روزنامه ابتکار
1396/07/24
محمدمهدی عبدخدایی در گفتوگو با «ابتکار» از استراتژی ها وخطاهای جمعیت فدائیان اسلام می گوید:
نواب صفوی شرایط زمان را نمیشناختعلیرضا صدقی
پیرمرد تنها بازمانده «جمعیت فدائیان اسلام» است و برای خود آرمانی تاریخی قائل است. حتی ماجرای عدم صدور حکم اعدامش را ودیعهای الهی میداند که بتواند در این سالها از نواب صفوی و «جمعیت» دفاع کند «محمدمهدی عبدخدایی» راس ساعت 7 به دفتر روزنامه رسید و بلافاصله برای گفتوگو آماده شد. انگار سالها حضور در عرصه رسانه و پاسخگویی به خبرنگاران مختلف او را در مواجهه با اصحاب رسانه، کارآزموده و باتجربهتر از دیگران کرده است. «عبدخدایی» تنها بازمانده سازمانی مذهبی، سیاسی و شبهنظامی است که علی رغم عمر کوتاه و اعضای اندکش، ترورهای بزرگی را مرتکب شد. «جمعیت فدائیان اسلام» را بیش از هر چیز با ترورهایش میشناسند. ترورهایی که از «احمد کسرویِ» تاریخپژوه آغاز شد و تا «حسین علا» و «حسنعلی منصور» ادامه پیدا کرد. این گروه را روحانی جوانی به نام «سیدمجتبی نواب صفوی» تاسیس کرده بود و تمام برنامهریزیها و سازماندهی آن را هم برعهده داشت. از قضا «محمدمهدی» نوجوان هم جذب او شد. به طوری که «جمعیت فدائیان اسلام» را تنها به نام نواب میشناخت. خودش میگوید: «وقتی در روزنامه مردم ـ ارگان حزب توده ـ تصویر نواب را با آن عمامه ژولیده دیدم، تنها 9 سال داشتم و شیفتهاش شدم.»
به هر روی، حاصل این آشنایی، شیدایی و علاقه روزافزون او نسبت به «نواب» است. البته حالا و پس از گذشت بیش از 70 سال از آن روزها و عبور از معبر انقلاب و جنگ و سازندگی، قدری و شاید فقط قدری، مواضع «محمدمهدی عبدخدایی» نسبت به «نواب صفوی»، «جمعیت فدائیان اسلام» و عملکرد آن دوران تعدیل شده باشد.
آنچه در پی میآید حاصل گفت و شنودی مفصل با این پیرمرد شیرین زبان، حاضر جواب، خوش حافظه و البته هنوز رادیکال است.
شما در چه سالی وارد فعالیتهای سیاسی شده و به تبع آن با فدائیان اسلام آشنا شدید؟
بعد از شهریور سال 1320 وقتی احمد کسروی پیدا شد، شروع کرد به نوشتن برخی کتابها. او کتابهای «شیعهگری»، «بهاییگری»، «صوفیگری» و «شیخیگری» را مینویسد. به علاوه اینها، کتابهای «در پیرامون شعر»، «تاریخ 18 ساله آذربایجان»، «تاریخ 500 ساله خوزستان» و «تاریخ مشروطیت» هم نوشته اوست. من همه اینها را در زندان مطالعه کردم. پدر من با احمد کسروی در مدرسه طالبیه تبریز درس میخوانده و مجتهد بود. کسروی هم درس دین خوانده بود. یک مدتی کسروی در تبریز امام جماعت میشود. بعد آقای احمد کسروی میآید در بیمارستان آمریکاییها معلم زبان عربی میشود و زبان یاد میگیرد و بعد حقوق میخواند و حقوقدان میشود. جالب آنکه او اولین دادستان تهران است؛ 40روز دادستان بوده است. در زمان داور وارد دادگستری میشود. البته سابقه او بیش از اینهاست. به طور مثال در زمان شیخ محمد خیابانی با محمد خیابانی مخالفت میکند. بعدها در زندگی نامهاش مینویسد «من از این کارم پشیمانم که چرا با شیخ محمد خیابانی مخالفت کردم». علاوه بر اینها، در سال 1320 احمد کسروی وکیل پزشک احمدی هم میشود، پزشک احمدی همان قاتل سردار اسعد و فرخییزدی است. کسروی بعدها نشریهای به نام «پرچم» منتشر میکند. این نشریه ارگانِ باهمادِ آزادگان است. (باهماد یعنی حزب). در همین زمان، کتاب شیعهگری را منتشر میکند.
شما از کجا این اطلاعات را داشتید و چگونه با فعالیتهای کسروی آشنا شدید؟ چون ظاهرا پیش از نواب صفوی و فدائیان اسلام احمد کسروی را شناختید.
پدر من چون در تبریز تذکرات دیانتی داشت، به مشهد هم که آمد تذکرات دیانتیاش را دوباره منتشر کرد. او در نشریه خود نام کسروی را «تیرهدل ایرانی» گذاشت. از آنجا که در آن زمان دستگاههای چاپ پیشرفته نبود، امکان تاکردن خودکار نشریه پدرم وجود نداشت و من با دریافت یک پول توجیبی (صد تا سی شاهی) این نشریهها را تا میکردم.
شما در این زمان چند ساله بودید؟
سال 1323 بود. من در این زمان 5 ساله بودم.
بعد از این جریانات چطور با نواب صفوی چطور آشنا شدید؟
در آن دوره حزب توده روزنامهای به نام «مردم» منتشر میکرد. در یکی از شمارههای این روزنامه عکس یک سیدی را منتشر کرده بود که عمامه ژولیدهای داشت و جوان بود. زیر عکس نوشته بود «نواب صفوی و هوچیگریهای او در پایتخت». آن زمان روزنامهها به منزل ما میآمد، من شیفته صاحب این عکس شدم و در ذهنم باقی ماند.
چگونه و در چه زمانی با نواب صفوی ملاقات کردید؟
در همان ایام یعنی در اسفند ماه سال 1324، یک روز داشتم میرفتم مدرسه درِ خانه ما دقالباب شد، پدر گفت داری میروی مدرسه در را هم باز کن، من در را باز کردم دیدم همان عکس است، گفت آقاجان خانه است؟ گفتم بله، گفت بگو نواب است! من در ذهنم بود به پدرم گفتم که نواب صفوی است، گفت بیرونی را باز کن، ببین صبحانه خورده است یا نخورده، به مادرت هم بگو صبحانه را آماده کند، من رفتم مدرسه، ظهر که از مدرسه آمدم پدرم نواب صفوی به یک آقا ضیاء نامی که از لوتیهای مشهد بود میسپرد که او را مخفی کند.
یعنی در آن زمان آقاسیدحسین قمی تهران است؟
آن زمان آقاسیدحسین قمی، آمده ایران و به نجف اشرف برگشته است. من آسیدحسین قمی را در حرم امام رضا (ع) دیدم؛ دستش را بوسیدم، خیلی هم دستش نرم بود. درست یادم است گوشه حرم نشسته بود، خیلی هم معروف بود پسرش حاج حسن هم بعداً به ایران آمد. حاج آقا حسین قمی یکی از مراجع بود.
