حسینیه ارشاد با رفتن استاد از اعتبار افتاد!

سرویس تاریخ جوان آنلاین: حاج‌حسین مهدیان در عداد فعالان پرسابقه انقلاب و مراودان دیرین رهبران آن به شمار می‌رود. همین پیشینه موجب شد که برای بیشتر دانستن در باب زمانه و کارنامه استاد شهید آیت‌الله مرتضی مطهری، به سراغ او برویم. به نظر می‌رسد آنچه در این گفت و شنود پرنکته آمده، به اندازه کافی گویا هست و ما را از هر توضیحی مستغنی می‌دارد. امید آنکه تاریخ‌پژوهان انقلاب و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید.

طبعاً آغازین سؤال ما در چنین گفت و شنودی این است که از چه دوره‌ای و چگونه با شهید آیت‌الله مطهری آشنا شدید؟
بسم‌الله الرحمن الرحیم. از نیمه دوم دهه ۳۰. یادم هست آن روز‌ها جلسات سطح بالایی مثل انجمن اسلامی مهندسین یا انجمن اسلامی پزشکان، از هر روحانی‌ای برای سخنرانی دعوت نمی‌کردند! شرایط زمانه به گونه‌ای بود که همه تمایل داشتند سخنران حرف‌های جدیدی بزند و نوآوری داشته باشد و بتواند به پرسش‌ها و انتقادات آن‌ها پاسخ‌های قانع‌کننده بدهد و نوعاً روحانیون اهل این نوع پرسش و پاسخ‌ها نبودند، اما افرادی، چون شهید مطهری، شهید بهشتی، شهید مفتح، شهید باهنر و امام موسی صدر به خوبی از عهده این کار برمی‌آمدند و در جریان مسائل روز و کتب و نشریات اجتماعی و فرهنگی بودند، لذا انجمن اسلامی مهندسین به طور ویژه از شهید مطهری دعوت می‌کرد. آن روزها، یعنی در دهه ۳۰، منزل آقای مطهری در خیابان ری، کوچه دردار بود و ما به منزل ایشان رفت و آمد داشتیم. آقایانی که نام بردم، هر ماه در کوچه قائم نزدیک میدان بهارستان، جلساتی را به نام گفتار ماه برگزار می‌کردند. هر ماه موضوعی انتخاب می‌شد و سخنران باید پیرامون آن صحبت می‌کرد. از وقتی آقای مطهری به این جلسات آمدند، افرادی که تفکرات ایشان را می‌پسندیدند، دور ایشان جمع شدند.


مخاطب ایشان فقط خواص بودند یا برای مردم عادی هم صحبت می‌کردند؟
ایشان در روز‌های جمعه جلسه عمومی داشتند، اما خواص هم می‌آمدند. سطح سخنان ایشان خیلی بالا و برای کسانی که قدرت درک سخنان ایشان را داشتند، فوق‌العاده جذاب بود. این جلسات بیشتر در شمال تهران برگزار می‌شد تا وقتی که حسینیه ارشاد تأسیس شد و در آنجا هم ایشان محوریت داشتند.
ظاهراً شهید مطهری در مسجد هدایت هم سخنرانی می‌کردند. این‌طور نیست؟
بله، گاهی اوقات ایشان هم علاوه بر مرحوم آیت‌الله طالقانی یا در غیبت ایشان، در مسجد هدایت صحبت می‌کردند. این جلسات، شب‌های جمعه در مسجد هدایت برگزار می‌شد و من همیشه به آنجا می‌رفتم.
