نگاهی به فیلم «جوکر» ساخته تاد فیلیپس طغیان بی‌صداها

حمیدرضا عظیمی| جوکر ساخته‌ تاد فیلیپس، از دو سه هفته پیش، بحث‌های بسیار زیادی در ایران راه انداخته است. برهمین اساس، مد شدن تماشای فیلم(مانند آنچه زمانی درباره‌ تایتانیک جیمز کامرون مد شده بود) باعث شده، هر کس از ظن خود یار فیلم شود و حرف‌هائی بزند و آن را تحلیل کند.
در این میانه یکی، این فیلم را علیه لیبرال_سرمایه‌داری می‌داند و آن را به سوسیالیسم مرتبط می‌کند و دیگری آن را محصول و خروجی اندیشکده‌های صهیونیستی و البته فراماسون‌های هالیوودی، که می‌خواهند شرق و غرب عالم را به بلوا بکشاند، تحلیل می‌کند! اینها هر چند ممکن است در مواردی درست به نظر برسد اما همه، مفاهیمی برون متنی است؛ که خیلی در چهارچوب فیلم، دیده نمی‌شود و هر کدام از این بحث‌ها، با ارجاع به محتوای فیلم قابل رد شدن است‌.
شاید در بین تحلیل‌ها، یکی از مهم‌ترین دریافت‌های منتشره، مارکسیستی بودن فیلم باشد. گویا طرفداران این تحلیل معتقدند، هر درگیری بین ثروتمند و تهی دست در کف جامعه، محصول دیالکتیک هگلی است مشتمل بر تز و آنتی‌تز و سنتز که خیزش و انقلاب فقرا علیه متمولان را سبب می‌شود و لامحاله مفهومی مارکسیستی دارد و هر جامعه سرمایه‌داری، مطابق آنچه کارل مارکس گفته به دلیل توسعه‌ بی‌عدالتی ناشی از ایجاد شکاف طبقاتی بین صاحبان سرمایه و کارگران (هر کسی که ابزار تولید ندارد) نهایتا به «انقلاب» خواهد انجامید.
ساده‌تر اینکه: «جوامع سرمایه داری بالذات زمینه فروپاشی خود را فراهم می‌کنند». اینها اما در فیلم مشخص نمی‌شود. در جوکر غیر از تیتر روزنامه‌ای که نوشته «جنبش جدید؛ ثروتمندان را بُکشید» یا شعارهایی که دلقک‌های متکثر شده، می‌دهند، هیچ دلیل و اماره‌ای برای این مفهوم که کارل مارکس مطرح کرده وجود ندارد.


در طول فیلم کسی متوجه نمی‌شود که زمینه «اصلی» اعتراض توهینی است که صاحب ثروت به فقرا می‌کند یا آن مفهوم مارکسیستی؟؟ که شواهد، بیشتر بر توهین اهل سیاست به طبقه‌ فرودست دلالت دارد.
اگر قرار باشد بر اساس چنین شواهدی دلالت بر سوسیالیستی بودن فیلم کنیم البته که تایتانیکِ کامرون، شواهد و نمادهای بیشتری بر ضدسرمایه‌داری بودن دارد. کشتی تایتانیک می‌تواند نماد جامعه‌ای طبقاتی باشد که تهی‌دستان در طبقه‌ زیرین‌اند و فرادستان، در بالا؛ که به هیچ عنوان از مناسبات طبقه‌ زیرین اطلاع ندارند و آنگاه که در اثر بی‌توجهی دیدبانان، جامعه به کوه یخِ مشکلات می‌خورد و غرق می‌شود؛ آنجا هم همین متمولین به دلیل حضور در طبقه‌ بالایی نجات پیدا می‌کنند و اگر یک «جک داسِن» پیدا شود که به واسطه «عشق» به طبقه‌ متمول، خود را آویزان کرده، جا برای نجات او (به هر بهانه) وجود ندارد و این «جک» است که غرق می‌شود و می‌میرد و «رُز» است که زنده می‌ماند و ... اگر قرار بر استخراج مفاهیم ضدسرمایه‌داری به این شیوه باشد، به طور قطع این مفاهیم از تایتانیک بیشتر در می‌آید تا از «جوکر».
بدترین تحلیل درباره‌ جوکر هم آن بود که کسی جوکر را پروژه‌ای سیاسی دانسته بود که قرار است دنیا را به آشوب بکشاند. پای فراماسون‌ها و یهود را پیش کشیده بود و البته جنبش جلیقه‌زرد‌ها و اعتراضات هنگ‌کنگ و لبنان تا ایران را به جوکر نسبت داده بود و گویا تحلیل‌گر محترم نمی‌دانست که جنبش جلیقه‌زردها بیش از یک‌سال پیش‌تر از اکران جوکر آغاز شده و البته اعتراضات هنگ‌کنگ هم!! و در رد چنین تحلیلی هیچ نگوییم بهتر است. اما...