چطور شده بود که نواب به مشهد آمد؟ آیا جرمی مرتکب شده بود؟ به طور کلی این سفر به مشهد چه جریانی داشت؟
بله. این واقعه بعد از قتل کسروی است. جریانش اینگونه است که نواب صفوی دفعه اول خودش کسروی را در چهارراه حشمتالدوله مضروب میکند. اسلحهای که به او داده شد هم توسط مرحوم شاهآبادی استاد عرفان امام تهیه شده بود. ایشان نواب را دعوت میکند، 800 تومان میدهند و برای نواب اسلحه میخرند. بعد از این جریان، کسروی سرپایی معالجه میشود. نواب صفوی میآید انتهای بازار عباسآباد یک عده جوان را دعوت میکند و شروع میکند به صحبت کردن. این عده باخبر میشوند حاج سراج انصاری نویسنده کتاب «شیعه چه میگوید؟» و صاحب اتحادیه مسلمین، از کسروی شکایت به عنوان حمله به تشیع شکایت کرده و کسروی را به دادسرا احضار کردهاند. مرحوم نواب صفوی به همراه سیدحسین امامی و تعداد دیگری در روز بازپرسی داخل اتاق بازپرس میشوند و کسروی و حدادپور ـ معاون کسروی ـ را میکشند. در این جریان کسروی هم به امامی تیراندازی میکند که تیر به دست امامی میخورد. به هر صورت دادگستری بهم میریزد و فدائیان با فریاد شعار میدهند « کسروی را کشتیم، دشمن خدا را»
آیا هماهنگی خاصی در دادگستری بوده که فدائیان به دفتر دادستان رسیده بودند؟
نه هماهنگی خاصی نبوده؛ آن زمان آزاد بوده همه به اتاق بازپرس رفته بودند. بعد از این جریان فدائیان برای معالجه دست امامی میآیند بیمارستان سینا و آنها را دستگیر میکنند. رئیس دادگاه کسروی سرهنگ باستی بود، در این زمان مراجع و علما فتوا میدهند که کسروی مهدورالدم است و امامی آزاد میشود؛
مشخصاً از میان علما چه کسانی فتوا به مهدورالدم بودن کسروی میدهند؟
آقاسیدحسین قمی؛ الان ما یک کتابی منتشر کردیم به نام «فدائیان اسلام به روایت اسناد»، نواب صفوی در سال 1334 که دستگیر میشود، همه وقایع را بدون کم و کاست گفته است. او گفته است چطور از نجف آمدم، چطور علامه امینی من را فرستاد، چطور 13 دینار آیتالله مدنی پسانداز ازدواجش را به من داد، آیتالله قمی و آیتالله خویی چقدر دادند، آیتالله سیدحسن اصفهانی چقدر دادند. خلاصه همه چیز را میگوید. بخشی از آن هم مربوط به موافقت علما با کار نواب است.
مرحوم آقا سیدحسین قمی نسبت به کسروی نگاه خاصی داشت و قبل از اقدام نواب ـ در زمانی که به ایران آمد و با شاه جوان ملاقات کرد ـ موضوع قتل کسروی و مهدورالدم بودن او را مطرح کرده بود. بجز ایشان از میان علما و مراجع آن دوره چه کسی حکم بر مهدورالدم بودن کسروی صادر کرده بود؟ آیا مراجع ثلاث در این مورد حکمی داده بودند؟ مقصودم آقایان صدر، خوانساری و حجت است. چرا که رد روشنی وجود ندارد که این مراجع فتوا به مهدورالدم بودن کسروی صادر کرده باشند!
بنده به اتفاق خلیل طهماسبی و سیدعبدالحسین واحدی در سال 1333 رفتیم منزل آقای صدر و از ایشان در مورد کسروی سوال کردیم. آقای صدر علیرغم اینکه حال مساعدی نداشتند تا مقابل در آمدند و گفتند چون شما از مبارزین و مجاهدین هستید و گفتند شما آمدید، آمدم شما را ببینم.
این موضوع بحث دیگری است. بفرمایید زمانی که نواب تصمیم گرفت کسروی را ترور کند، آیا مراجع فتوایی صادر کرده بودند؟
همه کسروی را مهدورالدم میدانستند. به همین جهت هم سیدحسین امامی و نواب صفوی که قاتل کسروی بودند را آزاد کردند. سرهنگ باستی رئیس دادگاه، طبق فتوای مراجع، اینها را آزاد کرد.
مراجعی که کسروی را مهدورالدم میدانستند، چه کسانی بودند؟
آقاسیدحسن اصفهانی، آقاسیدهادی شیرازی و از همه مصرتر علامه امینی، صاحب الغدیر بود.
علامه امینی که آن زمان مرجع نبود!
مرجع نبود اما مجتهد بود. مراجع حاج آقا سیدحسین قمی و آقاسیدحسن اصفهانی حکم صادر کردند به همین جهت آنها را آزاد کردند.
اینجا دو مسئله وجود دارد. ممکن است آقایان بعد از قتل کسروی اعلام کرده باشند که او مهدورالدم بوده است، که در این صورت و اگر این حکم در زمان اقدام نواب صادر نشده باشد، عمل نواب چه معنایی داشته و با کدام اصل شرعی این اقدام را به انجام رسانده است؟
قبل از قتل آقای کسروی همه مراجعی که در نجف بودند به نواب صفوی پول دادند و خرج راه دادند که کسروی را از سر راه بردارد. بعد از این همه که کسروی کشته شد، طبق فتوای مراجع امامی را آزاد کردند.
برگردیم به بحث آشنایی شما با نواب و گروه فدائیان اسلام، بفرمایید ادامه ماجرا چه شد؟
اینها آمدند مشهد ما از آنجا آشنا شدیم، آقای ضیاء نامی که دهی داشت به نام پنجشنبه، نواب صفوی را برد آنجا مدتی هم برادر بزرگ من که الان مشهد است و روحانی است، با اینها بود. من اینجا نواب صفوی را دیدم و با او آشنا شدم در سال 1324 که من 9 سالم بود. سال 29 آمدم تهران در سن 14 سالگی، من مادر نداشتم، چون مادر نداشتم شاید هم شر بودم، تحملش برای مادر دومم سخت بود، پدرم من را گذاشت تهران، در ناصرخسرو حاجکاظم باقرزاده خرسندی، خواهرزاده ستارخان حجرهای داشت. او نابینا بود یعنی در جریان مشروطه کور شده بود. من جلوی مغازه او یک کیسه صابون میخریدم یکی سه هزار ده شی، 5 زار میفروختم، کنار خیابان میایستادم و میگفتم صابون 5 زار؛ روز دومی که میخواستم صابون بفروشم یک اسماعیلخان رشتی نامی پاسبان بود، آمد گفت اینجا ایستادی باید روزی 5 قِران صبح و 5 قِران بعدازظهر به من بدهی، گفتم برای چه؟ گفت باید بدهی دیگر من اینجا پُستم، من یکدفعه داد زدم گفتم آی مردم این مرد میگوید اینجا ایستادی باید 5 قِران صبح و 5 قِران بعدازظهر به من بدهی، من 14سالم بودم و نوجوان بودم زنها جمع شدند گفتند با این چه کار داری؟ او وقتی دید مردم جمع شدند، رفت.
