روزنامه فرهیختگان
1397/11/11
ایرانشهری تبارگرا ضد توسعه است
خانه وارطان، شامگاه سهشنبه 9 بهمنماه، در ادامه سلسله نشستهای اندیشه و تمدن ایرانشهری که به همت وزارت راه و شهرسازی برگزار میشود، میزبان داود فیرحی، استاد دانشگاه تهران بود تا درباره «تشیع و مساله ایران» به سخنرانی بپردازد. عباس آخوندی، وزیر سابق راه و شهرسازی و ایدهپرداز این سلسله جلسات هم در این برنامه حضور داشت. استاد دانشگاه تهران در صحبتهای خود با تقسیم ملیگرایی به «ناسیونالیسم تبارگرا» و ناسیونالیسم مدنی»، گفتمان ناسیونالیسم رایج در ایران را تبارگرا دانست. فیرحی ناسیونالیسم تبارگرا را «جوهرگرا»، «رمانتیک» و دارای گرایشهای «نژادپرستانه» معرفی کرد و با برشمردن معضلات این نوع ناسیونالیسم در عرصه داخلی و خارجی بر لزوم عبور از ناسیونالیسم تبارگرا به سمت ناسیونالیسم مدنی و دموکراتیک برای حل چالش میان مذهب و ملیگرایی تاکید کرد. داود فیرحی در پایان جلسه و در پاسخ به پرسش «فرهیختگان» درمورد اینکه آیا تاکید جواد طباطبایی بر نظرگاه فلسفی خود در طرح مساله ایران و ایرانشهری میتواند این ایده را از افتادن در دام ناسیونالیسم تبارگرا رها کند، گفت: «خود دکتر طباطبایی باید این مساله را توضیح دهند.»استاد دانشگاه تهران در پاسخ به سوال دیگری درباره نسبت «ایرانشهری» و «توسعه» هم اظهار داشت: «اگر توضیح دموکراتیکی برای ایرانشهری داده نشود، (که تا الان هم توضیح روشنی در اینباره داده نشده است) این واژه به اعتبار پیشینهای که دارد، میل به تبارگرایی در آن هست. بنابراین اگر ایرانشهری تبارگرا باشد، قطعا ضد توسعه خواهد بود.» در ادامه مشروح سخنرانی داود فیرحی در این نشست را از منظر خواهید گذراند. - باستانگرایی قبل از مشروطه، معنا نداشت- قلب تفکر باستانگرایی در ایران «سلطنت» است
- گفتمان رایج ناسیونالیسم در ایران تبارگراست
- ناسیونالیسم تبارگرا، با مذهب، قومیتها و دولت ملی مدرن چالش ایجاد خواهد کرد
-ناسیونالیسم باستانگرای ایرانی، ضد «دولت مدرن ملی دموکراتیک» است
- اگر ناسیونالیسم تبارگرا رواج پیدا کند، تضادش با مذهب قهری است و به چرخه باطل هویت در ایران دامن خواهد زد بحثی ذهنم را گرفته و مدتی است که ذهن جامعه را هم درگیر کرده و آن رابطه «مذهب» و «ناسیونالیسم» یا مذهب و ایرانیگری است. این موضوع یکی از پردامنهترین و پیچیدهترین و درعین حال مغفولترین بحثهایی است که در ایران وجود دارد. من دو پیشفرض را طرح میکنم و روی این دو پیشفرض بحثهای خودم را سوار میکنم و پیش میبرم.
