روزنامه مردم سالاری
1395/12/26
آخرین تیتر
شاید این بخشی از وظیفه یک خبرنگار نباشد که در هر مناسبت و اتفاق و آیینی، از روزهای قبلترش، منتظر باشد تا مطلبی بنویسد و علت تپیدن قلبش تنها بوی «بهاری» نباشد که پیش از همه احساسش کرده.سال که تمام میشود، همه دنبال تهیه گزارشهایی با تیتر کلیشهای هستند؛ مثل«آنها که رفتند»؛ با جستجویی ساده میروند و از «گوگل» آدمهای معروف درگذشته سالی را که دارد تمام میشود، پیدا میکنند؛ بعد میروند توی «ویکیپدیا»، بیوگرافی را برمیدارند؛ میچسبانند به هم و این میشود یک گزارش خوب و شستهرفته که مثل «همه» نوشتهاید و سردبیر هم راضی و دیگر کاری به ناراضی هم نداریم.
میگویی که «مثل همه نوشتنهایت» را نوشتهای و حالا رسیدهای به نوشتههایی که شاید همه بگویند«قصه» مینویسی و «شعر» میگویی؛ قصههایی که همه واقعیاند و از لابهلای دردها درآمدهاند. دردهایی که از نوشدن سال جانمیمانند و با لباسهای جدید، سال به سال خود را تکرار میکنند.
قصه میتواند، سالنامه نویسندهای باشد که معتقد است در سختترین شرایط هم میشود نوشت و هیچ خط قرمزی در هیچجای دنیا برای نویسنده تعریف نشده؛ نویسندهای که باور دارد میتوان همهچیز و همهکس را با هر سیاستی نقد کرد؛ نوشتن، دوست و آشنا برنمیتابد؛ دستاوردی بزرگ؛ حتی اگر بعد از چندسال کارکردن، هیچ اندخته مالی در جیب نویسنده، جمع نشده باشد. اندوخته نویسنده، کلمه به کلمه و سطر به سطر مطالبی است که با جانش نوشته.
بعضی بچهها میگویند، «همینطور کپی کنید و از روی سایتها و جایگذاری کنید توی صفحههایتان، مگر چهقدر به شما پول میدهند؟» هر کپیکردن هم چند دقیقهای بیشتر طول نمیکشد و شما نمیدانید چرا گوش نمیدهید به این حرفها! با خودتان فکر کنید که هنوز آدمهای روزنامهخوان هم هستند هرچند سایتخوانها خیلی بیشترند. حتی اگر روزنامه، «سایت» هم نداشته باشد؛ تکلیف آن چند نفری که روزنامه را میخوانند چه میشود؛ تو پیمانی نانوشته داری، نمیدانی با چه کسی یا کسانی اما همیشه باید بهترینهایت را بنویسی.
قلم را میان انگشتهایت جا به جا میکنی و لابهلای حرفهای آدمی که داری با او گفتوگو میکنی، هزار سوال به ذهنت میرسد و تندتند روی کاغذ، علامتهایی میزنی تا یادت نرود. با روزنامهای که تاریخ امروز دارد، خودت را باد میزنی! هوا سرد است اما تو گرمت میشود!
سوژههای روزنامهها تکراریاند و انگار تاریخ گُم میشود لابهلای این همه تکرار؛ همه صفحهها سیاسی شدهاند، روزنامهها یکشکلاند و دیگر فرقی ندارد این حزبی باشد یا آنحزبی؛ یک عکس سیاسی واحد هست با تیترهای جهتدار.
گلهای گلدان پلاستیکی کوچک روی میز قدیمی و کهنهات، هر روز پژمردهتر میشوند. برق هر 20 دقیقه یکبار میرود؛ کجا؟ نمیدانیم؛ تنها میدانیم که همه نوشتهها را باید چندباره برداریم و دوباره تنظیم کنیم. میگویند حالا شرایط «تحریم» را حس میکنید؛ باید بدانید که کارکردن در شرایط سخت هنر است؛ اصلا وقتی همه امکانات دولتی و شهری و... به همراه همه مزایای رسمی و غیررسمی در اختیار آدم باشد، کارکردن، هنر نیست.