در ناصرخسرو به من آشیخ میگفتند. چون سر موقع میرفتم نماز میخواندم. این پاسبان بعدازظهر آمد گفت آشیخ من باید روزی 24 تومان به رئیس کلانتری پول بدهم و این 24 تومان را از دستفروشها میگیرم. قیمت پست اینجا 24 تومان است. از تو نمیگیرم ولی جیغ جیغ نکن.
در همین سن به صورت رسمی با فدائیان آشنا شدید؟
بله؛ در همین سن بود که مساله نفت پیش آمد، سال 29 بود. من روزنامه نبرد ملت و اصناف را میخواندم که اینها افکار نواب صفوی و فدائیان اسلام را پخش میکردند. مثلاً نبرد ملت خیلی تند بود میگفت بعد از این به گلوله پناه خواهیم برد. کاریکاتور نخستوزیر رزمآرا را هم چاپ کرده بود، یک میمون هم چاپ کرده بود که گل دستش بود و به تیمسار گل میداد که تیمسار شما شایسته این هستید که میمون به شما گل بدهد.
من در نهم اسفند سال 29 در روزنامهها خواندم که فدائیان اسلام در مسجد شاه جمع میشوند که مواضعشان را بگویند، من رفتم مسجد، سخنران اول امیر عبدالله کرباسیان مدیر روزنامه نبرد ملت بود که راجع به آذربایجان صحبت میکرد؛ سخنران دوم شهید سیدعبدالحسین واحدی بود، وقتی آمد سخنرانی کند یکی از بین جمعیت گفت حق پدر و مادر صلواتفرست را بیامرزد، شلوغ کنید، صلوات فرستادند، تا گفت بسم الله الرحمن الرحیم دوباره گفت لال نمیری صلوات فرست، یکدفعه از پشت تریبون گفت صلوات نفرستید این صلوات از قماش همان قرآنهاست که به دستور عمرو عاص بر سر نیزه رفت، هر کس شعار صلوات داد او را بگیرید بیندازید در حوض مسجد شاه، ما دیدیم مردم 7، 8 نفر از این بابا شَملای کلاه مخملی را گرفتند داخل حوض انداختند اینها مانند موش آب کشیده درآمدند رفتند و مجلس ساکت شد و بعد شروع کرد به صحبت کردن یکدفعه در صحبتش گفت: «ما مسلسل را میجویم و تفالهاش را بیرون میریزیم، رزمآرا نفت از آن ملت ایران است باید ملی شوند اگر ملی نشود باید بروی، رزم آرا برو برو واِلا روانهات میکنیم، سرنوشتت سرنوشت هژیر است، تو مهاجمی، مهاجم به منافع ملت ایرانی» حالا من یک نوجوان 14، 15ساله، پدرم تبعیدی، اصلاً انگار خاک مرده روی این مسجد پاشیده بود، سکوت مطلق بود، مگر آقا سید چه میگوید؟! فردا روزنامهها نوشتند آقای نواب صفوی مسلسل از آهن است و جویده نمیشود!
چند روز بعد آیتالله فیض از مراجع قم فوت میکند، شهرت آیتالله فیض به این بود که متنجس را نجس نمیدانست، دولت برای اینکه خودش را مذهبی جلوه بدهد اعلام کرد روز چهارشنبه برای آیتالله فیض در مسجد شاه ختم خواهد گذاشت، رزمآرا هم در ختم آیتالله فیض شرکت خواهد کرد. وقتی رئیس دولت میآمد یک خط سیر میگذاشتند، 6 متر به 6 متر پاسبان میگذاشتند و دستفروشها را جمع میکردند، ما را هم جمع کردند. من رفتم مسجد شاه، من در دالان مسجد شاه بودم که رزمآرا آمد یک کلاه شاپو روی سرش بود، یک پالتوی سورمهای تنش بود. یک دستش هم داخل جیبش بود. همینطوری مردم را نگاه میکرد. رفت داخل حیاط، تا رفت داخل حیاط، صدای 3 تا گلوله بلند شد، آن زمان همه اللهاکبر نمیگفتند یک عده میگفتند براوو براوو، شلوغ شد پاسبانها آمدند با باتوم مردم را متفرق کنند من هم فرار کردم.
برخی بر این باورند که حسین علا در این حادثه و در جریان ترور یک نقشی داشته است. یعنی حداقل در قائله حضور دارد و در مسجد است، شما حسین علا را در مسجد دیدید یا نه؟
من ندیدم آن زمان نمیدانم چه کاره بود، حسین علا بعداً وزیر شد. حسین علا از دوره چهارم مجلس هم با کاشانی رفیق بود من آن روز او را در مسجد ندیدم، شاید هم او را نمیشناختم آمده و رفته است ولی رزمآرا را یادم است. خبرگزاریها مخابره کردند قشریون مذهبی رزمآرا را به خاطر ملی شدن نفت زدند.
در این مقطع شما نسبت به فدائیان اسلام سمپاتی جدی دارید؟
بله شدید. امروز که نخست وزیر را زدند فردا نبرد ملت نوشت رزمآرا به جهنم رفت و سایر خائنین به دنبال او رهسپار میشوند، این تیتر روز 16 اسفند سال 1329 بود. در 18 اسفند شخصی به نام نصرتالله قمی، دکتر زنگنه وزیر فرهنگ رزمآرا را در دانشگاه به خاطر نمره کُشت، شایع شد فدائیان اسلام دومین وزیر را ـ یعنی وزیر فرهنگ ـ کشتند؛ درحالی که نصرت الله قمی هیچ ارتباطی با فدائیان اسلام نداشت.
رزمآرا دومین ترور فدائیان بود؟
سومین ترور فدائیان اسلام بود، کسروی و هژیر قبل از رزمآرا ترور شده بودند. بعد از قتل رزمآرا، نواب صفوی یک نامهای با مرکب قرمز به تمام وکلای مجلس شورای ملی نوشت و در آن قید کرد چنانچه به ملی شدن نفت رای ندهید، سرنوشتتان سرنوشت رزمآرا خواهد شد. توجه داشته باشید که رزمآرا 91 رای اعتماد از 103 نماینده مجلس گرفته بود.
زمان ترور رزمآرا هزینههای جمعیت فدائیان اسلام را چه کسانی پرداخت میکرد؟
هزینهای نداشت. قبل از اینکه رزمآرا را بزنند جلسهای در خیابان ایران در منزل حاج محمود آقایی که تاجر آهن بود، تشکیل شد؛ سران جبهه ملی از جمله دکتر بقایی، محمود نریمان، عبدالقدیر آزاد و آقای دکتر فاطمی هم در آن جلسه حضور داشتند. دکتر فاطمی در آن جلسه گفت من اصالتاً از طرف دکتر مقدس آمدم و نیابتاً از طرف خودم؛ نواب صفوی در این جلسه با جبهه ملی اتمام حجت کرد، اینها گفتند شما رزمآرا را یا از کار برکنار کنید یا بردارید و ما دولت اسلامی اعلام میکنیم. حتی مهدی عراقی میگفت پشت قرآن را هم امضاء کردند. به این واسطه بود که فدائیان اسلام رزمآرا را کشتند. آیتالله کاشانی هم در این زمان نظرِ مجتهد فتوایی داشت. به همین جهت است که شما میبینید آیتالله طالقانی در 14 اسفند سال 1357 سر قبر دکتر مصدق که آیتالله کاشانی نواب صفوی را در سال 1328 در خیابان ورکِش مخفی کرده است، میگوید آنها ـ فدائیان اسلام ـ یک اقدام انقلابی کردند وکلای مردم به مجلس رفتند، این یعنی ترور هژیر؛ در دومین اقدام انقلابی رزمآرا را ترور کردند، نفت ملی اعلام شد. متاسفانه بعد از این اقدامات اختلاف افتاد.