پیشفرض اول: جامعه ما هم دیندار و هم ملی است پیشفرض اول این است که جامعه ما همین دیندار و هم ملی است اما آشتی این دو آسان نیست یا تا الان آسان نبوده است. علت قضیه هم این است که در ادبیات دینی تفسیری در مذهب رواج پیدا کرده که تا حد زیادی تعلقات ملی را نفی کرده و در ادبیات ایرانیگری هم جریانی از مشروطه به بعد پیدا شده که حداقل نسبت به دین موضع چندان همدلی نداشته است. درحالی که ما در ایران بهعنوان کشوری مسلمان و با اکثریت شیعه زندگی میکنیم، اما این مساله هنوز حل نشده. یکی از بهترین متفکرانی که در ایران راجع به این مساله از زاویه مذهب فکر کرد، مرحوم شهید مطهری بود. [اما] در همین کتاب قدیمی ایشان، «خدمات متقابل ایران و اسلام»، هم مسیر بحث تا حد زیادی به خطا رفته یا درواقع متفاوت مطرح شده است. بنابراین پیشفرض اول من این است که جامعه ما این دو (دینداری و ملیگرایی) را دارد، اما هنوز برای آشتی این دو یا تبیین روشن از نسبت این دو، فرصت یا زمان زیادی لازم دارد. من در بحث خودم از زاویه ناسیونالیسم به مذهب نگاه نخواهم کرد، بلکه از زاویه مذهب به ناسیونالیسم خواهم نگریست. این موضوع دو دلیل دارد. دلیل اول اینکه این قسمت (مذهب) را بیشتر خواندم و دلیل دوم این است که قسمت دوم (یعنی آنهایی که از زاویه ناسیونالیسم به مذهب نگاه میکنند) متولیان زیادی دارد. به این ترتیب من به این قسمت میپردازم که درواقع ناسیونالیسم برای مذهب یک نوع «معما» شده و این مقدمه اولم است.
پیشفرض دوم: گرایشهای جامعه زنانه است مقدمه دوم هم یک مقدمه جامعهشناختی و فلسفی است. جامعه ما تاکنون سه جریان بزرگ را همزمان پیش برده، یکی گفتمان ناسیونالیسم و دیگری گفتمان مذهب یا مذهب سیاسی است و یکی هم جریان مهم چپ بود که در ایران رواج داشت. اکنون که جریان چپ تا حدودی به حاشیه رفته، جامعه امروز ایران یا زیست جهان ایرانی، عرصه مناقشه این دو یعنی مذهب و ناسیونالیسم است. این مناقشه مهم است اما بهلحاظ فلسفی میخواستم روی این نکته تاکید کنم جامعه کدامش را ترجیح میدهد؟ جامعه، همچنانکه واژهاش «مونث» است، علایقش هم زنانه است. درواقع گرایشهای جامعه feminine است. یعنی چه؟ یعنی جامعه خیلی دنبال تعقل نیست، جامعه دنبال تکیهگاه است. میخواهد ببیند به کدامیک از گفتمانها تکیه کند بهتر یا برایش مفیدتر است. حالا بعضی موقعها به اسلام سیاسی تکیه و فکر میکند که این تکیهگاه، تکیهگاه مهمی است. گاهی مواقع هم دل میکند و به ناسیونالیسم تکیه میکند. این اتفاقی است که در جامعه ما میافتد و همیشه گرایش به رقیب، به معنی این نیست که نظریه مسلط، عقلانیتش را از دست داده، بلکه به این معناست که نظریه هژمون، احتمالا مفید بودنش را از دیدگاه ذهنیت اجتماعی از دست داده است. جامعه ما از مشروطه به این طرف (منهای جریان چپ که از تحلیل من خارج هست) مثل طناب سبز و سفیدی است که حول این دو گفتمان ناسیونالیسم و مذهب چرخیده است. گاهی به این و گاهی به آن دلبسته اما تنش، زمانی پیدا میشود که این دو در نقطه تلاقی قرار دارند. بهنظر میآید که ما [الان] در چنین شرایطی هستیم. درواقع یک نوع لحظههای تاریخی داریم که این دو یعنی گرایشهای ملی و گرایشهای مذهبی با هم برخورد میکنند. بعضیموقعها هم این برخورد به وجود نمیآید، یکی به پستو میرود و یکی به منبر؛ یا اینکه بهنوعی گفتوگو را متوقف میکنند. اما الان دورهای است که دارد گفتوگو دوباره شروع میشود. بنابراین پیش فرض دوم من این است که گرایشهای اجتماعی، گرایشهایی با ماهیت feminine (زنانه) است. درواقع جامعه دنبال تکیه کردن به یک مفهوم بزرگ است. جامعه ایران حدود 40 سال به «اسلام سیاسی» تکیه کرده است. اینکه چند سال دیگر به آن تکیه خواهد کرد یا چقدر گرایش به ناسیونالیسم در این جامعه افزایش پیدا خواهد کرد، بحث جدی امروز است.
