بحران سیاست‌ورزی

گفت‌وگو با عباس آخوندی بحران سیاست‌ورزی علیرضا غریب‌دوست  دکتر عباس آخوندی که پس از دوران وزارت در دولت دوازدهم به جایگاه علمی خود در دانشکده مطالعات جهان دانشگاه تهران بازگشته است، در بررسی تحولات و وقایع دهه گذشته، برخلاف دیگر تحلیلگران از بررسی و ورود مصداقی به موضوعات پرهیز کرده و مجموع تحولات دهه گذشته و حتی 40 سال اخیر را متأثر از بحران ناکارآمدی و بحران سیاست‌گذاری می‌داند. وی بر این باور است که چالش عبور از سنت به سوی مدرنیته در حوزه‌ تمدنی ایرانی، از پیش از انقلاب مشروطه تا امروز حل‌نشده باقی مانده و همه مشکلات ناشی از این وقایع و تحولات با اصلاح رویکرد کلانِ ملی و بازگشت به آنچه او «ایده ایران» می‌نامد، قابل حل است. چندان خوش‌بین به آینده در کوتاه‌مدت نیست، اما باور دارد در بلندمدت، ایران دچار تحولی بزرگ خواهد شد.
‌ محور اصلی این گفت‌وگو بررسی تحولات دهه گذشته ایران از منظر سیاسی و اجتماعی است، با این رویکرد که کدام مسائل اصلی نیازمند تحول در دهه گذشته وجود داشته که یک بار فرصت بهره‌برداری از آنها از دست رفته ‌است و دیگر نباید چنین فرصتی را برای تحول و توسعه جامعه از دست داد؛ چراکه ممکن است فرصت جبران آنها را دیگر نداشته باشیم. با مرور فهرست بزرگی که شامل تیتر تحولات ایران از سال 1388 تا 1398 است - همچون چالش انتخابات ریاست‌جمهوری دوره دهم و تبعات بعدی آن، انعقاد توافق‌نامه برجام و لغو قطع‌نامه‌های سازمان ملل علیه ایران، پیروزی ترامپ در انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا و خروج آمریکا از برجام و آغاز فشارهای گسترده و تحریم‌های بی‌سابقه علیه ایران، اعتراضات گسترده در دی‌ماه 1396 و آبان‌ماه 1398، همین‌طور ترور حاج قاسم سلیمانی و حمله موشکی به پایگاه عین‌الاسد آمریکا، هدف قرارگرفتن هواپیمای اوکراینی توسط پدافند ضد هوایی کشور، عدم تصویب لوایح سی‌اف‌تی و پالرمو و قرارگرفتن ایران در لیست سیاه FATF، پیروزی اصولگرایان در انتخابات یازدهمین دوره مجلس، شیوع گسترده بیماری کرونا در کشور و توقف اکثر فعالیت‌های اجتماعی و اقتصادی و قرنطینه خانگی، کاهش بی‌سابقه تولید و فروش نفت ایران و کاهش جهانی قیمت نفت - نمونه‌هایی از تحولات و وقایع یک دهه گذشته است. تحلیل شما از این وقایع و تحولات چیست؟ کدام‌یک را جدی‌تر و واجد بررسی تحلیلی می‌دانید؟
بسیار متشکرم و ان‌شاءالله که گفت‌وگوی مؤثری داشته باشیم. اما مواردی را که به تفصیل اشاره کردید نمی‌توان مورد به مورد در این فرصت بررسی کرد، با این‌حال آنچه قابل ذکر است، مجموعه این تحولات معلول هستند و نه علت. اینها نمودهای بی‌ثباتی در حوزه‌ سیاست‌گذاری در ایران هستند و نشان‌دهنده بحران امتناع سیاست‌ورزی و سیاست‌گذاری و ناکارآمدی سیستم مدیریت در کشور. البته، رویکرد من رویکرد تحلیل تمدنی است و از منظر تمدن به این مسئله‌های بنیادین نگاه می‌کنم، نه صرفا از نظر تحلیل سیاسی.
ما در ایران با سه بحران دست‌وپنجه نرم می‌کنیم: 1- بحران رواداری 2- بحران مبادله آزاد 3- بحران امتناع سیاست‌ورزی ملی. ریشه‌ اصلی این سه بحران، موضوعی پیچیده‌تر از مسائل جاری است. به گمانم ریشه در این دارد که ما ارتباطمان را با آموزه‌ها و یافته‌های تمدنی ایران قطع کرده‌ایم. من ریشه اصلی این بحران‌ها را در اینجا می‌بینم.