من در همان ایام هم به زندان قصر ملاقات نواب صفوی رفتم. نواب صفوی به من گفت به ما قول دادند احکام اسلام را اجرا کنند، ولی این کار را نمیکنند، برادران ما را آزاد کنند، ما سکوت میکنیم، نزد دکتر مصدق رفتم گفتم اینها درخواست حکومت اسلامی میکنند، دکتر مصدق گفت من آخرین کابینه نخواهم بود، نظرشان را بگذارند برای کابینه بعد از من. دکتر مصدق به دروغ اینها را متهم کرد که فدائیان اسلام میخواستند من را بزنند، من از خانه داشتم میآمدم نخست وزیری، دو زن چادری دیدم که دارند به من نزدیک میشوند بعداً فهمیدم جزء فدائیان اسلام هستند.
این روایت برای چه تاریخی است؟
سال 1330. در اردیبهشت سال 1330 نواب صفوی یک مصاحبه دارد با یوسف موزندی خبرنگار آسوشیتدپرس در این مصاحبه میگوید من مصدق، آیتالله کاشانی و جبهه ملی را به محاکمه اخلاقی دعوت میکنم، آخر آن مصاحبه یک حرفی میگوید که پرده از روی همه چیز بر میدارد. نواب میگوید در آخرین لحظهای که قرار بود برادران من را آزاد کنند، گفتند به سفارش خصوصی دربار باید بمانند، بعد آنجا میگوید برادرم سیدمحمد واحدی را دستبند قَپانی زدند و در بیابانهای دولاب دواندند تا جای من را نشان بدهد، عیناً مدارک این مصاحبه وجود دارد. یعنی شما این مصاحبه را بخوانید متوجه میشوید نواب معتقد است بین مصدق و دربار توافق شده، قربانی این توافق نواب صفوی و فدائیان اسلام هستند. حتی دکتر شایگان که بعد از انقلاب آمد به ایران در مصاحبهای گفت آقای دکتر مصدق معتقد بود اول ملی شدن صنعت نفت باید شاه را داشته باشیم و با شاه به توافق برسیم بدون نظر شاه کارها پیش نمیرود. به هر روی، قربانی این توافق فدائیان اسلاماند، رابط این توافق دکتر فاطمی است. یعنی به همین جهت است که دکتر فاطمی از شاه نشان همایونی میگیرد.
در این زمان جمعیت فدائیان اسلام چه اقدامات و روشی را برای ادامه فعالیتها مدنظر قرار میگیرد؟ راهبرد نواب صفوی و یاران او در این دوره چیست؟
از اینجا اینطور شد که فدائیان اسلام جلسات آزاد داشتند، شبهای شنبه یا شبهای چهارشنبه من در این جلسات شرکت میکردم نواب صفوی زندان بود، یک شب واحدی رفت بالای منبر گفت 30 نفر میخواهم فردا بروند نزد دادستان تهران، یا نواب صفوی را آزاد کنند یا دادستان را وادار به استعفا کنند، این داستان برای تیر سال 1330 است، من دستم را بلند کردم، گفتم من! دیدند یک نوجوان 15 سال میگوید من! گفت نامت چیست؟ گفتم محمدمهدی، پرسید فامیلت چیست؟ گفتم عبدخدایی، گفت پدرت کیست؟ گفتم آیتالله شیخ غلامحسین تبریزی، گفت شما پسر شیخ غلامحسین تبریزی در مشهد هستی؟ گفتم بله، گفت بیا جلوی منبر، دست من را گرفت گفت این آیتالله زاده، فردا میخواهد برود زندان تا نواب صفوی آزاد شود. 30 نفر شدیم صبح آمدیم دم مسجد باب همایون، رفتیم دادگستری؛ سخنگوی ما شیخ محمدرضا نیکنام بود که بعدها شد برادرزن آقا خلیل طهماسبی که بعد از انقلاب قاضی ارتش شد. رفتیم در اتاق دادستان، دادستان نبود، صبر کردیم، گفتیم آقای شیخ محمدرضا نیکنام، شروع کرد به صحبت کردن که دستور بازداشت نواب غیرقانونی است و باید او را آزاد کنید. اگر نمیتوانید او را آزاد کنید استعفاء بدهید. من در این جمعیت سنم کم بود بلند شدم گفتم آقای دادستان چرا استخوان لای زخم میگذاری؟ یا آزاد کنید یا استعفاء بدهید! گفت بچه چند سال سن داری؟ گفتم 15 سال، گفت به اندازه قَدت حرف بزن، من فوری گفتم به اندازه عقلم حرف میزنم، شیخ محمدرضا نیکنام گفت نوجوان 15 ساله ما نماینده همه ماست، درست میگوید، دادستان سر ما را پیچاند گفت تا فردا تصمیم میگیرم بروید فردا بیاید.
در این زمان نواب صفوی به چه اتهامی در زندان است؟
نواب صفوی در سال 1328 یا 27 مسافرتی به شهر ساری دارد. در ساری یک مشروبفروشی بود، سخنرانیِ تندی علیه مشروبات الکلی میکند، مردم ساری حرکت میکنند میروند شیشههای مشروب این آدم را خالی میکنند و شیشههای او را میشکنند، صاحب عرقفروشی از نواب صفوی شکایت میکند، دادگاه بدوی آنجا نواب صفوی را به عنوان تحریک اذهان عمومی به 2 سال زندان محکوم میکند، به محض اینکه او را دستگیر میکنند دو سال را به او ابلاغ میکنند. محمل دستگیری این بوده در حالی که وقتی بین دکتر مصدق و شاه اختلاف ایجاد شد، نواب صفوی 20 ماه زندان بود و فوری او را آزاد کردند یعنی آنها همه کشک بود ما همه یکدفعه دیدیم.
وقتی که شما 30 نفر موفق نشدید نواب را از زندان آزاد کنید، چه اقدام دیگری در این راستا انجام دادید؟ آیا کار خاص دیگری به انجام رسید؟
بله؛ 51 نفر از فدائیان اسلام رفتند زندان قصر، در زندان قصر ماندند گفتند یا رهبر فدائیان اسلام آزاد میشود یا متحصن میشویم، این اقدام بیسابقه بود. ما قبل از آن به ملاقات نواب صفوی میرفتیم؛ 10 نفر میرفتیم با او ملاقات میکردیم. من 3، 4 با او ملاقات کردم، نواب صفوی هم پدر من را میشناخت.
اتاق نواب صفوی، بند شماره 2 قصر بود، این دفعه 51 نفر میروند داخل بند نواب صفوی، دیگر بیرون نمیآیند. میگویند یا نواب صفوی را آزاد کنید یا ما بیرون نمیآییم. در این زمان خبر به دولت میرسد. آقای دکتر فاطمی میرود ملاقات سرهنگ نظری رئیس زندان قصر و میگوید این 51 نفر را با جبر بیرون کنید، با تودهایها هم صحبت کنید راه بدهند شما به اینها دست پیدا کنید.