فکر تأسیس حسینیه ارشاد چگونه و از چه دوره‌ای ایجاد شد؟ چه کسانی در تأسیس آن نقش داشتند و نقش شهید مطهری در تأسیس و اعتبار بخشیدن به آن در چه حد بود؟
آقایی بود به نام محمد همایون که فرزند نداشت و می‌خواست از خود باقیات الصالحاتی باقی بگذارد. ایشان شرکتی به نام میلاد داشت و آقای میناچی مشاور حقوقی ایشان بود. آقای همایون در تأسیس حسینیه ارشاد نقش مهمی داشت. آقای میناچی مشاور حقوقی چند شرکت بود و از آن‌ها هم برای ساخت حسینیه کمک می‌گرفت. آقای مطهری با شخصیت‌های فرهنگی و علمی زیادی در ارتباط بودند و خیرین زیادی را می‌شناختند و آن‌ها به اعتبار و بر اساس دعوت آن بزرگوار، به ایجاد این مؤسسه کمک می‌کردند. گاهی گفته می‌شود آقای میناچی مؤسس حسینیه ارشاد بوده و در مواردی برخی از مواضع خود ایشان هم، چنین مفهومی داشت. در اینکه ایشان برای این کار زحماتی کشید تردیدی نیست ولی مؤسس حسینیه ارشاد نبود. هم ایشان، هم آقای همایون و آقای علی‌آبادی برای تأسیس حسینیه ارشاد فعالیت‌هایی داشتند ولی اعتبار و ارزش و اهمیت را شخصیت‌های علمی‌ای از قبیل شهید مطهری و دکتر شریعتی و دیگران به حسینیه ارشاد دادند و اگر آن‌ها نبودند، هیچ‌یک از این آقایان صاحب جایگاه و اعتبار اجتماعی‌ای نبودند که جایی مثل حسینیه ارشاد از آن‌ها اعتبار بگیرد و معروف شود. اگر حضور این شخصیت‌ها نبود، حسینیه ارشاد هم مثل هر بنای دیگری چند دیوار و در بود و نهایتاً مثل تکیه‌های دیگر، در دهه محرم یا ماه رمضان در آن‌ها برنامه‌هایی را برگزار می‌کردند و فعالیت دیگری در آنجا انجام نمی‌شد. شهید مطهری به حسینیه ارشاد اعتبار دادند و به اعتبار و شأن و جایگاه ایشان بود که سخنرانان بزرگی به آنجا می‌آمدند. مرحوم محمدتقی شریعتی پدر دکتر شریعتی و مدیر کانون نشر عقاید اسلامی در مشهد، به دعوت شهید مطهری به تهران آمدند و احتمالاً به درخواست هیچ‌کس دیگری پاسخ مثبت نمی‌دادند. دکتر شریعتی و مرحوم فلسفی هم به دعوت کسی پاسخ مثبت نمی‌دادند ولی وقتی شهید مطهری از آنان دعوت کردند، با طیب خاطر پذیرفتند. البته کسی که ساختمان جایی را می‌سازد و برای آن تجهیزات تهیه می‌کند، قابل تقدیر است، اما کسی که برنامه‌ریزی می‌کند و افراد به اعتبار او به آنجا می‌آیند، شأن بالاتری دارد.
شما چه نقشی در راه‌اندازی حسینیه ارشاد داشتید؟
من عضو هیئت‌مدیره‌ای بودم که شهید مطهری برای اداره آنجا دعوت کردند.
چقدر با این فکر موافق هستید که ظاهر متفاوت حسینیه ارشاد باعث جذب جوانان شد؟
گمان نمی‌کنم جوان‌ها به خاطر اینکه حسینیه ارشاد جای مدرن و شیکی بود، به آنجا می‌آمدند. بی‌تردید دلیل جذب جوانان نوآوری‌هایی بود که در آنجا اتفاق می‌افتاد، چیزی که کانون‌های مذهبی دیگر نداشتند و در نتیجه جوان‌ها هم جذب نمی‌شدند. من تصور نمی‌کنم که سالن و تریبون و سن و... به تنهایی بتواند جوانان را جذب کند.
دلیل اختلافاتی که بین شهید مطهری با افرادی مانند دکتر شریعتی، فخرالدین حجازی، ناصر میناچی و... پیش آمد چه بود؟ مگر ایشان آن‌ها را از قبل نمی‌شناختند؟
شهید مطهری اهل تصمیم‌گیری‌های مبتنی بر احساسات نبودند. بنابراین اگر کسی را صاحب صلاحیت نمی‌دانستند، قطعاً دعوتش نمی‌کردند. ایشان معتقد بودند همه باید در چارچوب معقول و قابل مدیریتی حرکت کنند تا بتوان جریانات را کنترل کرد و از میان آن‌ها گروه‌هایی مثل فرقان- که آن جنایت‌های هولناک را انجام دادند- بیرون نیایند.
