روزنامه فرهیختگان
1396/08/13
دوباره صفر ... دوباره سفر...
بازیکن پرسپولیس تهران که امسال برای پنجمینبار در مراسم پیادهروی اربعین شرکت کرده است، روزنوشتهایی را از خاطرات این سفر برای روزنامه «فرهیختگان» مینویسد. دوباره مقصدم به جایی است که یک سال برای رسیدنش صبر کردهام. یک سال منتظر بودهام تا این روز برسد و سفر کنم به جایی که همیشه و همیشه برایم قبله است. قبل از رسیدن به فرودگاه مثل این چند روز که شنیده بودم پروازها تاخیر دارد انتظارش را داشتم که این پرواز هم تاخیر داشته باشد اما انگار همه میدانستند که برای رسیدن به پدرم عجله دارم. هواپیما بدون تاخیر بلند شد و در تمام این یک ساعت و نیم پرواز فقط ذهنم میچرخید بین ایوان طلای مرقدش و لحظهای که بخواهم در حرم دوستداشتنیاش آرام بگیرم. بالاخره هواپیما به مقصد رسید. بالاخره بعد از این همه مدت بیقراریهایی که داشتم به همان شهری رسیدم که برای دوباره دیدنش در تب و تاب بودم. دوباره این شعر مثل همیشه که به این شهر میرسم در ذهنم میچرخید: «در دین ما حَد میخورد هر کس که مِی خوردهالا کسی که مست انگور نجف باشد» بعد از پیاده شدن از هواپیما، مثل همیشه که دوستانم در نجف به من لطف دارند با آنها همراه شدم و از فرودگاه به سمت شهر حرکت کردیم. شهری که این روزها گرد و غبارش باعث شده ابری همیشه روی شهر باشد.اینجا نجف است؛ شهر امیرالمومنین. همهجا شلوغ است. مرد، زن و بچه. همه خودشان را به اینجا رساندهاند تا اول از پدر اذن بگیرند و بعد به دیدن پسر بروند. اول با علی(ع) درد دل کنند و بعد به حسین(ع) برسند. مثل همیشه که به نجف میرسم اول به بازار «سوق الکبیر» میروم؛ بازاری که منتهی به حرم امیرالمومنین میشود. یک راست میرسم به مغاره سیدعلی. دوستی که همیشه با روی باز و خندان به استقبالم میآید. خبر داشت که میآیم اما ساعتش را نمیدانست. اینجا پاتوق همیشگی من است. مغازه ساعت فروشی کوچکی در دل این بازار بزرگ با حضور سیدعلی موسوی، دوست چندین و چند سالهام که همیشه با اخلاق خوشش برای ماندن در نجف ترغیبم میکند. میداند که دل ماندن ندارم و برای همین احوالپرسی را کوتاه میکند تا به حرم و زیارتم برسم. وسایلم را در مغازه میگذارم و راه میافتم در آن بازار شلوغ. راه میافتم تا برسم به همان خروجی همیشگی و چشمهایم روشن شود به آن بارگاه طلایی که آرزوی دیدنش را همیشه دارم. میرسم به همان ایوان طلایی، به همانجا که آرامشش برایم با هیچجای دنیا قابلمقایسه نیست. اینجا حرم امن علی(ع) است. اینجا خانه علی(ع) است. میروم که اذن ورود بگیرم. زیارت که میکنم مثل همیشه گوشهای مینشینم و نگاهم را میدوزم به حرم باصفای مولایم. زمزمه همیشگی بر لبهایم جاری میشود و شروع به خواندن میکنم. صدایم از زمزمه بلندتر میشود و چند نفری را جمع میکند و با من همصدا میشوند. انگار که دلتنگیهای این چند وقت را جمع کردهام تا فقط به همین مکان برسم. میخوانم و گریه میکنم. میخوانم و از ته دل صدایش میزنم که من را ببیند که تنهایم نگذارد. آرام میشوم. این حرم همیشه برایم مانند آغوش پدر آرامش به همراه دارد. نوحهخوانیام که تمام میشود، دوباره مینشینم و نگاهش میکنم. این همان حس همیشگی در این حرم است. احساس میکنم پدرم آغوش باز کرده است و مرا در بغل گرفته. چند ساعتی است که اینجا نشستهام. هوا در حال تاریک شدن است و به تعداد جمعیتی که داخل حرم میآیند اضافه میشود. اذن خروج میگیرم و دوباره به سمت بازار حرکت میکنم. مغازهاش نسبت به ظهر شلوغتر است. بیرون مغازه مکث میکنم تا مشتریهایش بروند. دوباره نگاهم به سمت حرم برگشته است که صدایش را میشنوم. میگویم که همین امشب پیادهروی را شروع میکنم چون بیطاقتم. میخواهد که شب بمانم و استراحتی بکنم و صبح پیادهروی را شروع کنم. این راه من را میخواند. راهی که میدانم برایش پایانی نیست که رسیدنش هم آغاز همه خوبیها است. آغاز رسیدن به حسین(ع) ...
سایر اخبار این روزنامه
سفارتخانههای آمریکا چگونه کشورهای دنیا را بهم میریزند
پیروزی محور مقاومت، پیروزی همه ماست
معاون رئیسجمهور ارسال نامه به رهبری را تایید کرد
مصدق برای مبارزه با انگلیس به سراغ آمریکا رفت، اما در نهایت توسط آمریکاییها سرنگون شد
تکرار تاریخ و درسی که باید گرفت
آدمهای سیاسـی میگویند شعر سیاسـی نگویید
داستانسرایی هالیوود از ۱۳آبان
درباره سرنوشت یک واژه
دوباره صفر ... دوباره سفر...
پیششرطهای حذف دلار
تفاوت مصدق و پهلویها برای آمریکا
چمدان آقای ووپی
چرا سفارت را اشغال کردیم؟
گفتوگوی فرهیختگان با جعبه سیاه کودتای نافرجام آمریکایی شب ۲۲ بهمن