از نظر من تمدن حاصل دو عنصر بنیادین است. اولین عنصر، انباشت معرفتی در درون یک حوزه تمدنی است، و دومین عنصر نظم اجتماعی شکل‌گرفته بر فراز زمان و مکان است. درباره نظام معرفتی که آن را در قالب تقسیم‌بندی نظام معرفتی شرق و غرب می‌توان ملاحظه کرد. نظام معرفتی که ما به آن ایمان داشتیم مبتنی است بر توحید و ایمان به غیب و قبول نوعی نظم طبیعی که مبتنی بر یک وجود یگانه است. این طبیعت بی‌جان و بی‌روح نیست و درافتادن با این نظم طبیعی منجر به ایجاد نابهنجاری‌های گسترده و عدم امکان ادامه‌ حیات مادی و اجتماعی می‌شود. البته این نظام معرفتی در طول تاریخ لزوما همواره ایستا نبوده و دچار دگرگونی‌هایی شده ‌است، ولی تاکنون روح توحیدی و ایمان به فراسو را در خود حفظ کرده ‌است. این نظام معرفتی پیش از اسلام سیر و تحولاتی داشته و بعد از اسلام هم یک موقعیتی داشته، اما نکته‌ بسیار مهمی که وجود دارد، این است که در رویارویی با اسلام دچار تعارض بنیادین نشده، زیرا هر دوی آنها مبتنی بر توحید و ایمان به غیب بوده‌اند. اما این نظام معرفتی در رویارویی با مدرنیته و دنیای جدید دچار چالش بنیادین شده ‌است؛ چراکه با پدیده‌ای مواجه شده که اساسا ایمان به غیب در آن هیچ جایگاهی ندارد. بنابراین نظام معرفتی بايد موقعیت خودش را در برابر این پدیده‌ جهانی جدید تعیین تکلیف می‌کرد که البته همچنان بلاتکلیف و معلق مانده ‌است. ضمن اینکه مدرنیته بخشی از هویت ما شده ولی در عین حال ما نمی‌توانیم مدعی باشیم که از یک انسجام معرفتی درونی برخورداریم. یعنی همه‌ ما از نظر هویتی دچار تعارض هستیم. از یک طرف کاملا مدرنیم، از طرف دیگر ایمان به غیب همچنان بخش عمده‌ای از نظام هویتی ماست و این تعارض درون ما حل‌وفصل نشده و همچنان به شکل خیلی جدی وجود دارد. در عالم واقع، این تعارض خود را در رواداری رفتاری، سازمان اجتماعی و نحوه مبادله‌های درونی و بیرونی و همچنین حوزه سیاست‌گذاری به شکل خیلی پنهان ولی بسیار مؤثر نشان می‌دهد.


عنصر بنیادین دیگرِ چگونگی تمدن، نظم اجتماعی است. در بررسی تمدن‌های بشری، این نتیجه همواره حاصل می‌شود که نتیجه مستقیم وجود یک تمدن، ایجاد یک نظم اجتماعی است. این نظم در ساختار حکمرانی، اجتماعی، فرهنگی، در رفتار روزمره، سلوک اجتماعی و بایدها و نباید‌ها خود را می‌نمایاند و شامل همه شئون زندگی می‌شود، از مسئله‌های آداب رفتاری چون احترام به بزرگ‌تر، تعامل با همسایه، رفتار با طبیعت، اصول اخلاقی فعالیت اقتصادی و کسب‌وکار، جایگاه زن و مرد در مناسبات اجتماعی گرفته تا تعریف چارچوب‌های ملی در ارتباط با ملت‌های دیگر یا کیفیت دفاع و جنگ با بیگانگان را شامل می‌شود.