طرح دو سوال من با توجه به این مباحث سوالاتی را طرح میکنم: رابطه ناسیونالیسم و مذهب در ایران، تاکنون چگونه رقم خورده و چه دشواریهایی را آفریده است؟ و برای برون رفت از این چنبره چطور میتوان فکر کرد یا چه پیشنهادهایی را میتوان مطرح کرد؟ من در بحث خودم سعی میکنم به این دو سوال بپردازم، گزارشی از گذشته خواهم داد و طرحی از معضل امروز ارائه خواهم کرد. منظورم از معضل امروز، معضلی است که کموبیش نشانههایش از مشروطه بوده، اما اساسا تبدیل به یک نظریه نشده است. این دو مقدمه را عرض کردم تا بحث خودم را دنبال کنم. تشیع به ایران چطور نگاه میکند و ایران به مذهب از چه منظری نگاه میکرد؟ از لحاظ تاریخی ما وقتی از ناسیونالیسم صحبت میکنیم معمولا از علقه به یک ملت حرف میزنیم. اما ملت چه هست و ملت کی هست؟ این پرسش در ایران مبهم است. جالب اینجاست که در اکثر کشورها مبهم است ولی در ایران ابهامش معنیدار است، یعنی شاید بتوان گفت که تعمدی در ابهامش وجود دارد. این سوال برای من مهم است که اگر ناسیونالیسم یک نوع دلبستگی به یک ملت است، ملت چه هست یا ملت کی هست؟ باید به این پرسش جواب دهیم. درمورد این بحث، ما با دو نگاه در ایران مواجهیم. یکی این است که مثل همه دنیا، مفهوم ناسیونالیسم، یک مفهوم مدرن تلقی شده است. یعنی از زمانی که ایده Constitutionalism یا «قانوناساسی گرایی» و بهتبع آن حاکمیت ملی مطرح شده، چیستی و کیستی ملت هم موضوعیت پیدا کرده و این ایده درواقع مدرن است. ایده دیگری را استاد ما، دکتر طباطبایی با [استمداد از] واژه پرمعنای «جدید در قدیم» طرح میکند. ایشان معتقد است ایرانیها، قبل از اینکه ایده ناسیونالیسم مطرح شود، یک nation بودند، یک ملت بودند. این دو بحث سرجای خودش بماند. اما آنچه که من دنبال خواهم کرد، نظریه رایج است. یعنی نظریهای بر این مبناست که تفکر ناسیونالیستی، تفکری است که چند دهه قبل از مشروطه شروع میشود و بعد در مشروطه تا حدی گل میکند و بعد از آن تبعات خاص خودش را دنبال میکند. من این قسمت را دنبال خواهم کرد. در آثار افرادی مثل مرحوم پیرنیا و دیگران این بحثها آمده و اتفاقا این مباحث ابتدا در مدرسه علوم سیاسی مطرح شده است. پیرنیا یک جملهای دارد که میگوید: «ما باید جایی پیدا کنیم تا میخ خیمه ملیت را آنجا بکوبیم، آنجا کجاست؟» یعنی وقتی میگوییم ملت ایران، بگوییم این ملت کجا قرار داشته و کی و چه هست؟ میخ این خیمه را باید بکوبیم تا باد آن را نبرد. میدانید که خیمه استعاره از خانه و پناهگاه ناپایدار است و طناب و میخ درواقع ابزار استواری آن است. پیرنیا معتقد است ما باید کاری کنیم که این خیمه قرارگرفته در باد، یکجا ثابت شود. [درنهایت] ایشان راهی پیدا نمیکند و به باستانگرایی بازمیگردد. درواقع باستانگرایی قبل از مشروطه، معنا نداشت و از آن زمانی که مفهوم ملت پیدا شده در آثار نویسندگان ما مطرح میشود. بنابراین سعی میکنم این تفسیر رایج را دنبال کنم، نه آن ایده «جدید در قدیم» که ایدهای شاذ و درواقع یک نوع تفسیر فلسفی از باستانگرایی مدرن است. یعنی یک نوع نظریهسازی متاخر است که استادمان دکتر طباطبایی روی آن تاکید میکنند. طرح باستانگرایی قبل از آخوندزاده سابقهای در ایران ندارد، حداقل درحدی که من اطلاعاتی در این زمینه دارم. [اوج طرح بحث از باستانگرایی] در مدرسه علومسیاسی و در توضیح مفهوم ملت است که در اصل 36 قانون اساسی متمم مشروطه آمده؛ یعنی زمانی که خواستند این بخش از قانون را توضیح دهند، به مفهوم ملت توجه کردند. وقتی از ملیت صحبت میکنیم عناصری از جمله زبان، نژاد، فرهنگ، خاطره مشترک، تاریخ، جغرافیا و یک کانون مشترک در آن وجود دارد. میدانید که قلب تفکر باستانگرایی در ایران سلطنت است. اصلا پیرنیا به این دلیل به ایران باستان برگشت تا بگوید که باید سلطنت در این دوره باشد و [اساسا به همین دلیل به باستانگرایی] توجه میکند. البته من در بحث خودم کاری با اینها نخواهم داشت.