دکتر شریعتی هم قربانی افراط و تفریط‌هاست. این‌طور نیست؟
همین‌طور است. عده‌ای از او بت می‌ساختند تا تحت لوای نام او، مطهری‌ها را از بین ببرند! بعضی‌ها هم در مذمت او حرف‌های تندی می‌زدند که ناشی از خصومت و ناآگاهی است. دکتر شریعتی هم مثل هر کس دیگری، محاسنی داشت و معایبی. معصوم که نبود. مضافاً بر اینکه برخلاف طرفداران و مخالفانش، ابداً آدم لجبازی نبود و اگر انتقاد دلسوزانه‌ای را می‌شنید، در اصلاح اشتباهش می‌کوشید. کما اینکه در آخر عمرش، وصیت کرد آثارش توسط استاد حکیمی بازخوانی و هر جایی که مغایر با اصول اسلامی بود، تصحیح شود. او واقعاً تواضع به خرج داد و متوجه شد که اشتباه کرده و درصدد جبران برآمد.
خودِ تحویل وصیت‌نامه دکتر شریعتی به استاد حکیمی هم حکایت عجیب و جالبی است. حسینیه ارشاد بسته شده بود و استاد حکیمی به من سپرده بودند که اگر با حضور دکتر شریعتی جلسه‌ای بود، ایشان را خبر کنم. یک‌شب در منزل ما جلسه‌ای برگزار شده بود که دکتر شریعتی هم حضور داشت. من به آقای حکیمی زنگ زدم و گفتم بیایند و ایشان هم خیلی زود آمدند. من به دکتر شریعتی نگفته بودم که قرار است آقای حکیمی هم بیایند. جلسه طولانی و پرباری بود. آخر شب که همه می‌خواستند بروند، دکتر شریعتی پاکت بزرگی را به دست آقای حکیمی داد. در این پاکت وصیت او به استاد حکیمی در مورد تصحیح آثارش قرار داشت. آقای حکیمی بعد از فوت دکتر شریعتی، عده‌ای از دوستان فاضل را برای این کار جمع کردند. تصحیح تمام آثار دکتر شریعتی یکی دو سالی وقت می‌برد، ولی متأسفانه خانواده او و دیگران منتظر نماندند و آثار او را با همان شکل قبلی با تیراژ‌های بالا چاپ کردند و دیگر عملاً تصحیح آثار او فایده‌ای نداشت!
به نظر شما این حرکت مشکوک نیست؟
نظر مرحوم آقای مطهری هم همین بود و تلویحاً این را در نامه‌ای به امام هم نوشته بودند، منتها با باز شدن فضای فرهنگی، آشفته‌بازار بدی به وجود آمده بود و خیلی‌ها از این فضا سوءاستفاده کردند و سود زیادی هم بردند!
دکتر شریعتی هنوز هم از سوی افرادی تخطئه می‌شود و حتی می‌گویند او نماز هم نمی‌خواند. شما که از نزدیک با او آشنا بودید، اعتقاداتش را چگونه می‌دیدید؟
به نظر من این حرف‌ها بی‌انصافی است. یادم هست بعد از ۹ ماه زندان انفرادی که فوق‌العاده به او سخت گذشته بود، آمد، وقتی از او پرسیدم که با چه وسیله‌ای و چگونه توانست این زندان طولانی انفرادی را تاب بیاورد، پاسخ داد: «هر بار که در نماز به پیامبر و صالحین و اولیا و انبیا سلام می‌دادم، احساس می‌کردم تنها نیستم و با مرکز فکر و ایدئولوژی خود ارتباط برقرار کرده‌ام. نزدیک بودن به پیامبر و اولیا و انبیا باعث شد که بتوانم تحمل کنم.»