لذا مفهوم نظم اجتماعی یک عنصر بسیار مهم رویکرد تمدنی به مفهوم جامعه و حکمرانی است. در دنیای امروز متأسفانه ما تکلیفمان را با هر دو حوزه تمدنی ایرانی مشخص نکرده‌ایم. یعنی ما هنوز تعریف نکرده‌ایم که با نظام انباشت معرفتی گذشته‌ خود چه می‌خواهیم بکنیم؟ نمی‌توانیم عین آن را اجرا کنیم چون دنیا متحول شده است، از سوی دیگر نمی‌توانیم به آن بی‌توجهی کنیم زیرا در ناخودآگاه ما تأثیر گذاشته و متأثر از آن هستیم. از منظر نظام معرفتی کاملا در وضعیت ناپایداری قرار داریم. از منظر نظم اجتماعی هم در یک وضعیت بی‌نظمی قرار گرفته‌ایم. مثال می‌زنم؛ شما فرض کنید که در نظام اجتماعی قدیمی ایران یک نظم اجتماعی داشتیم که از آن به عنوان «پدرسالاری» نام می‌برند – به خوبی و بدی آن کاری نداریم و وارد بحث آن نمی‌شویم – اما اکنون نظم دیگری که در حال توسعه و تبلیغ است را شاهدیم مبتنی بر فردگرایی افراطی و حتی به شکل مذمومِ آن که در غرب هم مورد نکوهش است؛ خودخواهانه و غیرمسئولانه. گاهی به همین نظمِ نو رنگ و لعاب خوش‌نقشی هم با عنوان «جوان‌گرایی» داده می‌شود که تمام انباشتِ تجربی پیشین ایران را زیر سؤال می‌برد! این دو هیچ تناسب و سنخیتی با یکدیگر ندارند و با یکدیگر در تزاحم هستند. ولی هر دو همزمان در رسانه ملی مورد ستایش و پیگیری قرار می‌گیرند. لذا بایسته است ابتدا یک رویداد معرفتی پیدا کرده و تعریفی از نظم جدید ارائه کنیم. در غیر این‌صورت مانند امروز همواره در تلاطم و تنش میان این دو قرار داریم، که مثلا یک فرد بیش از۹۰ساله در یک عرصه تصمیم‌گیری قرار می‌گیرد ولی در عین حال هم او و دیگران در حوزه‌های دیگر، شعار جوان‌گرایی می‌دهند. طرفه آنکه هر دو تقدیر می‌شوند؛ هم آن و هم این. ولی این نشان از نظم اجتماعی به‌هم‌ریخته دارد. از منظر دیگر این نشان از آن دارد که ما دچار اختلال جدی در حوزه هویتی هستیم. چراکه هویت تابع مستقیمی از درک ما از آموزه‌های تمدنی‌مان است.
تمدن‌ها در دنیا سرنوشت‌های مختلفی داشتند. به علت تحولات اجتماعی، برخی از تمدن‌ها بعد از اسلام متلاشی شدند مثل تمدن فینیقی یا قبطی‌های مصر. ولی تمدن ایرانی بعد از اسلام ادامه یافت، بعد از جنگ جهانی دوم هم ادامه یافت. اما الان در وضعیت تعارض درونی خیلی سختی به سر می‌برد.
‌ اگر با این رویکرد وارد بحث شویم، پس باید گفت که تحلیل یک دهه گذشته هیچ کمکی به ما نخواهد کرد!
حتما کمک خواهد کرد. مهم این است که چگونه و با چه منطق و رویکردی آن را ارزیابی کنیم. به گمان من، تحولات این سده یا با شدت بیشتر این یک دهه، نمایانگر بی‌ثباتی‌ها، ناکارآمدی‌ها و بحران‌های سیاست‌گذاری‌ است که در قالب تحولات و وقایع رخ داده، ولی ریشه در چیزی دارد که من نامش را بحران هویت و تمدن می‌گذارم.
‌ این بحثی است که پیش از انقلاب مشروطه هم وجود داشته و با مشروطه ظهور یافته، یعنی مسئله تعارضات میان سنت و مدرنیسم را در انقلاب مشروطه می‌بینیم که به اذعان برخی استادان از آن به عنوان انقلاب عقیم یا انقلاب ناکام نام می‌برند، به نظر شما کماکان این وضعیت ادامه تراژدی مشروطه و مشروطه‌خواهی است؟
حتی به نظر من به قبل از آن و به دوره صفویه برمی‌گردد. شما حوزه تمدنی بزرگی مثل ایران را در نظر بگیرید؛ حوزه‌‌ای که در آن ادیان و اقوام مختلف به صورت مسالمت‌آمیز زندگی می‌کردند. چه الگوها و شاخصه‌هایی می‌توانست چنین حوزه‌ تمدنی را اداره کند؟ من معتقدم یکی از مؤلفه‌های اصلی آن «رواداری» است که بسیار گسترده بوده و این تمدن بر مبنای «رواداری» در سیاست داخلی کشور اداره می‌شده است. منشور کوروش، سند «رواداری» است.