ظهور دو نوع ناسیونالیسم در مشروطه آنچه که برای من اهمیت دارد این است که از دوره مشروطه به بعد، دو جور ناسیونالیسم پیدا شد. نهفقط در ایران بلکه در تمام کشورهای غربی هم این دو جور ناسیونالیسم وجود دارد. دوستان اگر کتاب سه جلدی «دایرهالمعارف ناسیونالیسم» که وزارت خارجه ترجمه کرده و یادم نیست که ادیتور آن کیست، را نگاه کنید، آنجا توضیح میدهد ناسیونالیسم در دنیای امروز دو جور است. یکی «ناسیونالیسم تبارگرا و قومی» و دیگری «ناسیونالیسم مبتنیبر قرارداد» یا یک نوع ملیگرایی مبتنیبر قرارداد است. اکثر کشورهای متمدن، مبتنیبر ناسیونالیسم قراردادی یا مدنی هستند، مثل ایالات متحده؛ پان امریکنیزم. یا فرض کنید انگلستان بعد از اندیشههای جانلاک یا کشورهای دیگر. [ناسیونالیسم در این کشورها] معمولا تبارگرا نیست.
ویژگیهای ناسیونالیسم تبارگرا جریانهای تبارگرا چهار ویژگی دارند که این ویژگیها در ایران هم پیدا شد. یکی جوهرگرایی است؛ یعنی دنبال این هستن یک قوم نابی را پیدا کنند که تاثیرگذار باشند، حالا ایرانی، فرانسوی و آلمانی باشند. به هرحال به دنبال یکنوع puritanism (خلوصگرایی) قومگرایانه خاصی هستند. «ناسیونالیسم تبارگرا» جریانی «رمانتیک» است و بیشتر به یک سری احساسات دلبسته است که احساسات مهم و تاثیرگذاری هستند. به سنن، بناهای تاریخی، میراث یا به نهادهایی مثل نهاد سلطنت تکیه میزنند. باستانگرا هستند و ریشههای طولانی [و تاریخی] را درنظر میگیرند و تا حدی هم این جریانها نژادپرستانه هستند، یعنی در آن یک نوع برجستهسازی نژاد خود و نفی است. یعنی روی یک dichotomy (دوگانه) «ما» و «دیگری» ایستادهاند که این «دیگری» بدتر و کمتر از ماست و هرجور هست این تفاوت خوب و بد است.