شما با شهید دکتر بهشتی هم دوستی و رابطه دیرینه داشتید. نظر ایشان در مورد قضاوت‌هایی که درباره دکتر شریعتی می‌شد، چه بود؟
ایشان همیشه می‌گفتند دکتر شریعتی در زمینه جذب جوان‌ها به اسلام و انقلاب نقش کم‌نظیری داشت و توانست کاری را انجام بدهد که بسیاری از روحانیون نتوانستند. بعد از انقلاب هم ایشان از من خواستند برای قدردانی از دکتر شریعتی و دلجویی از خانواده ایشان به دیدار آن‌ها برویم.
شما در جلسات سخنرانی دکتر شریعتی شرکت می‌کردید؟   بله.   از آن ایام خاطره‌ای دارید؟
یادم هست که شب عاشورا حسینیه ارشاد و حتی کوچه‌های افراد مملو از جمعیت، مخصوصاً جوان‌ها و دانشجو‌ها بود. مأموران ساواک هم بسیار زیاد بودند. یادم هست که دکتر شریعتی با لحنی تأثیرگذار و جذاب گفت: «شهادت نه یک باختن که یک انتخاب است...» دکتر شریعتی انصافاً در به‌کارگیری کلمات کم‌نظیر بود. بسیاری از عباراتی را که از او شنیدم، به خودی خود حفظ شدم. به قدری جذاب سخنرانی می‌کرد که مردم چندین ساعت می‌ایستادند و گوش می‌دادند و خسته نمی‌شدند.
شما علت کناره‌گیری شهید مطهری از حسینیه ارشاد را معلول اختلاف ایشان با دکتر شریعتی می‌دانید؟
وقتی اختلاف پیش آمد، قرار شد افراد موجهی مثل شهید بهشتی، شهید باهنر و مرحوم مهندس سالور برای حسینیه ارشاد یک مرامنامه تدوین کنند تا چارچوبی تعیین شود و همه با سلیقه‌های مختلف، خود را ملزم به رعایت آن چارچوب بدانند. انصافاً زحمات زیادی هم کشیده شد و در یک سال و طی ۴۰ جلسه، این اساسنامه نوشته شد. اساسنامه بسیار خوبی هم بود و آقای مطهری و دکتر شریعتی هم آن را قبول داشتند، اما متأسفانه آقای همایون و آقای میناچی به مفاد آن عمل نکردند که اگر می‌کردند، مشکلات بعدی هم به وجود نمی‌آمد و مردم هم از برکات حسینیه ارشاد محروم نمی‌شدند. با رفتن شهید مطهری از حسینیه ارشاد، آنجا اعتبار خود را از دست داد و دیگر هرگز حسینیه ارشاد آن روز‌ها نشد. در یکی دو دهه اخیر هم، فقط ورشکسته‌های سیاسی- که هیچ شباهتی به شخصیت‌های اصیل و عالم و ماندگار آن دوران نداشتند- در آنجا سخنرانی می‌کنند که بسیار اسباب تأسف است. جایی که با سرمایه مردم و با پول انگشتر و النگو و گوشواره زنان مسلمان ساخته شد، چنین سرنوشتی پیدا کرد! اگر شخصیت‌هایی مثل شهید مطهری و شهید بهشتی در هیئت امنای آنجا بودند، سرنوشت حسینیه ارشاد به آن صورت درنمی‌آمد و مثل سابق دارای رونق و شکوه بود. در اختلافاتی که در حسینیه ارشاد به وجود آمد، بهترین موقعیت برای ساواک فراهم شد تا روحانی و غیرروحانی را به جان هم بیندازد! در حالی که اگر به آن اساسنامه عمل می‌شد، با تبدیل حسینیه ارشاد به یک شخصیت حقوقی قوی با رؤسای قدرتمند، هر نوع آسیبی به آن، بازتاب اجتماعی وسیعی پیدا می‌کرد، اما متأسفانه حسینیه ارشاد در دهه‌های ۷۰ و ۸۰، به روزی افتاده بود که در مجلس سالگرد مرحوم آیت‌الله طالقانی، مردی که همه عمرش را صرف احیا و تبلیغ مکتب اهل‌بیت (ع) کرد، گوینده‌ای را آورده بودند که حرف‌هایش مطلوب ضدانقلاب بود و به جای صلوات فرستادن، می‌گفت کف و سوت بزنید! این‌ها حرمت حسینیه ارشاد را یکسره شکستند!
