روزنامه جهان صنعت
1396/07/15
هجوم جویندگان کار به پایتخت رو به افزایش است؛
محمد میلانی- در فیلم «کشور زیبا» ساخته هانس پیتر مولند که روایتگر مهاجرت فلکزدگانی از ویتنام به سرزمین آمریکاست، سکانسی خودنمایی میکند که بسیار تکاندهنده است؛ سکانسی که نشان میدهد کارگران قاچاقی یا رسمی مهاجر در ابرشهر نیویورک فقط چون زمان کمی برای استراحت و آرامش دارند و اغلب ساعات روز را مشغول کار هستند، تنها میتوانند برای وضعیت کنترل مخارج خود تختی را اجاره کنند و بخوابند و تا زمان آمدن نفر رزروشده در چند ساعت آینده از امکان استراحت بهره داشته باشند. زندگی و آرامش یا در کار یا روی تخت و دیگر هیچ. این تصویر تکاندهنده گشت و گشت تا چند سال قبل شاهد چنین تصویری در دوبی بودم. این سرزمین تناقضمدار عالم اسلام نیز در اوج زیبایی و قواعد محکم بودن شهریاش که هر گردشگر اروپایی و آمریکایی را متعجب بزرگی و شهرت ساختمانهایش میکند، دارای چنین تصاویر و مراکزی بود. زیرزمینهایی در محلههای قدیمی دوبی که میشد فقط تخت دید و چند هواکش بزرگ و کولر که تنها میشد در راه باریکهای رفت و روی تختی خوابید؛ تختهایی که از کف تا سقف مجموعه آنها سه یا چهار طبقه میشد. سر ساعت مشخص کارگری وارد میشد و دیگری را از تخت بلند میکرد و میخوابید. در چنین شرایطی بود که کارگران افغان، سومالیایی، اتیوپیاییتبار، روس و گاهی ایرانی زندگی میکردند و رویای شهری را در ذهن خود رقم میزدند که ثروتمندان به دنبال خاطرههای حیرتانگیز خاصش بودند. از آن سو موج عظیمی از جانهایی اینچنین محروم و بیارزش شده از سیطره و سودای کاپیتالیسم در آرزوی تبدیل 10 درهم به 20 درهم. تعجبی ندارد که تهران نیز تبدیل به چنین شهری شده است. بله شهری با این حجم کلان آلودگی، ترافیک ناتمام، شبکه نامناسب فاضلاب، سیستم استقامت ساختمانها، انضباط در کسبوکار مغازهها و محلهای کسب نیز چنین شرایطی دارد.تنوع جمعیت حاضر در کلانشهر تهران اگرچه سابقهای نزدیک به شش دهه دارد اما اغلب این مهاجرتها مانند مهاجرت پدران بسیاری از افرادی که امروز خودشان را بچه ناف تهران میخوانند، با معیارهای نوین و غریب شهرنشینی و جامعهشناسی ما همراه بوده است. ضرورت تحول در ایران و تهران به عنوان نماینده این رشد بیمنطق شهرنشینی در دورههای متعدد باعث مهاجرتهای خانوادگی از نقاط مختلف به این شهر شد. تهران، کعبه آمالی بود که از قضا میطلبید با خانواده یا کل فامیل و اقوام به آنجا مهاجرت شود. براساس همین رویکرد، روستایی خسته از ناملایمات روزگار و عدم توجه درست حکومت شاهنشاهی به آن یا طبقه صنعتی و پیلهور شهرهای کوچک به دلیل داشتن هنر و حرفه اما عاجز از کسب درآمد از آن، آنها را راهی تهران میکرد. اما چهره تهران پس از جنگ تحمیلی و همزمان با رشد صنعتی بیتوازنش به عنوان پایتختی که کمتر آسیبدیده، شدیدا در حال توسعه بود و بهعنوان نشانهای تعریف میشد که در آن میشد پول درآورد و زندگی کرد در عین حال که گرانی مسکن و برطرف کردن نیازهای اولیه زندگی میرفت تا دامان بسیاری از تهرانیها و تهراننشینها را به دوره التهاب و سخت زندگی بکشاند. با این حال نسل نوین مهاجرتهایی را رقم زد که نهتنها دوباره مهاجر را اقناع میکرد اما دیگر نمیتوانست شکل زیبایی از زندگی جمعی را برای او به تصویر بکشد. از این رو بود که خانواده در جایی نزدیک تهران یا حتی در دیار مبدا سکنی میگزید و عاملان اصلی زندگی یا همان نانآوران را به تهران میکشاند. تصویری که امروز از تهران ترسیم میشود، در واقع حاصل همین رویداد اجتماعی است.