اما در دوران صفویه اولین چیزی که دچار چالش جدی می‌شود، اتفاقا همین رویکرد «رواداری» است. هرچند تلاش سلاطین صفویه در عمل تا حد زیادی مبتنی بر «رواداری» بوده مثل بحث سکونت ارامنه در جلفای اصفهان یا اولین ارتباطات را با غرب آنها برقرار می‌کنند، ولی مبنای مشروعیت خودشان را «نارواداری» می‌گذارند نه «رواداری». در دوران مشروطه این داستان به شکل جدی‌تری مطرح می‌شود، زیرا در مشروطه، نوگرایی وارد ایران می‌شود، هم به صورت لیبرال و هم در وجه سوسیالیستی آن؛ ولی مشکل این است که هردوی آنها تا حد زیادی نسبت به هویت ایرانی بی‌توجه‌اند، البته سوسیالیست‌ها بیشتر. یعنی فهم تاریخی از پدیدار تاریخی تمدن ایرانی در دوران مشروطه در ضعیف‌ترین جایگاه خود قرار می‌گیرد. چپ‌ها که از اول انترناسیونال بودند و به اتحاد طبقه کارگر در سراسر جهان باور داشتند و اصلا تمدن و هویتِ ایرانی جایگاهی در تفکر آنها نداشته، لیبرال‌ها هم بیشتر به دنبال ایجاد ملتی جدید بودند برای بنیان‌گذاری حکمرانی ملی با توجه به دنیای امروز. قصد نقد و بررسی تحولات مشروطه را ندارم. اما نکته من روی کم‌توجهی آنها به پدیدار تاریخی تمدنی است. بنابراین خیلی سریع رهبری مشروطه که تا حد زیادی در اختیار روحانیان بود، با روشن‌شدن پیام‌های بنیادین دولت- ملت مدرن، امکان تداوم نمی‌یابد و مجبور به عزلت‌گزینی یا مقابله می‌شوند.
نکته‌ دوم در سیاست تمدنی ایران، مبادله آزاد است. مبادله‌ حداکثری، به این مفهوم که ایران چهارراه مبادله‌ شرق و غرب و شمال و جنوب بوده ‌است. ازاین‌رو هیچ وقت نمی‌توان گفت که تمدن ایران از هند و یونان و چین متأثر نبوده است. اساسا این تمدن بر مبنای مبادله بنیان گذاشته شد؛ یعنی تمدنی است که خودش می‌گوید من چهارراه مبادلات جهانی‌ام. پس شما یک شاخص دیگری در حوزه‌ تمدنی ایران دارید. مشخصه‌ای که مبادله را مبنا قرار می‌دهد و هویتی را شکل می‌دهد که متصلب نیست و خودش را به صورت پویا بازتعریف می‌کند و با جهان سازگار می‌نماید. این هم یکی دیگر از ویژگی‌های تمدن ایران است. در دوره مورد مثال شما، در این 10 سال چه اتفاقی در ایران رخ داد؟ اتخاذ سیاست ضد مبادله. بستن درها. ایران تبدیل به چهارراهی شد که چهار طرف آن بسته است. در عین حال می‌گوید که من مرکز مبادلات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و امنیتی منطقه هستم. اما در واقع شکل‌گیری بنیان امتناع را نشان می‌دهد! تمدن ایران و ایده ایران بر پایه مبادله و رواداری بنیاد گذشته شده است. اگر اینها را از ایران بگیریم دیگر «ایران»، ایران نیست.
‌ با این توصیف، شما معتقدید که تمدن ایرانی همواره در طول تاریخ مبتنی بر دو سیاست و رویکرد «رواداری» در سیاست‌گذاری داخلی و «مبادلات حداکثری» در امور فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی در حوزه‌ سیاست‌گذاری خارجی بوده و اگر این شاخصه‌ اصلی را از هویت تمدنی ایرانی حذف کنیم و در نظر نگیریم، آنچه باقی می‌ماند رویکرد و سیاست تمدنی ایرانی نخواهد بود.
بله و ما در هر دو دچار بحران شده‌ایم و همه‌ این تحولات و وقایعی که ملاحظه می‌کنید، به دلیل فاصله‌گرفتن از نظام رویکرد تمدنی ایران است و معتقدم تنها راه‌حل بازگشت به «ایده ایران» است. چون نظام معرفتی ما مبتنی بر توحید و ایمان به غیب است. قرآن می‌فرماید قولوا لا اِلهَ‌ اِلَّا ‌اللهُ تُفلِحوا، دین چیست؟ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیهَا، بازگشت به فطرت انسانی. الان شما کمتر راجع به مفهوم فطرت در ایران می‌شنوید، فطرتی که در واقع نه‌فقط آدمی را مخاطب قرار می‌دهد که کلا نظم طبیعی را تبیین می‌کند.
در نظام فطرت است که شما حق ندارید به محیط زیست آسیب بزنید. محیط زیست بخشی از فطرت و طبیعت است. این همان‌ جایی است که ما با مفهوم فناورانه مدرنیته درگیر می‌شویم. در عالم مدرن، انسان حاکم بر طبیعت است، ولی در آموزه فطری، انسان بخشی از طبیعت است. تنزل هر مسئله زیستی به یک پروژه فناورانه و تکنیکی به منظور حکومت بر طبیعت از منظر معرفتی تخطی از توحید و از منظر اجتماعی عدول از نظم اجتماعی مبتنی بر تمدن ایرانی است. بدین جهت است که من می‌گویم باید برگردیم به ایده ایران. اساسا مبنای ایده ایران، بر این است که انسان بخشی از فطرت، طبیعت و آفریده خدا است و این آفریده هیچ حکومتی بر بقیه آفریده‌ها ندارد. بلکه باید در کنار آنها قرار گیرد و در حد مجاز ناموس طبیعت از آنها بهره ‌ببرد. تصرف انسان در طبیعت نباید ماورای طبیعت باشد. مثلا آن اشاره به دروغ که داریوش می‌گوید – در دعای خود که می‌گوید خدایا این ملت را از دروغ محفوظ نگه‌دار- آن دروغ صرفا به مفهوم لفظ دروغ و کذب نیست بلکه به مفهوم تخطی و تعدی به نظم آفرینش و فطرت است که بحث مفصلی است و بیش از این به آن نمی‌پردازم.