از سفر حجی که با شهید مطهری و دکتر شریعتی رفتید، برایمان بگویید.
در آن سفر با هیئت علمی حسینیه ارشاد، آقایان مطهری، صدربلاغی، دکتر شریعتی و... همراه بودم. سفر بسیار جالبی بود، چون علاوه بر سفر حج، برنامه‌هایی تحقیقاتی هم انجام می‌گرفت و مسلمانان کشور‌های اسلامی هم عده‌ای با ما در تماس بودند.
در جلسات مسجدالحرام هم شرکت می‌کردید؟
چون فاصله خانه ما با آنجا زیاد بود، نمی‌توانستم بروم ولی دوستان می‌گفتند پزشکان و مهندسان به آنجا می‌آیند و جلسات شور و عمق خاصی دارد. شهید مطهری هر جا که می‌رفتند، تحول ایجاد می‌کردند. ایشان در دانشکده الهیات تلاش می‌کردند حرف‌های امیرحسین آریان‌پور را خنثی کنند. البته ساواک از آریان‌پور حمایت می‌کرد و آقای مطهری هم خون‌دل می‌خوردند. باز هم تأکید می‌کنم اگر امثال شهید مطهری نبودند، حسینیه ارشاد جای مهمی نبود و حتی بعضی‌ها به طعنه به آن «یزیدیه اضلال» می‌گفتند، اما شخصیت‌هایی که به اعتبار شهید مطهری به آنجا می‌آمدند، به حسینیه ارشاد اعتبار دادند. هنگامی که ایشان از آنجا رفتند، حسینیه ارشاد از اعتبار افتاد! شهید مطهری بسیار دوراندیش بودند و به مسائل جامعه اشرافی داشتند که دیگران نداشتند و لذا کوچک‌ترین انحراف را تشخیص می‌دادند. ایشان با شم علمی و فلسفی‌اش متوجه مسائلی می‌شد که دیگران متوجه نمی‌شدند و وقتی مطلع می‌شد، حرص و جوش می‌خورد و تذکر می‌داد و وقتی می‌دید کسی متوجه خطر نمی‌شود، طاقتش طاق می‌شد!
جنابعالی در هیئت مدیره مسجد قبا هم بودید. از فعالیت‌های آن مسجد و تأثیر شهید مطهری در آن برایمان بگویید.
هیئت مدیره مسجد قبا تشکیل می‌شد از شهید مفتح، شهید حاج‌طرخانی، آقای توکلی‌نیا و بنده و هر هفته در منزل یکی از اعضا جلسه می‌گذاشتیم. شهید مفتح هیئتی مرکب از شهید مطهری، شهید بهشتی و شهید باهنر تشکیل داده بودند که در واقع محور اصلی بودند و ما هم عملاً برنامه‌های آن‌ها را اجرا می‌کردیم. همه برنامه‌های شهید مفتح در مسجد قبا، اعم از راهپیمایی، نماز عید فطر و... با نظر این گروه تنظیم می‌شد. شهید مفتح ارادت بسیار زیادی به شهید مطهری داشتند، چون می‌دیدند که تمام پیش‌بینی‌های ایشان، پس از مدتی اثبات می‌شوند!