ویژگیهای ناسیونالیسم مدنی یا قراردادی ناسیونالیسم مدنی یا قراردادی، بیشتر «برساخته»اند، یعنی مبتنیبر قانون اساسی هستند. مثلا گروهی دورهم جمع میشوند و بعد علقه و منافع پیدا کرده و از ایده game theory هم استفاده میکنند، مثل بازیهای فوتبال. یک تیمی مبتنیبر قرارداد است، وقتی چند سال با هم هستند، یک نوع انسجامی پیدا میکنند. نظریههای ناسیونالیسم مدنی هم اینطوری میگویند که یک قراردادی پیدا شده و ادامه پیدا کرده و سرانجام یک نوع علقه ملی درست کرده است. علاوهبر اینها یک «تصمیم عقلایی» و یک نوع «دموکراسی» هم در این نوع ناسیونالیسم (مدنی) وجود دارد. بنابراین نظریات ناسیونالیسم درواقع در همهجا منحصرا «تبارگرا» نیستند. در بسیاری از کشورها نظریههای ناسیونالیستی، نظریههای قراردادی هم هستند، اما متاسفانه در جامعه ایران از ابتدا با اینکه نظریه ناسیونالیسم به اقتفای قانوناساسی مشروطه شکل گرفت، به سمت تبارگرایی حرکت و خشونتهای خاص خودش را هم ظاهر کرد. لذا گفتمان رایج ناسیونالیسم ما در ایران تبارگراست و جالب این است مذهبیها هم زمانی که به ناسیونالیسم فکر کردند، این را به صورت پیشفرض درنظر گرفتند که ناسیونالیسم مساوی با تبارگرایی است. یعنی به امکان بدیل آن یعنی ناسیونالیسم دموکراتیک فکر نکردهاند. در این تبارگرایی ایرانی یک باستانگرایی، پان اسلامیسم، رمانتیسیسم و احیاگری (یعنی زندهکردن سنن باستان در امروز) حضور دارد. جالب است که این اتفاق در اکثر کشورهایی که دارای آثار باستانی هستند، رخ نداده است. مثلا در یونان یا در ایتالیا شما یونانیگری رادیکال یا رومیگری رادیکال را نمیبینید، با اینکه از تمام این میراث بهخصوص در حوزه هنر و توریسم بهخوبی استفاده میکنند. حتی رم، شهری با موزه باز است اما در رم، باستانگرایی نمیبینید. ایتالیا به سمت ناسیونالیسم قراردادی میل کرده است.
معضلات ناسیونالیسم تبارگرا در سیاست خارجی ناسیونالیسم تبارگرا در ایران بهلحاظ سیاستخارجی هم مشکلاتی دارد. یکی از آنها شارژکردن تبارگراییهای بدیل است. اگر شما به داعش و فیلمهای آنها نگاه کنید، خواهید دید که تحت عنوان «گبر صفوی» یا «گبر ایرانی» به موضوع نگاه میکنند و معتقدند تشیع شکل تغییر یافته زرتشتیگری است و اساسا چیز جدیدی نیست و تحریف اسلام است. پان اسلامیسم، پان عربیسم، پان ترکیسم و پان تورانیسم که در آسیای مرکزی درحال گسترش است مواردی است که ناسیونالیسم تبارگرای ایرانی آنها را شارژ میکند و درنهایت هم به ضرر ما خواهد شد. درمساله وحدت اسلامی هم به مشکل خواهیم خورد چراکه تا شما اتحاد اسلامی را مطرح کنید، مطمئن باشید که قلب رهبری آن ایران نخواهد بود. از کل آمار مسلمانان چند درصد مربوط به تشیع است و از این جمع هم چند درصد تشیع سیاسی ایران را قبول دارند؟ بنابراین همین که شما ایده وحدت اسلامی را مطرح کنید به تلهای میافتید که مرکز آن یا عربستان است یا ترکیه یا مصر و راه دیگری برای آن پیدا نخواهید کرد.
معضلات ناسیونالیسم تبارگرا در سیاست داخلی وقتی شما پان ایرانیسم را طرح میکنید نمیتوانید از جنبش الاهوازیه پرهیز کنید و نمیتوانید در مناطقی که من شاهد آنم مثل زنجان و بخشهای دیگر، از پان ترکیسم فرار کنید. پان تورانیسم هم با اینکه از ما دور است اما مناقشات خود را برای ما فراهم خواهد کرد. ناسیونالیسم تبارگرا بهلحاظ داخلی مشکلات دیگری از جمله چالش با مذهب، قومیتها و دولت ملی مدرن را ایجاد خواهد کرد. ناسیونالیسم باستانگرای ایرانی، ضد دولت مدرن ملی دموکراتیک است و به دلایلی نمیتواند به این سمت حرکت کند. من از این مباحث عبور خواهم کرد و به چالش ناسیونالیسم و مذهب خواهم پرداخت.