این خبر را چه کسی نقل کرده است؟ چرا که ظاهرا این ملاقات به صورت خصوصی میان سرهنگ نظری و دکتر فاطمی برگزار شده است. چطور شده که این خبر نقل شده است؟
محمدرضا جلایی نائینی، پسرخاله دکتر فاطمی ناقل این خبر است. آنها با هم پیش سرهنگ نظری میروند و بعد یکبار هم این دو نفر با هم نواب صفوی را ملاقات کردند. یعنی ناقل خبر محمدرضا جلالی نائینی است. او مدیر روزنامه کشور و سردبیر باختر امروز است. دکتر فاطمی در این ملاقات میگوید اگر به نواب صفوی هم خدای ناکرده آسیبی رسید و از دنیا رفت، ما برای او بزرگداشت میگیریم.
با این روایت مشخص میشود اینها قصد دارند نواب صفوی نباشد. این بعد از ترور رزمآرا است، بعد از زدن رزمآرا چون نواب صفوی اعلامیه میدهد من کاشانی، مصدق و جبهه ملی را به محاکمه دعوت میکنم، آقای دکتر فاطمی در روزنامه باخترش مینویسد، جلسه آینده فدائیان اسلام در لندن تشکیل میشود. این رویدادها باعث ایجاد اختلاف شدید میشود.
چه کسانی از میان دوستان نواب در این زمان در زندان هستند؟
خلیل طهماسبی در زندان قصر بود. شب عید طرفداران فدائیان اسلام حاج ابوالقاسم رفیعی، سیدمحمد واحدی، سید عبدالحسین واحدی، حاج هاشم حسینی، آشیخ محمد راضی، اینها فدائیان اسلام بودند که دستگیر شده بودند. در حقیقت نواب میخواست اینها را آزاد کند. اختلاف سر این بود که شما قول دادید حکومت اسلامی اعلام کنید و این کار را نمیکنید. فدائیان میگفت دولت باید حکومت اسلامی اعلام کند.. نواب صفوی معتقد بود اگر حکومت اسلامی اعلام کنند ملی شدن نفت چیزی نیست، در درونش خوابیده است. این اعتقاد نواب صفوی بود.
به نظر شما آیا به لحاظ ساختار سیاسی موجود در کشور در آن زمان و وضعیتی که وجود داشت، این امکان برای دولت دکتر مصدق وجود داشت؟ توجه داشته باشید که به هر صورت آقای مصدق نخست وزیر قانونی کشور بود که حکمش را محمدرضا پهلوی امضاء کرده بود و در بستر مجلس قانونی هم رای آورده بود، فدائیان چطور این توقع را داشتند که دکتر مصدق با این خاستگاه و با آن پیشینه سیاسی بیاید یک رفتار انقلابی بکند؟ اعلام حکومت اسلامی یعنی انقراض سلسله پهلوی و تشکیل یک حکومت دیگری به نام حکومت اسلامی؛
نواب صفوی معتقد بود که پهلویها وجهی ندارند، وجه مصدق هم از مذهب گرفته شده است من حتی یک بار به مرحوم سیدعبدالحسین واحدی گفتم، بعد از زندان که با حزب توده ائتلاف کنیم اگر ائتلاف کنیم میتوانیم حاکمیت را از بین ببریم. آنها هم طرفدار براندازی شاه هستند گفت یعنی میگویی با دست خودمان کاری کنیم که آنها ما را به عنوان ضد خلق بکشند. آنها میخواهند مارکسیست را از روسیه بیاورند اینجا اجرا کنند. 90 درصد مردم ما که مسلمان هستند نمیتوانیم حکومت اسلامی اعلام کنیم؟ ما مردم را داریم، مردم مسلمانند، مردم در جریان تنباکو نشان دادند فاسق هم باشند باز مسلمان هستند، گناه هم میکنند مسلمانند.
قانون اساسی مشروطه که لائیک یا ضداسلام نبود. چطور به این نتیجه رسیده بودید که نظام ضداسلام است؟
آن 5 نفر روحانی که باید در مجلس باشند قوانین را تنقیح کنند، نبودند.
این نکته جزو اصولِ بر زمین مانده قانون مشروطه محسوب میشد، چرا مطالبه فدائیان احیا همین قانون مشروطه اسلامی نبود؟
ببینید رضاخان آمده بود به عنوان ملحد خلاف دستورات قرآن عمل کرده بود، رضاخان که مسلمان نبود، حتی جنازه رضاخان را وقتی میآورند کربلا، نواب صفوی در نجف بوده، مردم را جمع میکند و میگوید این جنازه را نیاورید ایران، جنازه رضاخان را که میخواستند بیاورند ایران، نواب صفوی در پاچنار جلسهای تشکیل میدهد که شاه وقتی جنازه را میآورد از بین ببرند، نواب میگوید این ملحد است.
این نظر نواب براساس کدام اصل فقهی است؟
براساس اینکه رضاخان خلاف دستور عمل کرده است. خلاف صریح آیات قرآن عمل کرده است. نواب صفوی یک تعریف داشت میگفت ما دفاع میکنیم، یک دزد نصف شب آمد خانه شما میخواهد اموال شما را بدزد! شما میگویید بروم از مرجعام اجازه بگیرم تو را دفع کنم؟ اینجا مسئله دفع دزد است، احساس میکنید که قوانین اسلامی زیر پا رفته است. این دولت به اسلام هجمه کرده است، دولت رزمآرا آلت دستِ انگلیس است، در حساب سرباز انگلیسی میخواهد نفت را غارت کند، میخواهد نفت را به انگلیسیها بدهد، با او چه کنیم؟ به جای اینکه با سرباز او درگیر شویم خودش را از بین میبریم.
عموم مردم نواب را همیشه به عنوان یک چهره انقلابی و اسلامی میشناسند. این چهره اسلامی برای اینکه مهدورالدم تشخیص بدهد، برای اینکه تصمیم به قتل و ترور بگیرد، الزاماً باید مبنای فقهی داشته باشد، او براساس چه اصل فقهی در این خصوص اقدام میکرد؟
از مرجعش اجازه داشت.
در مورد رزمآرا هم از مراجع کسب تکلیف کرده بود؟
بله آیتالله صدر به صراحت به من گفت هر راهی را که نواب صفوی رفته درست رفته همان راه را ادامه بدهید. آیتالله سیدمحمدتقی خوانساری، مرجع بزرگی است که از نواب صفوی حمایت کرده است. جالب است بدانید تا زمانی که این مراجع هم زنده بودند آنها نمیتوانستند نواب صفوی را اعدام کنند. وقتی این مراجع رفتند، امکان اعدام نواب فراهم شد.