چیزی که امروز مراد ما از نسل نوین مهاجران به تهران است، تعریف و نمودی به واقع بسیار متفاوت از معنای مهاجرت در شکل گذشتهاش دارد. این تحول عجیب پیش از آنکه مورد مطالعه قرار گیرد، با سرعتی زیاد باید مورد شناسایی و آسیبشناسی قرار گیرد تا بتوان فهمید که در کجای این بحران قرار داریم. از میان تعداد قابل توجهی شغل و منبع کسب درآمد که در تهران، مختص مهاجران تعریف و تنظیم شده است. به چند نمونه اشاره خواهیم کرد. شکل کسب درآمد یا نوع کار اگرچه در همه آنها متفاوت است اما در چند مورد شباهتهای یکسان و همسطحی باهم دارند. اول آنکه همه این افراد رغبتی به مهاجرت با خانواده ندارند و به تهران صرفا به عنوان محل کسب درآمد نگاه میکنند. دوم آنکه آنها هرچند کار و زندگی میکنند اما نه کارشان در غایت امر منجر به بروز استقلال شغلی یا معیشتی در آنها میشود و نه ثمره مطلوبی بر اقتصاد سالم شهری مانند تهران دارد. از سوی دیگر بروز ناهنجاریهای رفتاری، بیماریهای جنسی، روانی و بهداشتی اعم از بهداشت تن و روان، بروز بزهکاریهای مختص جامعه شهری و نیز نابسامانیهای مدنی از مهمترین و درعین حال خطرناکترین نتایج حضور این طبقه مهاجر در ابرشهری مانند تهران است.
گروه اول
وقتی به خودش میگفتم، لبخندی تلخ به لب داشت. اما واقعیت بود. میگفت: یعنی جایی در تهران هست که از آن مدل میوه و ترهبارهای عرضهکننده میوه و ترهبار با قیمت مصوب باشد و کارگران و متصدیان غرفههایش از هممیهنان کرد نباشند؟ اگر هم نباشند مواردی بسیار نادر هستند. نامش مصطفی است. در یکی از میوهفروشیهای جنوب شرق تهران در یک به اصطلاح حاجی ارزونی به همراه پنج نفر دیگر از همشهریهایش کار میکند. دو نفر از آنها پسرداییهای او هستند. مصطفی از توزیع گسترده همه آن افرادی که در این کار هستند میگوید. با کمترین امکانات. از مهاجرت به تهران فقط و فقط برای کار میگوید. تعداد بسیارکمی از ما به صورت متاهلی در تهران زندگی میکنند. الباقی یا در همین مغازهها زندگی میکنند یا به صورت مجردی اتاقی پرتعداد را اجاره میکنند. میگوید چند ماه پیش در یک خانه 32 متری در بافت فرسوده جنوب تهران با 17 نفر دیگر زندگی میکرده اما به دلیل شکایت همسایهها از تعداد بالای مرد مجرد در آن خانه و محله، صاحبخانه مجبور به تخلیه آنها شده است. او میگوید: با خانواده زندگی کردن درتهران حماقت است. مگر آنکه اینجا درآمد داشته باشی و خانوادهات در شهرستان باشند. مثل خودش و دیگر دوستان همولایتیاش که همینگونه زندگی میکنند. زندگی گروهی با کمترین امکانات فقط در حد زیست ابتدایی. از مشکل استحمام و استفاده از سرویسهای بهداشتی عمومی گرفته تا شستن لباس و رسیدن به نظافت شخصی میگوید؛ در واقع گلایه میکند. از مهاجران همشهری و مشکلات بسیار بغرنجشان میگوید و اینکه چطور در کنار ما تهرانیهای صاحبخانه با نداری و بیخانمانی دستوپنجه