در حوزه اجتماعی هم اگر بنا باشد که رواداری در این حد حداقلی‌اش باشد که به‌طور عمده محصور شود به ایران مرکزی، آشکار است که کشور دچار چالش می‌شود. در بحث مبادله، اگر مبنا بر سوءتفاهم و تحدید گذاشته‌ شود، هرگونه مبادله سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی، در واقع این سیاست عدول از حوزه‌ هویتی و تمدنی ایران است. امکان مبادلات مالی با جهان دچار تنش می‌شود، مسئله FATF به وجود می‌آید و... درحالی‌که اگر مبنا، نظم اجتماعی مبتنی بر تمدن ایران بود، اصل سیاست‌گذاری می‌شد حل مشکلات مبادله با جهان. ولی چون از آموزه‌های تمدنی عدول شده ‌است، ایجاد مانع، ارزش می‌شود و مورد ستایش قرار می‌گیرد و رفع مانع، ضد ارزش، این دقیقا برخلاف ارزش‌های تمدنی و نظام معرفتی ماست.
‌ به نظر شما در وضعیت کنونی، هیچ تزاحمی میان مذهب و حوزه‌ تمدنی ایرانی وجود ندارد، بلکه ناشی از برداشت‌های نادرستی است که برخی نسبت به هویت ایرانی دارند؟
بستگی دارد که چه تعریفی از مذهب و به‌ویژه نحوه کاربست آن در حوزه سیاسی و اجتماعی داشته باشیم. به گفته مرحوم مطهری اگر رویکرد خوارجی نداشته ‌باشیم و بین دین و تعقل فاصله نیندازیم، تزاحمی بین این دو نیست. ولی، با رویکرد خوارجی حتما این تزاحم وجود دارد. من بحثم این است که ما در ایران، مفهوم هویتی خود را فراموش کرده‌ و دچار چالش هویتی شده‌ایم. از رفتارهای اجتماعی می‌توانیم هویت را مهندسی معکوس کنیم. ببینید نظم اجتماعی در یک ملت چگونه است؟ یک توضیح مقدماتی درباره هویت بدهم. شما وقتی می‌خواهید هویت را تعریف کنید، مهم این است که چه سؤالی فراروی هویت قرار می‌دهید. یک ‌بار این است که می‌پرسید هویت چیست؟ اینجا شما از چیستی هویت می‌پرسید و سؤالتان فلسفی است. ولی، یک بار از چگونگی هویت و تأثیر آن در شکل‌دهی رفتار اجتماع می‌پرسید. این‌بار سؤالتان جامعه‌شناسانه است. ما چون درباره سیاست و سیاست‌گذاری صحبت می‌کنیم من با رویکرد چگونگی به هویت نگاه می‌کنم، نه چیستی. با این رویکرد من هویت را به مثابه نقش و مسئولیت تعریف می‌کنم. این به این معنی است که نقش و مسئولیتی که من در برابر جامعه و لایه‌های مختلف آن از خانواده، حرفه، ملت و جامعه جهانی می‌پذیرم، متأثر از هویت من است. حال این هویت می‌تواند در سطح فردی، حرفه‌ای و ملی تعریف شود. خب، بیش از این، این بحث را تفصیل ندهیم. حال، با این رویکرد تمام رفتارهای فردی و جمعی ما اعم از رفتار خانوادگی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی معلول هویت است.
