ايستادند و نشان دادند كه سال ۲۰۰۶ با ۱۹۸۲ كه ارتش اسراييل تا بيروت و همين خيابان الحمراء آمده بود، متفاوت است. به نظر مي‌رسد ۲۰۲۴ هم متفاوت از ۱۹۸۲ و ۲۰۰۶ است. حالا شما طرفدار سلاح حزب‌الله هستيد يا نه!
طارق نگاهي به ساعتش انداخت. من هم ساعت موبايلم را نگاه كردم. ساعت ۴ و ۵۵ دقيقه بامداد بود! گذار شتابناك زمان در بوته گرم بحث ذوب شده بود. طارق گفت: شما تا كي بيروت هستيد؟! گفتم: شايد تا دو هفته ديگر! گفت: مي‌شود همين جا قرار ديگري بگذاريم. به پرسش شما هم جواب مي‌دهم. جورج گفت: من هم مي‌توانم بيايم؟! گمان مي‌كرد من با طارق و ژرالد و مونيكا از قبل آشنا بوده‌ام. گفتم: آشنايي من با دوستان از همين ميز و همين بامداد يكشنبه بود. من امروز به طرابلس مي‌روم. شماره تلفن‌ها را با هم مبادله كرديم. بقيه آب انارم را تا قطره آخري كه كف آلود مي‌نمود، نوشيدم.
جورج گفت: يك پرسش شتابزده؟! «آيت‌الله خامنه‌اي رمان مي‌خواند؟» گفتم: «بله فكر كنم بيش از هفتاد سال است كه رمان مي‌خواند. در ديدار با شواردنادزه وقتي رييس‌جمهور گرجستان بود؛ آيت‌الله خامنه‌اي به دقايقي از رمان جنگ و صلح تولستوي اشاره كرده بود. شواردنادزه از وزير خارجه ايران پرسيده بود: آيت‌الله خامنه‌اي با زبان روسي آشناست؟! تفسير شواردنادزه اين بوده است كه دقايق رمان جنگ و صلح تولستوي را كسي خوب متوجه مي‌شود كه رمان را به زبان اصلي خوانده باشد. البته آيت‌الله خامنه‌اي زبان روسي نمي‌دانند، اما فهم رمان غير از خواندن شتابزده رمان است. به نظرم درس اصول به همه عالمان ديني كه خوب درس خوانده باشند، توانايي فهم دقيق را مي‌دهد. اين فهم در مسائل سياسي و فرهنگي و اجتماعي هم جلوه‌هاي خود را دارد. مثل كساني كه منطق خوب خوانده باشند، در فهم مسائل فلسفي ذهني منظم و مهندسي شده دارند.»
خداحافظي كردم. ماشين‌هاي شهرداري براي جمع‌آوري زباله‌ها در خيابان الحمراء آهسته حركت مي‌كنند. خيابان خلوت و هوا معطر است تا ساحل دريا فاصله‌اي نداريم. هميشه در چنين لحظاتي وقتي نسيم سحري دلپذير و معطر مي‌وزد، اين بيت تماشايي حافظ در ذهنم مي‌درخشد: 
«كس نديدست ز مشك ختن و نافه چين
آنچه من هر سحر از باد صبا مي‌بينم!»
جلسه امشب را به سرعت در ذهنم مرور مي‌كنم. تصوير جورج و طارق و ژرالد و مونيكا در برابرم زنده است. تجربه به من مي‌گويد در سفر شناخت انسان‌ها و گفت‌وگو با آنان مهم‌تر از گشت و گذار در خيابان‌ها و ساختمان‌هاست. هر انساني خود جهاني از روايت است. روايت انسان‌ها با گرايش‌ها و باور‌ها و سليقه‌هاي متفاوت در بيروت عروس زخمي خاورميانه كه سر بر زانو نهاده و اشك چشم كودكان خود را كه در ساحل به خواب رفته‌اند، پاك مي‌كند و با موسيقي امواج براي‌شان آواز مي‌خواند. چند نفري در محوطه باز هتل روي صندلي‌هاي كنار ديوار شيشه‌اي نشسته‌اند. سيگار مي‌كشند. وارد آسانسور كه مي‌شوم، مي‌بينم مردي با همسر محجوبه و دو دختر سه و پنج ساله‌اش توي آسانسور است. انگشت‌هاي دست راستش قطع و چشم راستش باندپيچي شده است. حدس مي‌زنم قرباني پيجر است. سلام و احوالپرسي مي‌كنم. به فارسي، آرام و با لبخند مي‌گويد: خوش آمديد. هم‌طبقه هستيم. من به اتاق ۱۷۰۱ مي‌روم. همان شماره قطعنامه سازمان ملل درباره آتش‌بس لبنان در پايان جنگ تابستان ۲۰۰۶. توي آسانسور مي‌گويم: خدمت شما برسم!
ادامه دارد...