جنابعالی با مرحوم آقای فلسفی هم در ارتباط بودید. رابطه ایشان با شهید مطهری چگونه بود؟
مرحوم آقای فلسفی فقط به دعوت شهید مطهری بود که برای سخنرانی به حسینیه ارشاد می‌آمد. غیر از این، در طول هفته هم با شهید مطهری جلسات خصوصی داشتند و درباره مسائل دینی، فلسفی و اجتماعی به تبادل‌نظر می‌پرداختند. یادم هست هر وقت مسئله‌ای پیش می‌آمد که در حل آن عاجز می‌ماندیم، مرحوم آقای فلسفی می‌گفت بروید از آقای مطهری بپرسید! شهید مطهری هم در بسیاری از موارد، افراد را به آقای فلسفی ارجاع می‌دادند. یادم هست در شرایط دشواری که با تبلیغات وسیع رژیم علیه شهید مطهری ایجاد شده بود، بسیاری از علما اطلاعیه ختمِ پدر ایشان را امضا نکردند! در حالی که تعداد حاضران در مراسم در مسجد ارک بسیار کم بود، آقای فلسفی با تأثر در آنجا سخنرانی کرد.
منبر مرحوم فلسفی دائم تعطیل می‌شد. برای آخرین بار، این اتفاق در چه زمانی افتاد و واکنش شهید مطهری چه بود؟
دو نفر از نمایندگان مجلس سنا به امام توهین کرده بودند. مرحوم فلسفی در ختم آیت‌الله آقامیرزا عبدالله چهل‌ستونی در مسجد جامع تهران به منبر رفت و در دورانی که کسی حتی جرئت اشاره ضمنی به نام امام را هم نداشت، با کمال شهامت نام ایشان را برد و چنان از امام تجلیل کرد که آقای مروارید- که ظاهراً در حیاط مسجد بود- می‌گفت خیال می‌کردم دارم خواب می‌بینم! این منبر برای مرحوم آقای فلسفی خیلی گران تمام شد. اولین کسی که در مقابل همه حضار جلو رفت و آقای فلسفی را بوسید، شهید مطهری بود.
شما که از نزدیک، هم شهید مطهری و هم شهید بهشتی را می‌شناختید، بین آن‌ها اختلافی دیدید؟
من هیچ‌وقت بین آقایان مطهری، بهشتی، مفتح و باهنر اختلافی ندیدم. هر وقت مشکلی برای انقلاب پیش می‌آمد، این بزرگواران عمدتاً در منزل ما، تشکیل جلسه می‌دادند و به حل و فصل امور می‌پرداختند. همین در کنار هم بودن آن‌ها نشان می‌دهد که اختلاف عقیده مهمی نداشتند. در اعتصاب ۶۱ روزه مطبوعات هم، همراهی و همفکری این گروه بود که به ما کمک کرد بتوانیم کارمندان و کارگران مطبوعات را سرپا نگه داریم تا اعتصاب خود را نشکنند. ما ابزار اطلاع‌رسانی نداشتیم. رادیو و تلویزیون هم پشت ما نبود. سردبیر‌های مطبوعات هم، اطلاعات انقلابی نداشتند و امام و خط امام را درست نمی‌شناختند و نمی‌دانستند داریم به کدام سمت حرکت می‌کنیم. به همین دلیل قرار شد در منزل ما یک جلسه توجیهی برای آن‌ها برگزار شود و شهید مطهری، شهید بهشتی، شهید باهنر، شهید مفتح و آقای فلسفی حضور داشته باشند. از قبل هم به سردبیر‌ها گفته بودیم هدف از تشکیل این جلسه چیست. وقتی همه مطبوعاتی‌ها حرف‌هایشان را زدند و مشکلاتشان را مطرح کردند، شهید بهشتی به زبان خودشان پاسخ آن‌ها را داد و چنان کلام منطقی و مستدلی داشت و چنان کامل و درست ماهیت انقلاب و رهبری را تشریح کرد، که همه قول همکاری دادند! در پایان جلسه من به شهید مطهری گفتم اگر قرار است اعتصاب شکسته شود، بهتر است این کار را با پیام امام شروع کنیم. ایشان گفت: فکر خوبی است... و همان شب محتوای جلسه و این مطلب را تلفنی به پاریس اطلاع دادند. فردا صبح ساعت ۱۰ بود که شهید مطهری زنگ زدند و پیام امام را برایم خواندند. من هم پیام را به مطبوعات منتقل کردم که در صفحه اول چاپ شد. امام تمام نکات را گفته و تکلیف همه را معلوم کرده بودند.