یعنی در زمان زعامت آیتالله بروجردی در حوزه علمیه قم امکان اعدام نواب فراهم شد؟
من نسبت به آیتالله بروجردی خیلی احترام قائلم و او را یک فرهنگساز میدانم. بعد از شهریور سال 20 سه دسته پیدا شدند، یک دسته خداباورستیز بودند، یک دسته لائیک بودند، یک دسته شیعه باورستیز بودند، خداباورستیزها تودهایها و کمونیستها بودند که می گفتند خدا و دین مخلوق پندار آدمی است، لائیکها کریم سنجابی و حزب ایران بودند، ناسیونالیستهای ایران که گفتند مذهب از سیاست جداست، شیعه باورستیز احمد کسروی بود، گروه رزمنده داشت، باهماد آزادگان داشت، نشریه پرچم داشت، در مقابل این سه دسته، در روحانیت هم سه دسته پیدا شدند؛ آنها عبارت بودند از: فرهنگساز، استعمارستیز و آرمانگرا؛ آیتالله بروجردی فرهنگساز بود. در دامان آیتالله بروجردی است که مطهری تربیت میشود، علامه محمدحسین نائینی فلسفی، علامه محمدحسین طباطبایی، رشد میکنند. علامه طباطبایی در همان دوران اصول فلسفه و روش رئالیسم را مینویسد، تحولی در حوزه به وجود میآید و روحانیون انقلابی شکل میگیرند و اِلا رضاخان در مسجد گوهرشاد 5 هزار نفر آدم را کشته است، هیچ حرکتی نشد! قرآن و شریعت را در سال 1307 از مدارس برداشته هیچ حرکتی نشده است، به زور لباس را تحمیل کرده است به خاطر فروش فاستونیهایی که در انگلیسیها بافتند، هیچ حرکتی نشده است، سال 42 خمینی که همردیفش مراجع زیادی هستند، در نجف آقای حکیم است، آیتالله سیدمحمود شاهرودی است، آسیدعبدالله شیرازی است، در قم آیتالله شریعتمدار و آیتالله گلپایگانی است، آقانجفی است، خمینی را شب 15 خرداد دستگیر میکنند، ایران بهم میریزد این میتواند بدون مقدمه باشد؟ اصلاً امکانش است؟ یک پدیدهای به این بزرگی که در ورامین این همه آدم کشته میشود، در تهران این همه آدم کشته میشود، رادیوهای خارجی میگویند تهران مانند شهر جنگزده است، مقدمهاش در کجا فراهم شده است؟ در زمان آقای بروجردی. منشاء اصلی همه این تحولات در دوره آقای بروجردی گذاشته شده است.
درست در زمانی که کمونیستها در ایران تبلیغ می کردند خدا نیست کتاب اصول فلسفه روش رئالیسم علامه طباطبایی منتشر میشود با حاشیه آیتالله مطهری که تمام مکاتب غرب را خوانده است، درست در زمانی که آیتالله بروجردی حاکم است طلبهها زبان خارجی یاد میگیرند. غیر از این، بعد از جنگ جهانی دوم دنیای اسلام بدون هماهنگی فیزیکی درخواست حکومت اسلامی دارد. در مصر جمعیت اخوان المسلمین به رهبری حسن البنا، سعید رمضان، سید قطب، استاد محمد حُظیبی، در عراق به رهبری استاد محمود سَفاف، شما نگاه کنید در ترکیه 40 مفتی را میکشند، در افغانستان سردار داوود خان حکومت چپ اعلام میکند یعنی میخواهم بگویم غرب به این نتیجه رسیده بود که اگر نهضتهای اسلامی پیروز شود، پای غرب از خاورمیانه کَنده میشود، ناسیونالیسم یا ملیگرایی را علم کردند تا نهضتهای اسلامی را بکوبند.
ناصر سیدقطب را تیرباران میکنند، سیدمحمد باقر صدر کشته میشود، سید ابوطالب یزدی در مکه گردنش را میزنند، 40 مفتی در ترکیه کشته میشوند، در افغانستان سردار داوودخان همه نهضتهای اسلامی را از بین میبرد بعد محمد امین کمونیست میآید. اینها یعنی شرق و غرب در پی نابودی نهضتهای اسلامی هستند و در این شرایط است که آیتالله بروجردی اقدام میکند.
من میخواهم بگویم همه دنیا اینکه ما میگفتیم نه شرقی نه غربی ما شعار نه شرقی و نه غربی دادیم، شرق و غرب با هم هماهنگ شدند تا نهضتهای اسلامی را درهم بکوبند.
به بحث 51 نفر و مواجهه مستقیم بین دولت دکتر مصدق و جمعیت فدائیان اسلام برگردیم. در این شرایط چه اتفاقی رخ داد؟
51 نفر در زندان متحصن شدند، دولت 51 نفر را کتک زد و به اجبار آنها را بیرون کرد، یک عده مانند اسدالله خطیبی چشمشان باد کرده بود. همان شب جلسهای در میدان اعدام در منزل اصغر شالچی برگزار شد. من نفهمیدم چگونه به آن خانه رفتم. وقتی رسیدم دیدم یک عده را کتک زدند، چشمهایشان باد کرده و آنها را از زندان بیرون کردند، شبانه آنها را در خیابان کتک زدند، چند نفر را در زندان نگه داشتند و چند نفر را هم آزاد کردند، مرحوم سیدعبدالحسین واحدی آنجا گفت ما آرام نخواهیم نشست اینها میخواهند حرکت اسلامی را با کشتن نواب صفوی از میان بردارند ولی ما نخواهیم گذاشت.
مخاطب حرف واحدی در این جلسه دولت ملی دکتر مصدق است؟
بله مشخصاً مصدق. من در آن جلسه آن شب شرکت کردم، یک اتاق بزرگ بود اطراف اتاق پر بود، چند نفر از زخمیها را آورده بودند، 4، 5 روز بعد آقای اصغر شالچی به من گفت بیا برویم آقای واحدی با تو کار دارد. من را از انتهای بازار عباسآباد برد خانه خودشان. واحدی آنجا مخفی شده بود. قبل از اینکه من به آن خانه بروم رفتم زندان قصر ملاقات نواب صفوی، مرحوم نواب صفوی به من گفت ماموریتی به شما داده خواهد شد امیدوارم از این ماموریت پیروز بیرون بیایی. من آن زمان 15 سالم بود ولی روزنامهها را میخواندم.
واحدی من را خواست و گفت تو چقدر آماده شهادت هستی؟ گفتم من همین الان آماده شهادت هستم به خاطر اسلام میمیرم، گفت میدانی بین دربار و مصدق توافق به وجود آمده قربانی این توافق ماییم و رابط این توافق آقای دکتر فاطمی است؟ گفتم من نمیدانم، ولی مرد مورد وثوق دکتر مصدق دکتر فاطمی است، ثقه شاه هم دکتر فاطمی است، دکتر فاطمی اگر در این درگیری نباشد این توافق بهم میخورد و اگر این توافق بهم بخورد عقاید ما پیروز میشود شما اگر فاطمی را بزنی، این کار درست میشود.
