آموزشِ مدني

اين متن پيشكشي است براي آن راننده اسنپي كه وقتي پس از اندكي صحبت متوجه شد من فلسفه اسلامي مي‌خوانم، قصدِ پياده كردن من از ماشينش را داشت، البته خداروشكر كه نزديك «مقصد» بوديم و زياد براي جفت‌مان تفاوتي نمي‌كرد كه در انتها، وقتي كه رسيديم، چه مي‌شود. شايد البته همين در شهر بودن و احساسِ اينكه مردم، مسلح بر آگاهي‌هاي مختلف، هستي خويش را در متن روزمرّگي بازنمايي مي‌كنند، نويدبخشِ رويدادهاي خوبي باشد، البته اگر بتوان درباره آينده صحبت كرد، زيرا به نظر نمي‌رسد كه كلماتي براي بيانِ دقيق آن، از آنِ ما باشد، هر چند در كليت ماجرا آينده [تاحدودي] از زبان تهي است، زيرا دقيقا فهميده نمي‌شود و هرچه چنين باشد، گويا در «امرِ واقع» موجوديت ندارد (و هر آنچه درباره آن زباني مي‌شود، تا «نباشد»، صرفا توهمي بيش نيست). 
با اين ‌حال شهر خالي نيست و آموزشِ مدني، به‌مثابه فرآيندي مادام‌العمر، اگر در خانواده، مدارس، اديان و در انتها حاكميت چندان موفق نباشد، آن‌طور كه توكويل باور دارد در «گردهمايي‌هايي شهري»، چون همين ديالوگ كوتاه من با راننده، جايگاه مدنيت و ميدان را به‌ خوبي يادآوري مي‌كند.
 فلسفه نيز براي همين كار پايشِ را چون پرسه‌زني نسبتا ذليل و مُندرس (البته در وطن)، به شهر مي‌گذارد، چراكه بنابر اعتقادِ شلينگ ذاتِ «آنامنِسيس»وارِ (همان يادآوري) آن، هست تا به ما كمك كند تا با به ياد آوردن آنچه در چنته داريم، آگاه شويم كه چه فعاليتي را در آينده مي‌توانيم عملي كنيم. پس بايد براي مدنيت، بي‌تفاوت به خيابان نباشيم، هر چند كه امروزه خيابان نه يك موقعيت جغرافيايي خاص، بل محيطي است كه به ما اجازه مي‌دهد تا با هستي زمانمندِ خود، جامعه خويش را، متناسب با هر نگاه، حتي از پشت تلفن‌همراه و در خانه، تحليل كنيم. 
به عبارت ديگر، هر كجا كه بتوان با «حضور»، چون هستي‌ورزي جوانان در كافه‌ها و پارك‌ها و صحبت از اينكه «چرا بابابزرگ اين ‌كارو كرد؟»، درباره چيزي انديشيد و [شايد روزي] كاري براي آن كرد، خيابان است، حتي با يك ناسزاي سازنده در زيرِ پست فلان نفر. پس مي‌توان نتيجه گرفت، امروزه چنين خياباني، برخلاف آنچه اِيمي گوتمن متذكر مي‌شود، نه صرفا در مدارس يا مكان‌هاي اينچنيني، بل در همه‌جا، حتي در پشتِ درِ بسته يك زندان نيز كه خيالي در آن در حالِ پرورش است، وجود دارد. 