ناسیونالیسم از منظر مذهب مذهبیها به ناسیونالیسم چطور نگاه میکنند و چه راهحلی برای [این مناقشه] وجود دارد؟ در ادبیات دینی راجع به وطن چند کلمه مترادف داریم. دیار، بیت، زادگاه، مولد و واژهای هم به نام وطن شرعی داریم. سعی میکنم بحث وطن شرعی را توضیح دهم و از آن عبور کنم. واژه وطن شرعی به مثابه وطنی است که در فقه مطرح میشود و مربوط به مسائل حقوق خصوصی و عبادات است. وطن شرعی اصلا ربطی به زادگاه ندارد. گفته میشود هر کجا شما یا والدین شما ملکی داشته باشید و قصد کنید آنجا را بهعنوان وطن اختیار کنید و حداقل به مدت 6 ماه هم در آنجا مستمرا اقامت کنید، آنجا در حکم، وطن شما خواهد شد. بنابراین وطن در اینجا هیچ گرهی با مفهوم ناسیونالیسم نخورده و با «علقه» و «ملکیت» گره خورده است و بهجز این در نظریات شرعی راه دیگری وجود ندارد. از طرف دیگر، مذهب یک نگاهی هم به وطندوستی دارد که با مفهوم ناسیونالیسم نزدیک است؛ وطندوستی یا وطنپرستی. این کلمات مهم است. نگاه مثبتی به وطن بوده و یک روایت نهچندان صحیحی هم هست که «حبالوطن منالایمان». معمولا در تحلیلها، اهل سنت کلا معتقد هستند این روایت به پیامبر(ص) بسته شده است [و سندیتی ندارد] و درواقع برساخته ایرانیها و نهضت شعوبیه است و بعد کل این حدیث را رد میکنند. ایرانیها هم به دو نحو با این روایت برخورد کردهاند. برخی تفاسیری ارائه کرده تا با قرائت اهل سنت هم جور دربیاید و برخی هم از آن فاصله گرفتهاند. درواقع وطن به مفهوم مثبت آن و به یک بیان همین حب الوطن من الایمان است و به بیان دیگر هم آیاتی هستند که راجع به دیار صحبت میکنند. بهخصوص آیه 246 سوره بقره و آیه 13 سوره نساء. «قَالُوا وَمَا لَنَا أَلَّا نُقَاتِلَ فِی سَبِیلِ اللَّه وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِن دِیارِنَا وَأَبْنَائِنَا» چرا با آنها جنگ نکنیم؟ آنها ما و فرزندانمان را از دیارمان بیرون کردند. مفسران گفتهاند که خروج از دیار، شبیه خارج کردن جان از بدن است و اینقدر سخت است. یکبار آدمی با اراده سفر میکند و یک بار او را اخراج میکنند. مفسران اخراج از دیار را همردیف قتل گرفتهاند و بنابراین همچنانکه دفاع از جان واجب است، دفاع از دیار هم واجب تلقی شده است. اما درمورد اینکه این دیار کجاست توضیح چندانی داده نشده است. اشخاص دیگری چون شیخبهایی و دیگران گفتهاند «این دیار مصر و عراق و شام نیست/ این وطن شهری است که آن را نام نیست.» درواقع این مفهوم را بهنحوی عرفانی و اتوپیایی مطرح کردهاند. بعد دو تفسیر هم برای آن آمده است، برخی گفتهاند منظور از آن مکه است و برخی گفتهاند منظور زادگاه است و برخی هم گفتهاند هرکجایی که آدمی ایمن است و آنجا احساس امنیت میکند، وطن همانجاست. این نگاهها درمورد وطن است.