چرا شما را برای این ماموریت انتخاب کردند؟
چون من در جلسات خوب صحبت میکردم و هم خوب استدلال میکردم، گفتم باشد. یک اسلحه کُلت به من دادند و به من یاد داد گفت فقط ماشه را بچکان، اسلحه در جیب من جا نمیشد، فرستادند یک مقدار پارچه آوردند، یک جیب بزرگتر دوختند اسلحه جا شد. روز اول رفتم روزنامه باختر امروز آقای محمد جلالی نائینی آنجا بود، گفتم آمدم دکتر فاطمی را ببینم، یک نان سنگک خریده بودم اسلحه را لای نان سنگک گذاشته بودم، دکتر فاطمی نبود، شب در روزنامهها خواندیم آقای دکتر فاطمی سر قبر محمد مسعود به خاطر سالگرد او سخنرانی خواهد کرد، جمعه با آقای گل دوست نامی که الان فوت کرده است با اتوبوس سوار شدیم رفتیم سر قبر زهیرالدوله؛ او رفت. آقای دکتر فاطمی آمد سخنرانی کند، شروع به سخنرانی کرد من رفتم روی قبر، نیکپور نائینی رئیس بانک پارس بود، گفت بچه بیا پایین، من آمدم پایین اسلحه را کشیدم، ماشه را کشیدم یک گلوله انداختم. اسلحه را هم انداختم روی قبر، آمدم کنار. یک عباس گودرزی بود، سر تجریش جگر میفروخت، خم شد برود اسلحه را بردارد، مردم شروع کردند به زدن او، من گفتم الله اکبر، الله اکبر دکتر فاطمی را من زدم. مردم او را رها کردند شروع کردند من را زدن؛ من نمیخواستم فرار کنم. پاسبانها ریختند مردم را متفرق کردند. من را سوار یک ماشین سواری آوردند کلانتری تجریش، آنجا شلوغ بود آوردند شهربانی.
من را بردند اتاق رئیس شهربانی، سرلشکر کوپال رئیس شهربانی بود، زمان سروانیاش مامور بود میرزا کوچکخان را دستگیر کند آمد گفت اگر تیغ عالم بجنبد ز جای/ نبرد رگی تا نخواهد خدا، من هم فوری گفتم گر نگهدار من آن است که من میدانم/ شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد، اول اذان بود در شهربانی گفتم میخواهم اذان بگویم، گفت تا الان کسی در شهربانی اذان نگفته، گفتم من اولش را میگویم، شاه او را خواست، رفت پیش شاه و بعد آمد گفت به اعلاحضرت گفتم بچه شیرشان را گرفتیم، آن شب گفتند شام چه میخواهی؟ گفتم چلوکباب، گفت تو همیشه چلوکباب میخوری؟ گفتم نه امشب چلوکباب میخورم، فرستادند برای من و آقای بیگی بازپرس دو چلوکباب خریدند، پیاز نخوردم بازپرس گفت چرا پیاز نمیخوری؟ گفتم دهانم بو میگیرد فردا مزاحم بازجو میشوم، گفت گلوله برداشتی آدم بکشی از بوی دهانت میگویی؟! گفتم آن یک وظیفه شرعی است این یک آزار است. اتفاقاً الان مشخص شده گلوله به آقای دکتر فاطمی برنخورده است. در موزه وزارت خارجه کیف چرمِ دکتر فاطمی در موزه وزارت خارجه است، خود گلوله به طور تمیز در جعبه کارت ویزیت است، گلوله از کیف چرمی عبور کرده از آن طرف بیرون نیامده، عکسش است تمام چیزهای آن هم هست.
بعد از اینکه دکتر فاطمی رفت بیمارستان 30 تیر به وجود آمد، من سال 30 زدن، 26 بهمن آقای دکتر فاطمی رفت بیمارستان، رابط بین شاه و مصدق که از بین رفت اختلاف افتاد. بعد از 30 تیر سال 1331 دو ملاقات بین دکتر فاطمی و سیدعبدالحسین واحدی انجام گرفت، در ماشین وزارت خارجه، دکتر واحدی شکایتش را از من پس گرفت، حالا گلوله نخورده بود ولی میگفتند خورده است. الان در وزارت اطلاعات گزارشی از یک پاسبان است که محافظ دکتر فاطمی است مینویسد دکتر فاطمی مشکلی ندارد تمام غذاها را میخورد. وقتی دکترها میآیند خودش را به مریضی میزند که برود خارج.
در جریان ملاقات سیدعبدالحسین واحدی و دکتر فاطمی دکتر فاطمی می گوید من شکایتم را از شما پس میگیرم درست در همین زمان دکتر فاطمی وزیر خارجه میشود و نزد شاه میرود و شاه به او نشان همایونی میدهد.
به هر صورت مرحوم فاطمی تا آخرین روزهای دولت هم حضور داشت ولی اختلاف بین دربار و دولت به وجود آمد؛
این اختلاف وجود داشت علت اعدام دکتر فاطمی مانند کریمپور شیرازی است،
سرتیپ ریاحی را اعدام نکردند، دکتر مصدق را اعدام نکردند ولی کریمپور شیرازی را در زندان، نفت روی او ریختند و او را آتش زدند، چون روزنامه شورش را داشت، در روزنامه شورش رسماً نوشت آبجی اشرف ژتون میفروشد. دکتر فاطمی آن سه روز 25 الی 28 مرداد افراط نشان داد. به تمام سفارتخانهها تلگراف داده شاه فراری است از او پذیرایی نکنید، آمد در بهارستان گفت این دربار رنگین روی دربار سیاه ناصرالدین شاه را سفید کرد، علت اعدام دکتر فاطمی این نبود که عضو جبهه ملی بود یا با مصدق بود، مصدق جمهوری اعلام نکرد عاقل هم بود، چون ما یک کشور کثیرالقوم هستیم، سلطنت در این کشور 2500 سال ریشه دوانده بود. همانگونه که امام هم در سال 1342 نمیگوید شاه برود! چرا؟ چرا سال 57 میگوید برود؟ چون آن زمان خودش مظهر وحدت ملی شده است، سلطنت در ایران مظهر وحدت ملی است.
اینجا یک تعارضی وجود دارد این چیزی که در مورد مصدق میگویید و نکتهای که در مورد نواب میگویید. اینکه شما میپذیرید نظام شاهنشاهی در ایران سبقه 2500 ساله دارد و رفتارهای آقای مصدق عاقلانه است. با این اوصاف چطور مرحوم نواب انتظار دارد او حکومت اسلامی اعلام کند؟
حکومت اسلامی اعلام کردن اکثریت جامعه را دارید تفاوت دارد.
مرحوم امام این اکثریت را در سال 42 نداشت؟
اکثریت جامعه را در سال 42 احساس میکند ولی در سال57 دارد.
محبوبیت عمومی امام خمینی (ره ) بیشتر بود یا نواب صفوی؟
امام(ره).
پس چطور است نواب در تلاش است حکومت اسلامی را در سال 20 و 30 راهاندازی کند؟
نواب صفوی یک سید جوان آرمانگراست، مرحوم آیتالله بروجردی فرهنگساز است، آیتالله کاشانی استکبارستیز است، آقای بروجردی میخواهد از زیربنا کار کند به همین جهت برای او حوزه مهم است، روزی که آقای بروجردی با فدائیان اسلام اختلاف پیدا میکند فکر میکند اینها میخواهند حوزه را بهم بزنند، درحالی که آقای بروجردی دارد حوزه را تقویت میکند اما اهداف و خصوصیات هر سه نفر در امام جمع است. چرا امام پیروز میشود؟ چون هم فرهنگساز است، هم استعمارستیز است و هم آرمانگرا، در حالی که در زمان آقای بروجردی روحانیت 3 قسمت شدند، آرمانگرا را زود خفه میکنند، استعمارستیز را زود منزوی میکنند، به آقای بروجردی کاری ندارند چون متوجه نیستند چه میکند، ولی امام در سال 1325 به مطهری و منتظری اسفار درس می دهد، روزی که مرجع میشود فلسفه را کنار میگذارد. او زمان شناس است و از نواب صفوی بهتر زمان را میشناسد. نواب صفوی در سال 1334 فکر میکند در سال 1329 زندگی میکند. من با او بودم، میگفت ما تا با پیمان نظامی بغداد مخالفت کنیم، با آمریکا مخالفت کنیم، تبلیغات ضدآمریکایی تودهای هم تبلیغ کردند هم جبهه ملی همه پشت سر ما هستند، همه متلاشی شدند.