وقتی من می‌گویم هویت ما برمبنای رواداری در سیاست داخلی است و مبادله حداکثری با کمترین مانع با همه جهان است، به این معنی است که نقشی که ما می‌پذیریم نباید منجر به حذف نقش دیگران شود و مسئولیتی که ما می‌پذیریم نباید در مزاحمت برای دیگران قرار گیرد. مسئولیت ما حذف دیگری نیست. یک‌زمانی ما مرکز مبادلات چهار سوی جهان در جاده‌ ابریشم بودیم، نه‌تنها برای مبادلات مختلف فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی مانعی ایجاد نمی‌کردیم، بلکه مؤثر نیز بوده‌ایم تا این مبادلات تسریع و تسهیل شوند. الان سیاست رایج چیست؟ عدم پذیرش نقش‌بری دیگری و ایجاد انواع هزینه‌های مختلف برای هرگونه مبادله؛ مبادلات فرهنگی هزینه دارد، مبادلات سیاسی هزینه دارد، مبادلات اقتصادی هزینه دارد، مبادلات اجتماعی هزینه دارد و... حال سؤال شما این است که چرا این اتفاق‌ها رخ می‌دهند؟ به نظر من، برمی‌گردد به اختلال در هویت ایرانی. چون در اختلال هویت، اطمینان و اعتماد‌به‌نفس را از ایرانی گرفته است.
‌ این وضعیت از چه زمانی پیش آمده؛ این بحران هویت پیش از انقلاب هم وجود داشته است؟
خیر، این یک روند تاریخی است؛ یعنی پیش از انقلاب هم دچار بحران هویت بودیم که منجر به انقلاب شد. اگر پیش از انقلاب بحران هویت نبود، دلیلی برای وقوع انقلاب وجود نداشت. ولی مشکل این است که بعد از انقلاب، در این40 سال، نه‌تنها بحران هویت مرتفع نشد که بر آن افزوده شد.
‌پس اگر بپذیریم که متأثر از سیر تحولات اجتماعی بعد از انقلاب اسلامی، مشکل اختلال هویتی و تمدنی و منازعات ناشی از آن حل نشده، آیا می‌توانیم بگوییم که تشدید هم شده است؟
در بعضی از حوزه‌ها بله، با رجوع به مجموعه مبادلات اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ایران در منطقه و جهان و تغییر دائمی در شرکای تجاری و فرهنگی ایران و تأملی بر سهم حوزه تمدن ایرانی در این مبادله‌ها و قیاس آن با سهم خارج از حوزه تمدنی در این مبادله‌ها می‌بینیم که تقریبا سهم در حوزه تمدنی ما در برهه‌هایی نزدیک به صفر بوده ‌است. این کاملا بحران را نشان می‌دهد. در واقع افغانستان، پاکستان، آسیای میانه، شبه‌قاره هند و بخش عمده‌ای از خاورمیانه جزء حوزه تمدنی ایران است. روابط دانشگاهی و آکادمیک ما در این حوزه تمدنی حداقلی است، در حوزه‌های اقتصادی، سیاسی و امنیتی حداقلی است ولی ارتباطات ما خارج از این حوزه حداکثری است، با اینکه با خارج از حوزه تمدنی ارتباط و تعاملات ما حداکثری است، به آنها هم اعتماد نداریم چون اساسا اصل را بر رواداری و آزادی مبادله نمی‌دانیم. مبنا بر بی‌اعتمادی است و در عین بی‌اعتمادی، ارتباط داریم. من در پی ساده‌انگاری نیستم. ولی با تئوری توطئه هم نمی‌توان با هیچ‌کس ارتباط برقرار کرد. ما می‌بینیم که در اواخر قرن بیستم، نظم نوین جهانی بر شکل‌گیری همکاری‌های منطقه‌ای استوار شد و در واقع نهادهایی فراتر از دولت – ملت‌ها ایجاد شدند. اتحادیه اروپا تشکیل می‌شود، 27 کشور عضو آن می‌شوند، نظم جدیدی ایجاد می‌کند که فراتر از دولت - ملت است. تشکیل اتحادیه «آسه‌آن» نوعی نظم دیگر ایجاد می‌کند، «مرکوسور» در آمریکای لاتین همین‌طور، «نفتا» در آمریکای شمالی همین‌طور نظم دیگری ایجاد می‌کنند و... ما با این اختلال هویتی که درگیر شده‌ایم، اساسا نمی‌دانیم با کجای جهان همکاری کنیم، اساسا با این نگاهی که ما به جهان داریم، امکان اینکه عضو هیچ همکاری منطقه‌ای بشویم برایمان مقدور نیست! ما به‌صورت اداری عضو «اکو» هستیم، در واقع عضو یکی از مرده‌ترین سازمان‌های بین‌المللی منطقه‌ای، با وجود این، آن کشوری که از اکو استفاده می‌کند و بهره می‌گیرد، ترکیه است نه ایران، درحالی‌که ما از بنیان‌گذاران «اکو» بوده‌ایم. همین‌طور در بحث عضویت در سازمان همکاری کشورهای اسلامی، ما در این سازمان در اقلیت هستیم، چون مناسباتمان را نمی‌توانیم بر مبنای تسهیل در مبادله و رواداری تنظیم کنیم، وقتی این دو اصل را منتفی می‌کنیم، همین اتفاقات رخ می‌دهد.