در نواميسِ افلاطون، شخصيتِ آتني روال يك سياست دموكراتيك را، كه نبايد حتما در قالب يك حاكميت مطرح شود، زيرا مي‌توان مردمي دموكراتيك داشت، در قالبِ برنامه‌اي آموزشي در متنِ مدينه مطرح مي‌كند، زيرا «آنان ‌كه آموزشِ خوبي دريافت كرده‌اند، مي‌توانند مردمي نيك براي جامعه باشند.» با اين‌ حال، در يك روايت چندوجهي، حاكميت تنها بخشي از اين آموزش را، به ‌روشي آيروني‌وار و هژمونيك، مي‌تواند به مردم ببخشد تا با آن مسلح شده و در ميدان، با ابعاد ديگري از دانشِ مدني خود، آن را تكميل كرده و به حركت در بياورند (تا باز به حاكميت برگردد)، زيرا كنش، كنش است، حتي اگر چندان در نگاه اول مفيد نباشد، بل تنها متناسب بودن آن با شرايط، كفايت مي‌كند. يافتنِ ربط اين مساله با مفهومِ «مصحلت عمومي» در انديشه فارابي ممكن است، زيرا اگر فارابي در انديشه مدني خود در بابِ «مدينه فاضله» رييس مدينه را بر اهلِ آن برتري مي‌بخشد، اين بدان معنا نيست كه نقشِ مردم را ناديده مي‌گيرد، زيرا آن‌طور كه در «مدينه جماعيه» مشخص مي‌شود، اين مردم هستند كه از ميانِ خود مي‌توانند براي جامعه خويش، با آموزش و پيوسته بهتر شدن، رييسي انتخاب كنند. 
شايد منظور فارابي اين باشد كه رييس، شخص يا [براي الان] اشخاصي هستند كه مي‌توان با آن هويتِ مدينه را تحليل كرد، يعني اين حاكم است كه در آغازِ مي‌گويد جامعه من در سطح جهاني، چه در چنته دارد، چراكه ديگران اول او را مي‌بينند، نه فلان ميليون ‌نفر مردم را. پس مي‌توان چنين تحليل كرد كه اگر رياستِ مدينه، به عنوان آينه نمايشي مدينه ظاهر مي‌شود و اگر اين مردم هستند كه در يك مرحله قبل‌تر، با تحليلِ زيست خود و تجربه‌اي كه از مفهوم حاكميت دارند، حاكم را انتخاب مي‌كنند، باز در اين دور معلوم مي‌گردد كه در اصل آموزشِ مدني اهلِ مدينه است كه مشخص مي‌كند «كه» مي‌بايست در راس قدرت باشد. 
آن‌طور كه مشخص شد، اتكا به مردم، حتي اگر از ديدِ برخي چندان نيز فاضل نباشند، ضروري‌ترين مسير براي آموزشِ مدني، به‌مثابه كنشي هدف‌مند در متن اجتماع‌را در بر دارد، زيرا اين مردم هستند كه بنابر باور فارابي، با گذشتِ زمان‌هاي متمادي، خود را تربيت كرده و ازطريقِ روش‌هاي مختلف -زيرا آدم‌هايي با توانايي‌هاي متفاوتي در هر جامعه زندگي مي‌كنند كه هركدام به‌درد يك يا چند امور مي‌خورند- زيستِ اجتماعي خود را، حتي در بدترينِ اوضاع، پيش مي‌برند. اين رويدادها براي فارابي همان‌طور كه اشاره شد به «مدينه جماعيه» ربط پيدا مي‌كند، زيرا در اين شرايط، نيكي و شر، با كامل‌تر شدن زندگي مردم به يك نسبت افزايش مي‌يابد و اين دقيقا همان ابزاري است كه آموزش مدني را شدني‌تر مي‌كند، چراكه براي مدني‌تر شدن در ميدان، بايد تجربه متناسب از چيزي كه امروز بد و شايد فردا خوب باشد (و برعكس) را در دست داشت، و بايست زمين‌ خورد، لكنت داشت و تماما قطعي نبود تا براي بعدا، هدفي را عملي كرد. 
پس در آموزشِ مدني، شايد آن‌طور كه فارابي نيز با اشاره به ماهيت آن در مدينه جماعيه بيان مي‌كند، هيچ‌ چيز قطعي‌ و محكمي جز آنچه در لحظه‌اي تاريخي رقم مي‌خورد، نمي‌توان يافت، زيرا بايد صرفا پيش‌رفت تا آموزش ديد و براي جامعه خود كاري كرد (در اصل، ديد كه چه مي‌توان كرد). شايد خشونت براي فارابي و البته مسكويه رازي در آموزشِ مدني شهروندان، ناسازگاري بنياديني با فضيلت داشته باشد، اما كه مي‌تواند جز شرايط تحليل كند كه فضيلت مي‌تواند از چه روش‌هايي عملي شود؟