نرم میکنند. اینکه چطور این شکل خاص مهاجرت یا اشتغال به کار در تهران باعث آمدن مردم چند شهر و حضور در این کار را سبب میشود از دید او دلیل خیلی مشخصی دارد. میگوید شما تهرانیها از هم فاصله دارید. همسایه، اگر اراده کند میتواند همسایه دیگری را نشناسد اما در شهرهای کوچک چنین نیست. فرض کن سالها پیش پسر فلان همشهری ما به تهران میآید. بعد از چند ماه ناگهان که برای دیدار با خانواده به شهرمان بازمیگردد تغییرات لباسی و حرکات او دقیقا مشوق رفتن شکل تصاعدی از جوانهایی میشود که گویا منتظر حضور یک منجی بودهاند. بازگشت آن همشهری یا جوان فامیل به تهران همانا و فرار سایر جوانان فامیل و ایل و طایفه از زنجیر نداری و بیکاری و افسردگی به سمت تهران همان! این میشود که در شرایط سخت باهم میمانیم و مراقب هم هستیم و غریبه به جرگه خود راه نمیدهیم و این شغل همه ما میشود. اگرچه توان مالی برای استقلال شغلی نداریم اما در بسیاری از مناطق تهران آنقدر قدرت داریم که اگر بازار بزرگ میوه و ترهبار به راه بیفتد محال است اجازه دهیم صاحب کسبوکار جز از افراد مورد نظر و مورد تایید ما کس دیگری از قومیتهای دیگر برسر کار آورد.
گروه دوم
وقتی میگفت چگونه زندگی میکند، باورم نمیشد. نامش مراد است. خراسانی است. کشاورزی بیرونق، خشکی چاههای دیارشان و کاهش تولیدات کشاورزی و صدالبته عشق و سودای شهرنشینی، او و بخشی از همسن و سالهایش را به تهران کشانده است. در خصوص زندگی مجردی و بدون خانواده میگوید. بخشی از دوستانش در خانههای قدیمی محله شوش به اندازه یک تخت و حمام اجازه استفاده دارند. زیرزمینهای کوچکی که وقتی توصیف میکرد همان فیلمی که اول گزارش عنوان شد، به یادم میافتاد. اما او خودش را خوششانس میداند. چرا که در یک دکه مطبوعاتی میخوابد! میگوید: شبها جای راحت و دنجی است. هم جای نشستن و دیدن تلویزیون را دارم و هم شهر و مردم را میبینم. نهایت در هر کانکس سه نفر جا میشویم. در قبال تحویل روزنامهها آن هم ساعات اولیه بامداد و به طریقی کمک به احوالات صاحبان کانکسها کرایه جای خوابمان کمتر است. البته همه کانکسها اینطور نیستند. نمیدانم مشخصند یا نه، ولی این گونه میخوابیم. او در قبال استفاده از سرویسهای بهداشتی و حتی استحمام نیز سکوت میکند. گویا چیزی برای گفتن ندارد. مدتی در نانواییها کار میکرده که درآن موارد نیز در همان نانوایی زندگی میکرده است. اما هماکنون علاوه بر زندگی در کیوسک و کار فروشندگی، هراز گاهی نیز بساطی، هرچه باشد به راه میکند. میگوید در آن کار هم، دستی دارد و قواعد خاص خودش را دارد. باید بروی و با چند نفر صحبت کنی تا اجازه دهند، مثلا در خیابان ولیعصر به دور از چشم ماموران انتظامات شهری، بساطی به راه بیندازی. اما در نهایت هرچه هست پولی که در میآید بسیار بسیار بیشتر از پولی است که در روستایمان میتوانستیم درآوریم.