از نقش و تأثیر شهید مطهری در کمیته استقبال از امام و سپس مدرسه رفاه و علوی برایمان بگویید.
یک روز شهید مطهری، من و عده دیگری را به منزلشان دعوت کردند و گفتند امام تصمیم گرفته‌اند به ایران بیایند و خوب است جای مناسبی را برای استقرار ایشان و خانواده‌شان در نظر بگیریم. با توجه به اینکه امام تأکید کرده بودند این محل باید در جنوب تهران و در جایی دور از تشریفات باشد، تصمیم‌گیری درباره جایی که بتوانیم امنیت و حفاظت از امام را به خوبی انجام بدهیم، کار دشواری بود ولی نهایتاً مدرسه رفاه و مدرسه علوی در نظر گرفته شد. در مدرسه‌ای که در سال‌های قبل از انقلاب جرئت نوشتن یک صورتجلسه ساده را هم در آن نداشتیم و با هزار احتیاط و ترس وارد آن می‌شدیم و بعد هم تک‌تک بیرون می‌آمدیم، حالا مشیت خدا بر آن قرار گرفته بود که رهبری انقلاب در آن مستقر شوند و جنایتکارانی، چون نصیری در آنجا محاکمه و اعدام شوند. انسان وقتی به این چیز‌ها فکر می‌کند، جز لطف و قدرت خدا چیزی نمی‌بیند. کمیته استقبال از امام هم در تنظیم آن حرکت عظیم و حفظ نظم، نقش اول را داشت. مخصوصاً در فرودگاه که با ورود امام، همه افرادی که جایگاه‌های مخصوص را به آن‌ها اختصاص داده بودند، در سر جای خود قرار نگرفتند و شهید بهشتی که در آنجا بودند، تا حدودی توانستند اوضاع را مدیریت کنند.
آیا شما در دوره پیش از انقلاب، گروه فرقان را می‌شناختید؟
در این زمینه هم اولین کسی که آن‌ها را کشف کرد، شهید مطهری بود. ایشان با دوراندیشی و درایت خاصی کافی بود حرف‌های کسی را بشنوند، بلافاصله به کنه اعتقادات و نیات او پی می‌بردند. هنگامی که ایشان جزوات و تفسیر‌های این گروه را خواندند، به شدت احساس خطر کردند و به مقابله نظری پرداختند و در واقع جان خود را به خطر انداختند. ایشان با آشوری، رهبر فکری و اعضای فرقان بحث و او را نصیحت و راهنمایی می‌کردند، ولی آن‌ها قبول نمی‌کردند! لذا شهید مطهری ناچار شدند در سخنرانی‌هایشان، مردم را از ماهیت این گروه آگاه کنند. آن‌ها هم کینه شهید مطهری را به دل گرفتند و مترصد فرصتی بودند که ایشان و دست‌پرورده‌هایشان را از سر راه بردارند.
از جمله شما را؟
بله، من هم جزو لیست آن‌ها بودم که همراه با شهید عراقی ترور شدم و متأسفانه در آن جریان، دوست و برادرم حاج‌مهدی عراقی و پسرش حسام به شهادت رسیدند.
شما را به چه جرمی ترور کردند؟
به جرم به قول خودشان «دفاع از آخوندیسم» که من آخرش نفهمیدم منظورشان چه بود! ظاهراً جرم من مخالفت با دکتر شریعتی بود! آن‌ها تا این حد از همه چیز بی‌خبر و البته آلت دست کسانی بودند که خیلی خوب می‌دانستند کدام شخصیت‌ها را باید از سر راه بردارند! وقتی با کسی که دست به ترور من و حاج‌مهدی عراقی زده بود صحبت کردم و به او گفتم شما که مرا به مخالفت با دکتر شریعتی محکوم کرده‌اید، اصلاً خبر دارید که او دائم به خانه من می‌آمد و حتی وصیت‌نامه‌اش را هم در خانه من به وصی خود داد؟ پس از آن به من خبر دادند که کسی که با او حرف زدم، تا ۲۴ ساعت حال خود را نمی‌فهمید و حسابی به‌هم ریخته بود! بعد‌ها که اسناد لانه جاسوسی بررسی شد، معلوم شد امریکا پشت پروژه ترور چهره‌های تأثیرگذار در انقلاب بوده و نقشه خود را توسط یک مشت جوان نادان پیاده کرده بود. قرار بود این‌ها حدود ۳۰۰ نفر را ترور کنند که خوشبختانه خیلی سریع دستگیر شدند.
