هراكليوس و تاريخ

اگر به تعبير هراكليوس تاريخ را به منزله رودخانه‌اي متصور شويم كه بيش از يك‌بار نمي‌توان در آن پا گذاشت، از اين منظر تمامي تجربه‌هاي تاريخي به هيچ روي به ‌كار آيندگان نخواهد آمد و به تعبيري ارزش و اعتبار و اهميت تاريخ كه به تجارب آن در گذر زمان بسته است، به هيچ انگاشته خواهد شد. اين در حالي است كه بشر همواره بر اساس تجارب و تجربه‌هاي از سر گذرانده روبه جلو حركت كرده و موجوديت و موضوعيت خود را با اعتبار و در پيوند با گذشته كه همانا تجربه‌هاي تاريخي است، تعريف مي‌كند. اين ميزان اعتبار الزاما نه به معناي اصالت دادن تام و تمام به آنچه هيستوريسم تعبير مي‌شود، بلكه به يك معني حكم عصاي دست و چراغ راهنماي بشر براي آينده است. آنچه در حوزه علوم انساني و سياسي از اين نگرش پراگماتيستي به تاريخ فهم مي‌كنيم بيش از هر چيز بر درس‌آموزي و عبرت گرفتن از گذشته و رخدادهاي آن دلالت دارد. هر چند در حوزه سياسي كمترين التفات از جانب صاحبان قدرت مستبد بر ناشنوايي گوش تاريخي از اين دلالت‌هاي روشن و نمودها حكايت داشته باشد. حتي تجربه‌هايي از اين دست كه حاكمان مستبد را به طرفه‌العيني از عرش قدرت به فرش ذلت كشانده باشد. تاريخ و تجارب تاريخي متاسفانه براي حاكمان مستبد از اين منظر با كمترين توجه و اعتبار و التفات و اهتمام روبه‌رو بوده و چه بسا خواهد بود. ريشه اين عبرت نياموزي از تاريخ را بيش از هر چيز بايد در بيگانگي صاحبان قدرت با گذشته نوعي صاحبان مستبد قدرت و مهم‌تر از آن فرجام و سرنوشت آنها جست‌وجو كرد. جايي كه نخوت و تكبر در قالب‌ها و اشكال مختلف و گاه در صورت ناپيدا و گاه درپوش انواع محمل‌ها كه به نوعي بر عقل و خرد انساني محاط مي‌شوند..
 راه بر هر گونه توقف و بازگشت حتي به تشخيص منافع فردي مي‌بندند و رفته رفته راه بر سقوطي فراهم مي‌كنند كه پيش از هر كس اسباب حيرت و شگفتي صاحبان قدرت مي‌شود. آنچه حداقل طي دهه‌هاي اخير براي مستبدان دور و نزديك ما اتفاق افتاد بيش از هر چيز ناظر بر هيچ‌انگاري عبرت‌هاي تاريخي و توهمات بيمارگونه‌اي داشت كه آنها را تا آخرين لحظه‌هاي عرش‌نشيني رها نكرد. جداي از استناد و اتكا به تاريخ و تجربه‌هاي آن، آنچه هم از آموزه‌هاي ديني و در تمامي اديان الهي و به خصوص در قرآن و نهج‌البلاغه فهم و بر آن تاكيد و اصرار مي‌شود، همچنان بر فهم تاريخ و از باب عبرت‌آموزي تصريح و تاكيد دارد. بي‌توجهي به اين منبع الهام براي مستبدان و حاكمان شايد دليل قانع‌كننده‌اي بوده براي هراكليوس كه تاريخ را به رودخانه‌اي تعبير كند كه تنها مستبدان بيش از يك‌بار نتوانند در آن پا بگذارند.