لزوم عبور از ناسیونالیسم تبارگرا به ناسیونالیسم مدنی نکتهای که میخواهم عرض کنم این است که ایرانیها به وطن توجه نکرده بودند. آنها به زبان و بهتبع آن به وطن توجه کردند و این امر ابتدا در جنبش شعوبیه بود و در آنجا هم خیلی این بحث باز نشده است. جنبش شعوبیه دو گرایش داشت، یکی افراطی و دیگری معتدل. جنبشهای افراطی معتقد بودند عجم برتر از عرب است. اما جریان شعوبیه رایج و معتدل کوشش میکردند تا اسلام را نگه دارند و سیادت عربی و درواقع سلطه اعراب را کنار بزنند. ما در مشروطه شاهد این هستیم که این رگه دارد مجددا احیا میشود. در مشروطه ما با پرسشی مواجه میشویم و آن این است که «چگونه میتوان دولتی ملی در درون امتی اسلامی تاسیس کرد؟» یعنی چطور میشود درعین حال که ایرانی بود، مسلمان ماند و درعین اینکه مسلمان بود، ایرانی ماند. شما میدانید که در دوره جمهوری اسلامی، جریان پان اسلامیسمی رایج بود که ایران را امالقرا تلقی میکرد نه وطن. امالقرا جایی است که شما پاتوقی درست میکنید و مثل اینکه روغن کرچک را در نقطهای میریزید و منتظر میشوید تا یواشیواش به اطراف حرکت کند. درواقع اینجا ایران وطن یا ملیت ایرانی مهم نیست، بلکه امالقرا یک نقطه استراتژیک برای حرکت در دل جهان اسلام است. این بحث وجود داشت ولی در دوره مشروطه ایده دیگری مطرح شد. سعی میکنم این دو بحث را خلاصه و جمعبندی کنم. در ایران، در دوره بعد از مشروطه این دو گرایش، یعنی گرایش «شعوبیه رادیکال» که بعدها باستانگرا میشود و یک «گرایش اعتدالی» که سعی میکند از میهن دموکراتیک دفاع کند، وجود دارند. در ادبیات بزرگانی مثل مشیرالدوله، پیرنیا، سعید نفیسی و بعدها فریدون آدمیت، نظریههای رادیکال رواج پیدا کرد و استدلال آنها هم این بود که مذهب، ایران قدیم و درواقع ایران را خراب کرده است. بنابراین این گرایش بهنوعی بازگشت به ایران برای حذف مذهب، حداقل از حوزه عمومی، است. جالب اینجاست که این جریان بهقدری رایج است که مرحوم شهید مطهری این تعریف از ناسیونالیسم را میگیرد و «خدمات متقابل اسلام و ایران» را روی این تعریف سوار و بعد هم مطرح میکند که اینها جایگزین همهستند، یعنی نمیشود هم ملیت و هم مذهب را داشت. مرحوم شهید مطهری جابهجا اصرار میکند که مذهب با ملیت جور درنمیآید چون این دو، دو ایدئولوژی کامل برای اداره جامعه هستند و غوغا بود دو پادشه اندر ولایتی. ایشان این ایده را مطرح و سرانجام هم سعی کرده است تا بهنفع اسلام بحث را تمام کند و ناسیونالیسم را به معنی امری موهوم مورد هجوم قرار دهد. این بحث تا الان هم هست. در ادبیات مرحوم امام هم هست. مرحوم امام خمینی(ره) در جلد 10 صحیفه، از «ملیت صحیح» که در چارچوب اسلام است صحبت میکند و اسم «ملیت غیرصحیح» را هم «گبریت»، یعنی بازگشت به زرتشتیگری مینامد و حتی برخی رهبران ملی را هم با این چوب دنبال میکند. اگر این نظریه همچنان سر جایش باقی بماند، یعنی تعریف «ناسیونالیسم تبارگرا» رواج پیدا کند، تضادش با مذهب قهری است و به چرخه باطل هویت در ایران دامن خواهد زد. اما میشود از متفکران مشروطه و شخصیتهای دیگر مفهومی را گرفت [و ناسیونالیسم دیگری را اخذ کرد]. در ادبیات مشروطه مخصوصا در مباحث مرحوم نائینی، آخوند خراسانی و بزرگانی از این دست، اصلا به ناسیونالیسم بهعنوان یک تبار نگاه نمیکردند، بلکه آن را به مثابه قراردادی تلقی میکردند که ملت بهوسیله آن امور مشترک را به اشتراک اداره میکند. این امور مشترک که به اشتراک اداره میشود مبتنی به یک قانون اساسی و یک سری هنجارهاست که با گذشت زمان یک سری علقه ملی را تولید میکند. این ناسیونالیسم یک ناسیونالیسم جدید است که تبارگرا