جوکر» ممکن است طعنی به نظام سرمایه‌داری و نگاه آنها به زیردستان بزند اما هیچ گاه از حد طعن فراتر نمی‌رود که قرار باشد آن را سوسیالیستی تعبیر کنیم.
حتی خبری از نمایش مناسبات اتوکشیده‌ جریان سرمایه که درون خود، ادعای دیسیپلین دارد اما جای جای بازی «اخ‌تف» می‌کند و ... ( آنطور که در تایتانیک نشان داده می‌شود) نیست. «جوکر» می‌خواهد «اکنون» و «انجام» افرادی را نشان دهد که «صدایشان» هیچ‌گاه شنیده نشده است. افرادی که حتی مددکار اجتماعی و روانشناس هم حرف‌های آنها را گوش نمی‌دهند و فقط برای رفع تکلیف در یک اتاق دربسته، شلوغ و نامنظم که هیچ اساس و بنیانی ندارد، حرف‌هایشان را می‌زنند و احساساتشان را بیان می‌کنند‌ اما عنداللزوم همین اتاق نیم‌بندِ نیمه‌تاریکِ شلوغ، با بی‌توجهی اصحاب قدرت (قطع بودجه) تعطیل و از آنها گرفته می‌شود.
آغاز فیلم، همین اتاق است؛ جایی که قرار است به دردِ دل امثال جوکر گوش داده شود اما شواهد و ظواهر نشان می‌دهد خود دچار بحران است. یعنی جائی که به نمایندگی از «حاکمیت» قرار است حرف‌های جوکر را به نمایندگیِ بخشی از جامعه که «رفته‌«اند اما «نرسیده»‌اند، گوش دهد، خودش بحران‌زده است؛ نظم و نسق ندارد و از حال و هوای این اتاق، چنین مفهومی به خوبی برداشت می‌شود. در همین اتاق است که جوکر گله می‌کند و «اعتراض» که «تو اصلا به حرف‌های من گوش نمی‌دهی» و ...
«جوکر» در سراسر فیلم، به صراحت از شنیده نشدن گلایه دارد و این را بارها و بارها تکرار می‌کند.
اگر قتل انجام می‌شود، اصلا او مقتولان را نمی‌شناسد که بخواهد با هدفی خاص ثروتمندان را به قتل برساند. او آن سه جوان را در مترو می‌کُشد چون به او فرصت «توضیح» دادن شرایط را نمی‌دهند. او را به دلیل وضعی که در آن هیچ دخالتی ندارد (بیماری) و خنده‌هائی که دست خودش نیست به باد کتک می‌گیرند و توضیحاتش را نمی‌شنوند و طبیعی است تنها برخوردی که فرد مسلح با آن جماعت در حالت عصبانیت می‌تواند انجام دهد، به گلوله بستن است. «طغیان» احساسات اینجا شروع می‌شود.
اینجاست که او بعد از وحشتی که تعمدی نبودن قتل‌ها را نشان می‌دهد، در آینه خود را تماشا می‌کند و می‌رقصد؛ به آرامش می‌رسد. گویا این قانون را کشف می‌کند که با دنیای درنده و دیوانه باید درنده و دیوانه بود. حالا قربانی، قربانی می‌گیرد.
جوکر آنجا می‌فهمد «هست! وجود دارد» که سر از رسانه در می‌آورد و تیتر اول روزنامه می‌شود. حالا انگار صدایش را شنیده‌اند.
اینجاست که به زبان هم اقرار می‌کند که تازه فهمیده است «وجود دارد» زمانی که صدایش به شکل «فریاد» از لوله‌ «اسلحه» برخاسته است. از این به بعد دیگر فیلم چیزی ندارد فقط اثبات این است که اگر صدای بی‌صدایان را نشنوید، آنها را در موضعی قرار خواهید داد که ناکجا آباد «گاتهام» را به ویرانه بدل خواهند کرد‌.
این فیلم را بیش از هر کس دیگر، باید اهالی قدرت ببینند. داستانی که در ناکجاآبادِ «گاتهام» رخ می‌دهد اما، هر جا می‌تواند باشد.
اهالی قدرت باید بدانند اگر صدای بی‌صدایان را نشنوند آنها «طغیان» خواهند کرد نه با تیترهای روزنامه و حرف‌ها و صحبت‌های رسانه‌ای. آنها باید یادشان باشد «بی‌صداها، باصدا طغیان می‌کنند» و جوکر «طغیان بی‌صداهاست».