‌ البته این بحث بسیار ارزشمندی است اما بارها در مباحثه‌ علمی با فلان مسئول و فلان مدیر مشاهده کرده‌ایم که پرسیده‌اند مطالب علمی شما درست، اما من الان فی‌المجلس چه‌کاری باید انجام بدهم؟ نمی‌خواهم بگویم سراغ روزمرگی برویم و فقط درگیر حل مسائل روزمره باشیم و اصلا به امور بنیادین توجه نکنیم، اما حضرت‌عالی در مقام اجرائی در مملکت خدمت کرده‌اید و عرض بنده برایتان بیگانه نیست، این رویکرد را چطور می‌توان اجرائی کرد؟ ضمن اینکه اگر بخواهیم این موضوع ساختاری را حل کنیم، شاید ده‌ها سال زمان نیاز داشته باشیم و امور کشور متوقف به تصمیم‌گیری‌های فوری است. منصرف از اینکه حل این اختلال ساختاری نیازمند درک عمومی و اجتماعی تبدیل‌شدن به یک دغدغه ملی است و مادامی که خود مردم وجود این مشکل هویتی را ادراک نکنند، کاری از پیش نخواهد رفت. با این توضیح، در حال حاضر آیا می‌توانیم انتظار داشته باشیم که حکمرانان اعم از دولت و قوای سه‌گانه و کسانی که در حوزه قدرت هستند با چنین رویکردی اعمال مدیریت کرده و اثرگذار باشند؟
خداوند در قرآن ‌می‌فرماید: إِنَّ اللّهَ لاَ یغَیرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یغَیرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ. حکیمی گفته بی‌ربط‌ترین انتظار این است که شما هیچ چیزی را عوض نکنید و بخواهید نتیجه متفاوتی بگیرید. این نابخردانه‌ترین انتظار است که بدون تغییر در عوامل، انتظار تغییر داشته باشیم. می‌توانیم سماجت و لجاجت کنیم؛ کمااینکه تا حالا هم همین کرده‌ایم. متوجه این مطلب هستم که در کوتاه‌مدت این حرف‌ها کافی نخواهد بود. ما در کوتاه‌مدت باید تدابیر اجرائی خیلی روشنی داشته باشیم ولی اگر تدابیر اجرائی، در راستای یک چشم‌انداز بلندمدت نباشد، مؤثر نخواهد بود و مجددا رفتارهای متعارض و درواقع اتلاف منابع را موجب خواهد شد. در حدیثی از امام صادق(ع) داریم به این مضمون که اگر از غیر مسیر اصلی بروید، هر چقدر هم سرعت شما بیشتر شود، از مسیر دورتر می‌شوید. اینکه بگوییم حالا وقت این حرف‌ها نیست و باید بعدا به آن بپردازیم مفهومش این است که بیشتر از مسیر اصلی دور خواهیم شد. اول باید مسیر و جهت‌گیری درست شود و بعد اقدامات کوتاه‌مدت اعمال شود. بنابراین تصور من این است که اگر چارچوب ساختاری در ایران اصلاح نشود، انتظار تغییر، انتظاری بسیار بیهوده است. من هم چیز عجیبی نمی‌گویم. می‌گویم ما ایرانی هستیم، به هویت اصلی خودمان برگردیم. هویت ملی ما هم عنصر ملی دارد، هم عنصر اسلامی و هم عنصر مدرن. مگر غیر از این است که باید روادار باشیم، پس واقعیت وجودی و حضور دیگران را بپذیریم. ایمان بیاوریم که نمی‌توانیم دیگران را حذف کنیم. مبادلات با جهان را تسهیل کنیم. بسیار خب، می‌خواهیم به فوریت اقداماتی انجام دهیم، موانع بر سر راه مبادلات اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی با جهان را برداریم، اجازه دهیم ایران در نقش‌آفرینی تاریخی خود به عنوان چهارراه مبادلات جهانی، ایفای نقش کند.