مثل اینکه تنها در شرایط تحریم(برخلاف شرایط عادی) حقوق زنان و مردان با هم برابر است؛ همه پا به پای هم مبارزه میکنند برای بهتر نوشتن. فکر میکنی به جای پیداکردن آدمهای «بزرگی» که وقتی زندهبودند هیچکس قدرشان را ندانست، بگردی و ببینی در سال جدید چند تا «تیتر مردانه» برای «زنان» به کار رفت و برگزارکنندههای جشنوارهها خودشان چندتا جایزه به خودشان دادند؛ جشنوارههایی برای روزنامهنگارها که در بیخبری خودشان برگزار شدند!
در سالی که گذشته، هواشناسی بارها اعلامکرد، وضعیت هوا ناسالم است و گفتند برای اثبات این ادعا میتوانید سری به بیمارستانها بزنید، تا ببینید چه قدر آدمها مریض شدهاند؛ فکر میکنی در سال جدید، چندتا گور خالی داریم؛ نه برای اینکه بفهمیم چهقدر تعداد مرگ و میر بر اثر آلودگی هوا زیاد شده یا قیمت قبر چه قدر بالا است؛ برای این که برویم تویشان را بگردیم ببینیم کسی آنتو خوابیده باشد یا نه!
پیش از «پلاسکو»، «گورخوابها» یکی از مهمترین خبرها بودند؛ صداو سیما درباره گورخوابها حرفی نزد اما دیگر پلاسکو را نتوانست چیزی نگوید و برای بحثهای کارشناسانه آن، فقط بعضی آدمها(آنهایی را که از حامیان شهردار تهران، بودند) را برای نظردادن، دعوت کرد؛ آنها که نرفته بودند، گفتند«ما تریبون نداریم» و از طرف دیگر آنها که تریبون دارند، روزنامههایشان هم پولدارتر است و بچههایشان مثل بیتریبونها اینقدر کار نمیکنند، البته آنها سفارشی مینویسند و از بزرگتریننعمت یعنی آزادی در نوشتن، محروماند؛ مثل زندانیهایی در قفس میمانند که مدام به آنها پول یا بُنهای ویژه بدهند؛ آخر آدم با اینهمه پول توی قفس چه کار میتواند بکند؟
قلم را روی میز میگذاری؛ فکر میکنی که اگر این گل پژمرده شد، این یکی توی این بطری آبمعدنی هنوز سبز است؛ هنوز سر حال است. فکر میکنی، گزارشی از آنها که رفتند، چه «سورپرایز» ویژهای خواهد بود برای آنها که ماندهاند؟
به رویایی فکر میکنی که به واقعیت نزدیک نشد؛ رویای جشنوارههای واقعی(مثل فجر) برای روزنامهنگارها؛ رویای تشویق توسط حضار و متنی را که از کودکی برای قرائت روی سِن، در ذهنت آمادهکردهای همراه با لیست آنها که میخواهی از زحماتشان، تشکر کنی، با خودت مرور میکنی؛ تصاویر روزنامه با ماکت و لگوهای مختلف جلوی چشمت میآید؛ میگویند روزنامهنگارها خودشان روزنامه نمیخوانند؛ آخرین تیتر شاید فریاد بزند که تو دوام آوردی؛ هنوز زندهای و نفس میکشی؛ هنوز مینویسی...
سایر اخبار این روزنامه
چرایی سفر وزیر خارجه عربستان به عراق
خبر
برگزاری دورههای مشترک دانشگاههای ایران با 100 دانشگاه بزرگ دنیا
آخرین تیتر
اصلاح ساختار نظام بانکی اولویت بانک مرکز ی در سال 96
افشین یداللهی شاعر و ترانهسرا درگذشت
نخستین نشست ائتلاف 1+21 اصلاحطلبان با حضور دبیران کل احزاب و متخصصین مدیریت شهری
مجمع تشخیص مصلحت اختیار حذف مصوبه مجلس را ندارد
تقابل پوپولیسم با نخبگان سرزمین لاله
دفترچه بیمه تأمین اجتماعی حذف شد
گسترش همکاریهای تهران- مسکو در افق پسابرجام
رایزنیها، معارضان مسلح سوری را به میز مذاکرات بازگرداند