پس قبول میکنید در بخشی از مواضع و فعالیتها، نواب صفوی به دلیل آرمانگراییاش به سمت تندروی رفته بود؟
طبیعی است آرمانگرا همیشه تند است، آرمانگرا نمیتواند مسالمتآمیز رفتار کند.
پس برخی از مواضع ایشان را تایید نمیکنید؟
نه. مرحوم نواب صفوی در سال 1334 زمان را نشناخت، امام زمانشناس بود اما فرق او با امام خمینی (ره) این بود که امام در سال 42 زمانش را میشناخت، او در سال 57 هم زمان را میشناسد اما نواب صفوی سال 42 را با سال 29 اشتباه گرفت. او فکر میکرد همینطور که در سال 29 رزمآرا را ترور کرد و مردم پشت سر این جریان ایستادند و نفت ملی شد در سال 42 نیز میتواند با ترور علاء به این دلیل که این اقدام علیه پیمان با آمریکا است میتواند همه مردم را همراه خود کند، این تفکر درحالی بود که جبهه ملی متلاشی شده بود، آیتالله کاشانی ضدارزش شده بود، 628 افسر حزب توده دستگیر شده بودند، 48 افسرش اعدام شده بودند. نواب صفوی جوانی بود که نمیتوانست این اتفاقات را مدیریت کند اما امام میتوانست. شکست نتیجه اشتباه است و پیروزی نتیجه کار درست.
آیا میتوان همین نظر را درباره رویکرد مرحوم نواب به دولت ملی مصدق تعمیم داد؟ یعنی آیا به نظر شما مرحوم نواب در مواجهه با دولت مصدق یک مقداری شتابزده، آرمانی و احساسی تصمیم نگرفت؟
آرمانی برخورد کرد، دکتر مصدق یک اشرافزاده است، مردم را نمیشناسد، چون جایگاه سیاست موازنه منفیاش را نمیداند. ابتدا که روی کار میآید اصل 4 ترومن را دوباره تجدید می کند، مستشاران آمریکایی را دوباره میآورد، نامه آیزن هاور را مینویسد، نامه به تورمن مینویسد، زمانی که به آمریکا می رود در دادگاه لاهه حاضر میشود و یک جمله بسیار زیبا و عاقلانه میگوید که «خوب است بر سر درِ وزارت خارجه آمریکا نوشته شود اینجا کنسولگری انگلیس است» دکتر مصدق ابتدا فکر میکند بین سرمایهداری اختلافات کلان وجود دارد و میتواند از اختلافات استعمار آمریکا و استعمار انگلیس و سیاست موازنه منفیاش استفاده کند و نفت را ملی کند، درحالی که یک خبرنگار در همان زمان از مصدق میپرسد درحالی که 85 درصد صنایع انگلستان با سرمایهگذاری آمریکا به طرح مارشال بازسازی شده، آیا میتوان گفت انگلستان دنبال آمریکا نمیرود و آمریکا از منافعش در انگلیس دفاع نمیکند؟
مواجه تندی که فدائیان اسلام با دولت مرحوم مصدق دارند؛
مواجه تندش با آمریکاییهاست، مرحوم نواب مقاله ای دارد که میگوید امروز پای آمریکاییها را باز میکنید فردا 25 سال باید شهید و کشته بدهید تا آمریکا را بیرون کنید، نواب صفوی نه شرقی نه غربی است، نمیخواهم بگویم مانند دکتر مصدق سیاستمدار است. نه سیاستمداری دکتر مصدق جلوتر از نواب است اما نواب صفوی یک آرمانگراست. میگوید نه روس، نه انگلیس نه آمریکا، در روزنامهاش تیتر میزند که بروید ای روس استعمارگر، بروید ای آمریکای استعمارگر، بروید ای انگلیس استثمارگر. درحالی که دکتر مصدق میگوید ما باید با بازی سیاسی با سیاست موازنه منفی پیش برویم. مصدق این اشتباه بزرگ را در مورد آمریکا مرتکب میشود اما بعد که از دادگاه لاهه بیرون میآید حزب توده را آزاد میگذارد.
آیا با رضایت دکتر فاطمی از زندان آزاد شدید؟
دکتر فاطمی رضایت نداد، در اصل شکایت نکرد. دادگاه ششم مرا به دو سال زندان محکوم کرد و در دادگاه استیناف به 20 ماه زندان محکوم شدم چرا که سنم زیر 18 بود. وقتی که من را بازداشت کردند از من شناسنامهام را خواستند. من یک شناسنامه داشتم که برای برادر بزرگترم بود، پدرم در جریان بیحجابی به مشهد فرار کرده بود. برادری به نام ابوالحسن عبدخدایی داشتم که فوت میکند و وقتی پدرم برمیگردد شناسنامه او را به من میدهد. او
سایر اخبار این روزنامه
ظریف:
هیچ کس دیگر در مذاکرات بلند مدت به آمریکا اعتماد نخواهد کرد
« ابتکار» از درخواست برای بیان تعداد دقیق اعضای فراکسیون امید گزارش می دهد
«امید » ی ها به دنبال شفاف سازی
رئیس سازمان حفاظت محیط زیست در نشست خبری از ورشکستگی آبی، یوزپلنگ محکوم به نابودی و تالابهای مرده گفت
محمد صادق جنان صفت
بازارهای ایران، استوار یا جزیره
«ابتکار» شایعات پیرامون طرح تحول نظام سلامت را بررسی کرد
سایه اختلافات بر سر درمان
حاشیه ها از جشنواره سی و ششم جلو زد
حذف «هنر وتجربه» آغاز اعتراض ها به «فجر »
تیلرسون:
ماندن در برجام همسو با منافع امنیت ملی آمریکاست
تاثیر حرف های ترامپ بر بازار های پولی و مالی بررسی شد
کاهش نرخ ارز و طلا
علی اکبر صالحی:
باید خوشحال باشیم که دشمنان ما نادان هستند
محمدمهدی عبدخدایی در گفتوگو با «ابتکار» از استراتژی ها وخطاهای جمعیت فدائیان اسلام می گوید:
تیلرسون:
ماندن در برجام همسو با منافع امنیت ملی آمریکاست
اگر کنگره خروج آمریکا از برجام را تصویب کند
تشنج در روز نفتی بهارستان رمزگشایی از رفتار متفاوت بازار
آذربایجانی در گفتوگو با ایسنا:
مصادیق «رانت» مشمول عناوین مجرمانه شود