ظاهراً این نخستین بار نبود که به جان شما سوءقصد شده بود؟
خیر، یک‌بار هم فرزند ۱۲ ساله‌ام رفت و در منزل را باز کرد و آمد و گفت بابا! چند تا دانشجو آمده‌اند و با شما کار دارند! بچه بسیار عاطفی‌ای بود و مرا با اصرار تا وسط حیاط برد که بابا! بیا کار این‌ها را راه بینداز! از ضارب حاج‌مهدی و خودم پرسیدم آن شبی که جلوی در خانه من آمدید که مرا جلوی روی پسر ۱۲ ساله‌ام بکشید، واقعاً فکر می‌کردید این همان خانه‌ای است که دکتر شریعتی دائم به آنجا می‌آمد؟ وجدان شما چگونه قبول می‌کرد که پدری را جلوی روی فرزند نوجوانش بکشید؟... بعد‌ها که دیدیم منافقین چگونه ذهن نوجوانان و جوانان ما را مشوش کردند که ۱۷ هزار تن از بزرگان و مردم عادی را به خاک و خون کشیدند و دست به جنایاتی زدند که انسان از تکرار آن‌ها هم شرم می‌کند.
از شهادت استاد مطهری چه خاطراتی دارید؟ ظاهراً در زمره اولین کسانی بودید که به منزل ایشان رفتید؟   زمانی که خبر شهادت ایشان را به ما اطلاع دادند، بعد از نماز مغرب و عشا به منزل ایشان رفتم. شهید بهشتی هم آمدند و نشستیم تا فکر کنیم و ببینیم برای انجام مراسم چه باید بکنیم. مسعود رجوی و موسی خیابانی هم ظاهراً آمده بودند که تسلیت بگویند! شهید بهشتی گفتند بهتر است برای مراسم تشییع ستادی را تشکیل بدهیم و مسئولیت اداره آن را به عهده من و هادی غفاری گذاشتند. ابتدا قرار شد در دانشگاه برنامه‌ای بگذاریم و سپس جنازه به قم منتقل شود. البته من از مراسم دانشگاه، دیگر به قم نرفتم و در تهران ماندم تا برنامه‌هایی را که قرار بود در تهران برگزار شود، برنامه‌ریزی کنم. احمدآقا می‌گفتند امام به شدت از شنیدن خبر شهادت ایشان متأثر شده بودند و می‌گفتند مطهری پاره تن من بود. امام برای شهادت هیچ‌کس، تا این حد بی‌تاب و ناراحت نشدند؛ و سخن آخر؟
شهید مطهری نظریه‌پرداز و متفکر بزرگی بودند و انصافاً جای خالی ایشان هرگز پر نشد. بسیاری از برنامه‌ها و اقدامات اسلامی و تأثیرگذار، بدون حضور و تأثیر ایشان میسر نمی‌شد. هر چند کوردلان از خدا بی‌خبر ایشان را از انقلاب گرفتند و صدمه بسیار بزرگی را به این حرکت وارد کردند، اما موجی که کتاب‌های شهید مطهری، مخصوصاً پس از سخنان امام درباره این آثار که همه آن‌ها را مفید دانستند، به راه انداخت، دارای آثار ماندگار و بسیار مؤثری بود. هیچ‌کس پیش از شهید مطهری و با قدرت ایشان در برابر جریانات انحرافی و التقاطی نایستاد. همین شجاعت، صراحت و مقاومت ایشان بود که دشمن را خیلی زود متوجه کرد که باید کجا را مورد هدف قرار دهد و چه کسی را پیش از دیگران از سر راه بردارد.