گروه سوم
زندگیشان مثل همان رانندگان تاکسیهای جدید اینترنتی است که مدتی پیش به آن پرداختیم، منتهی فرم و شکل متفاوتی از آن نوع زندگی است. رانندگان خودروهای وانت و نیسان و باربری. آنهایی که در تهران هر روز مشغول امور باربری، از میوه و ترهبار گرفته تا لوازم منزل و اقلام صنعتی هستند. نامش غلام بود. وقتی به او در مورد رانندگان تاکسیهای اینترنتی و نحوه زندگیشان گفتم، لبخندی تلخ زد و گفت: باز خدا را شکر ما یک امکاناتی مانند یخچال کوچک و منبع آب داریم، وگرنه چه میکردیم آن هم در این تهران بیحساب و کتاب! میگوید: متولد شاهیندژ است. شهری که وقتی از آن نام میبرد سرش را پایین میاندازد و دلتنگی امانش نمیدهد. نامزد کرده و یک سال است به این طریق در تهران زندگی میکند. میگوید باز من خیلی خوششانسم که این خودرو را دارم ولی بسیاری از همشهریهایم ماشین چینی دهچرخ ندارند. توان خریدش را هم ندارند. در این شرایط که صحبت میکنم، اگر بگویم چه تعداد از جوانان سمت خودمان از تکاب و بوکان و میاندوآب و ملکان میشناسم که کارشان همین است باور نمیکنید، همه کارشان همین است. ادامه میدهد: از جنس و لوازم خانگی بانه گرفته تا شیرینی کرمانشاهی با خودشان به سمت تهران میآورند و به صورت عمده و جزیی هم فروشندگی میکنند. در تهران خدا را شکر انواع و اقسام کارها هست. فقط این شغل چون فامیلی و آشنایی شده و همه همدیگر را میشناسیم تا حدودی راحت درآمد داریم و به شهرخودمان برمیگردیم و الا اگر در محلهای شلوغ بخواهیم بدون داشتن آشنا و پارتی کار کنیم سخت میشود. در جواب سوالی که پرسیدم پارتیهایت چه کسانی هستند، لبخندی زد و فقط گفت: «ببین همه فامیلم و حتی پدرم در همین کار هستند. دیگه چه نیاز به پارتی دارم؟»
عجیب که داستان روایت دوستان او هم مانند سایرین است. تهران برای همه آنها نقطه و مرکز کار است. مهاجرت به تهران برای آنها، نه با خانواده که تنها و بیکس صرفا برای کسب کار ارزش زیستن دارد. یکی از آنها در همین زمینه تاکید میکند: «برای امثال ما که پدر پولدار یا سرمایه زیاد نداریم و سرموقع و از نبود امکانات هم نتوانستیم درس بخوانیم، چنین کارهایی اگر نباشد که باید بمیریم.»
بسیاری از فروشندهها هستند که با وانت یا نیسان بار یا حتی ماشینهای دهچرخ از سرتاسر ایران بالاخص از مناطق آذربایجان و شمال کشور به تهران میآیند و محصولاتشان را هر روز در یکی از روزبازارهای محلههای شهر تهران بساط میکنند. شغلی که تبدیل به یک نمونه شغل پایدار شده و صاحبانش از کسبوکار درآمدشان راضی هستند و آرزوی تکثر روز بازارها در محلههای مختلف تهران را دارند.
گروه چهارم
تلاش بر این بود از این گروه مسالهای مطرح نشود یا از گروهها و کسوتهای دیگری که در تهران این چنین زندگی میکنند نمونه بیاورم که به دلیل اهمیت زیاد نشد. بالاخص که کافی است به دنبال چنین آسیبهای اجتماعی باشید و بخواهید نگاهی از این منظر به تهران بیندازید. آنچنان بههمریختگی در ساختار معیشتی و کاری افراد این شهر وجود دارد و میبینید که باورش واقعا مشکل است.