هم نیست و با مذهب هم تضادی ندارد. درواقع همچنانکه آدمی درون امت مسلمانی قرار دارد، تکتک مردم آنها هم میتوانند دولتهایی را تشکیل دهند. در ادبیات مرحوم امام و دیگران هم این موضوع تحت عنوان «جمهوریهای مسلمان» مطرح است. یعنی لزومی ندارد جهان اسلام یک خلیفه واحد یا یک رهبر واحد داشته باشد. این بخشها و دولتها همچنانکه جوانان یک مملکت تیمهایی را درست میکنند که علقهها و مفاهیم بزرگتر را نمیشکند، این ناسیونالیسم هم تضادی با مذهب ایجاد نمیکند. این نکتهای کلیدی است. وقتی در ادبیات مشروطه نگاه میکنیم، فقه مشروطه از این نوع ناسیونالیسم دفاع میکند. درواقع از منظر فقه مشروطه ملت کسانی هستند که مشترکات نوعی دارند و منظور از مشترکات نوعی نیازهایی است که مردم برای اداره کردن آن جمع شدهاند. از این زاویه، ناسیونالیسم قراردادی با ناسیونالیسم سیاسی overlab (همپوشانی) دارد و بحرانی به نام بزرگ بودن ناسیونالیسم فرهنگی و کوچک بودن ناسیونالیسم سیاسی به وجود نمیآورد. درواقع ملیت ایرانی همین ایرانی است که در این گربه آرام قرار دارد نه بیرون از آن. [ملیت و ناسیونالیسم] بیرون از آن هم رمانتیسیسم است هم تهاجمی است و هم ناهمزمانی و ناهممکانی ایجاد میکند. کسانی را ایرانی میدانیم که ایرانی نیستند و کسانی را ایرانی نمیدانیم که ایرانی هستند. ما مشکلی داریم و آن overlab (همپوشان) بودن مساله یا overlab نبودن مساله است. احتیاج داریم که ملیت سیاسی همان ملیتی باشد که ملیت فرهنگی ماست. ریشههای طولانی [و تاریخی] آن چندان به درد ما نمیخورد بلکه بحرانآفرین است. میرحسین موسوی، یکی از نخستوزیران ایران، در سال 60 و زمانی که وزیر خارجه بود میگوید: «مساله ملیتگرایی مساله بسیار عمیقی است و مسالهای است که سالهای سال ما با این مساله روبهرو خواهیم شد... اگر مساله ایرانیت و اسلامیت را مورد بحث قرار ندهیم و تمام جوانب این قضیه را باز نکنیم، نهتنها در سیاستخارجی بلکه در سیاستداخلی هم دچار گنگیهای فراوان خواهیم بود.» من این موضوع را اینطور توضیح میدهم اگر ما از «ناسیونالیسم تبارگرا» به سمت «ناسیونالیسم دموکراتیک» عبور نکنیم، این گنگیها و این مناقشه برای همیشه خواهد بود. درواقع سوال اصلی این است که کدام ناسیونالیسم مفید است؟ چون امروز دیگر اینکه کدام ناسیونالیسم تاریخ دارد خیلی اهمیتی ندارد. ناسیونالیسم امروز ساخته میشود؛ با قراردادها با نهادها با ارتباطاتی که قومیتها را به هم وصل میکند و میگوید تو بهعنوان عرب یا ترک بمان اما میتوانی ایرانی هم باشی. این دقیقا غیر از قرارداد راه دیگری ندارد. در ادبیات جمهوری اسلامی هم این بحث رگههایی دارد. ادبیات جمهوری اسلامی برخلاف مشروطه که خلوص خاصی دارد، یعنی همتش حل مساله دولت ملی ایران است، یک دوگانگی وجود دارد؛ یکی نگاه به ایران و دیگری نگاه به جهان اسلام است. این جریان تحت تاثیر جنگ به سمت جهان اسلام رفت، اما پتانسیل زیادی وجود دارد که این گفتمان را در جمهوری اسلامی برجسته کرد و آن بازگشت به «دولت ملی دموکراتیک اسلامی» است تا بهوسیله آن بشود این قضیه را حل کرد. بهنظر من باید این بحث را جدی بگیریم و شاید، باید، آگاهانه از ناسیونالیسم تبارگرا هم فاصله بگیریم. اما مشکلی که وجود دارد این است که آیا میشود از ناسیونالیسم دموکراتیک صحبت کرد و تبار را نادیده گرفت؟ این پرسشی است که دوستان باید به آن فکر کنند اما در کشورهایی مثل ایالات متحده، زمانی که از ارزشهای آمریکایی صحبت میشود ظاهرا دارند از تبار انگلیسی گذشته مهاجران عبور میکنند و بر دو مولفه «مذهب مشترک» و «ارزشهای مشترک» یا «قرارداد مشترک» و «تعهدات مشترک» تکیه میکنند.