«حوالی تهران»؛ نامش حوالی تهران است اما حجم کثیری از نیروهای کار اینچنینی را در خود جای داده. این بار البته در این حاشیه به سراغ افرادی میتوان رفت که نیمچه بضاعتی برای خودشان دست و پا و زندگیهای کوچکی را درست کردهاند. افغانهایی که به مدد ازدواج با یک همسر ملیت ایرانی توانستهاند به مشکلات اقامتی فائق بیایند و در حواشی تهران زندگی میکنند. در میان آنها دو دسته از این مشاغل خاص را میتوان دید که البته نوع کار ساختمانی تقریبا برای همه مخاطبان آشناست و نحوه همسانکاری و باهمکاری آنها به عینه برهمه ما ثابت شده است. از این رو به دسته دومی میپردازیم که کاری تازه و پرمشتری در این سالها بوده است. یکی از فروشندگان محصولات چرمی در بازار تهران از استادکاری برخی افراد در امور چرم و صنایع وابسته به آن بالاخص در محصولات تازه مد شده نظیر فرش چرم و... سخن میگفت و تاکید میکرد چون در شرایط سخت و با کمترین امکانات و با بیشترین میزان دستمزد و درآمد انجام میشود، کاری خاص است و کیفیت آن بازار این شغل را قبضه کرده و این افراد این شغل را به انحصار خود درآوردهاند. میگوید: دستمزدی بالغ بر دوبرابر یک چرخکار یا برشکار حرفهای را هنگام تولید چنین محصولاتی از کارفرما مطالبه میکنند. این شرایط شغلی که البته به صورت انحصاری درآمدی خاص دارد، تنها یک نمونه از این مشاغلی بود که وقتی به سراغشان میروی تاحدودی نشاندهنده نوعی ثبات است اما نکته جالب این است که این افراد نیز تهران را صرفا به عنوان محل کار خود میبینند و اگرچه نزدیک تهران هستند اما سختی نصف روز مسافرت را به خود میدهند تا بتوانند به تهران بیایند و کار کنند. در عین حال نیز چنان انحصاری در این شغل دارند که وقتی کارفرمایی با آنها بدعهدی در ادای مبلغ و مزد کرد، دیگر به هیچ عنوان کسی با او کار نمیکند و حتی کارفرما مجبور به تغییر جهت کار خود در همان شغل میشود.
سخن پایانی
آیا تهران به همین صورت به حیات خود ادامه میدهد؟ آیا روزی میرسد که دشت تهران دیگر هیچ زیبایی طبیعی نخواهد داشت و تنها یک زمین بیرحمی است که در آن همه چیز، «کار» است و در نهایت شوق زندگی در بیرون آن معنا میپذیرد؟ از این پرسشهای ایدهآل که بگذریم، آیا مقامات و دستاندرکاران مدیریت شهری ما فکری یا تلاشی در راستای احیای تهران به معنا و مقام واقعی یک شهر انجام خواهند داد؟ یا نه، تهران دیگر تهران آبرومند پایتختصفت نمیتواند باشد؟
پربازدیدترینهای روزنامه ها
سایر اخبار این روزنامه
امیدوارم سوءاستفاده سیاسی نباشد
انتقاد تابش به اعمال محدودیتهای جدید برای رییس دولت اصلاحات
ترامپ و آرامش پیش از توفان
تاثیر تغییرات تازه در بورس
آسیبشناسی بحران اشتغال کشور در گفتوگو با احمدرضا نیککار اصفهانی؛
وضعیت دریافتی حقوقبگیران دولت
موراکامی باز هم ناکام ماند؛
سیاستهای دولت در بازار سرمایه و پول تشریح شد؛
تحلیل خبر!
یوسف و برادرانش!
واگذاری بیمهها به مردم
گشایش نمایشگاه بینالمللی صنعت با حضور 930 شرکت داخلی و خارجی در تهران؛
هجوم جویندگان کار به پایتخت رو به افزایش است؛
مواظب همسایه شمالی باشیم!
خاورمیانه حیاطخلوت روسیه
مواظب همسایه شمالی باشیم!
برجام، اقلیم کردستان و اقتصاد ایران
برجام، اقلیم کردستان و اقتصاد ایران
درباره سفر ملک سلمان
درباره سفر ملک سلمان
درباره سفر ملک سلمان