‌ برای اینکه مصداقی هم مواردی را بررسی كرده و در تحلیل آورده باشیم، وضعیت کنونی اقتصاد ملی و مثلا شاخص‌های عجیب بورس و قیمت‌های لجام‌گسیخته کالا و ارز و فلزات قیمتی را چگونه می‌توانیم با تحلیل کلان شما منطبق و توصیف كنیم؟
نتیجه عدم بهره‌گیری از این رویکردها در رواداری و آزادی مبادله چه می‌شود؟ قیمت‌های متصاعد روزانه ناشی از تورم در کشور را ملاحظه می‌كنید که بی‌سابقه است، چون تجارت و مبادله‌ با جهان متوقف شده است. حجم دارایی مشخصی در ایران وجود دارد که مرتبا در حال فرسایش و کاستی است. نرخ رشد تولید ناخالص داخلی منفی است. در برابر، به‌دلیل کمبود منابع، عمده‌ترین امکان دولت چاپ و تزریق پول است. این خیلی دانش اقتصادی عجیبی نیاز ندارد. حجم نقدینگی تقسیم بر کل دارایی و خدمات می‌شود: سطح عمومی قیمت‌ها. حال به این، انتظارات تورمی را هم اضافه کنید، ببینید چه می‌شود. مدیران ما می‌خواهند هیچ‌یک از این عامل‌ها را تغییر ندهند و نتیجه متفاوت بگیرند. خب، غیرممکن است. برای حل این معضل باید مسئله مبادلات با جهان را حل کنیم، تجارت با دنیا را حل کنیم، موضوع FATF و برجام را حل کنیم. شما می‌گویید که ما چهارراه مبادلات جهانی هستیم اما چهارراه را بسته‌اید و انتظار دارید معضل ترافیکی به‌وجود نیاید؟ و راه‌های فرعی فعال نشود؟ آنها که معطل عبور از این چهارراه نمی‌مانند؛ از خیابان‌‌های بغلی می‌روند! چرا ده‌ها کریدور موازی برای دورزدن ایران در حال پیدایش است؟ خب، پاسخش روشن است. شما چهارراه را بسته‌اید.
اگر رواداری ملاک اقدام ما باشد، به‌جای انتشار اسکناس به جامعه خود اعتماد می‌کنیم و از جامعه کمک می‌خواهیم. وقتی جامعه را دیگری بدانیم، نمی‌توانیم کمک بخواهیم. این حرف‌ها در خلأ گفته نمی‌شود، قابلیت اعمال دارد، این جامعه ملت ایران است. جامعه اگر به دولت اعتماد کند، حاضر است به دولت پول قرض دهد به جای اینکه بروید اسکناس چاپ کنید، اوراق مشارکت منتشر می‌کنید. اوراق مشارکت را کسی منتشر می‌کند که برای طرفش هویت قائل است. وقتی برای شهروند هیچ هویتی قائل نباشید، او را شریک خود نمی‌دانید که از او برای مشارکت دعوت كرده و اوراق مشارکت بدهید. سم مهلک اقتصاد، عدم قطعیت است، اگر عدم قطعیت حاکم باشد، کسی پولش را خرج نمی‌کند، سرمایه‌گذاری هم نمی‌کند، بلاتکلیف و منتظر می‌ماند تا ببیند چه زمانی قطعیت حاکم خواهد شد. چون نمی‌داند که فردا چه می‌شود. به جای سرمایه‌‌گذاری، سرمایه‌اش را می‌فروشد و تبدیل به نقد می‌کند تا ببیند چه موقعیتی پیش می‌آید. مثل طلا و ارز یا سهام که امروز می‌خرند و فردای آن روز می‌فروشند. ولی هیچ کدام اینها موجب ارزش‌افزوده نمی‌شود؟ طلا که در مملکت هست، یکی می‌خرد آن یکی هم می‌فروشد. چیزی به تولید ناخالص ملی ایران، اضافه نمی‌شود. سهام هست؛ یک‌سری می‌خرند و می‌فروشند. اگر بخواهیم تولید ناخالص در کشور افزایش پیدا کند، باید عدم قطعیت را کم کنیم، برای این کار باید روادار باشیم. باید مبادله انجام دهیم. اینکه من می‌گویم برگردید به ایده ایران؛ یعنی رواداری پیشه کنیم و مبادله با دنیا داشته باشیم. شما ایران را بدون اینها نمی‌توانید تعریف کنید.
‌ به عنوان سؤال آخر، اکنون در این گفت‌وگو با دکتر عباس آخوندی، یک مجتهدزاده، از یک خانواده مذهبی که الان به عنوان یک تکنوکراتِ معتقد و باورمند مذهبی و در عین حال باورمند به خرد با نگاه به مدرنیسم شناخته می‌شود، گپ می‌زنیم. امثال شما همچنان در ایران هست و کم هم نیست. شاید بشود گفت که در 40 یا 50 سال گذشته اتفاقا شخصیت‌هایی با تفکر شما بیشتر شده‌اند، باورم بر این است که خاستگاه بزرگان دین ما، سنت است، خاستگاهشان مدرنیته نبوده. اما می‌بینیم که بین دین و مدرنیته هم می‌تواند تعارضی وجود نداشته باشد. یعنی آدم می‌تواند نگرش و رویکرد مدرن داشته باشد ولی باورمندی‌هایش را داشته باشد و اعمال کند. اینکه می‌فرمایید رواداری به عنوان رویکرد اصلی در سیاست داخلی و مبادلات حداکثری به عنوان رویکرد اصلی در سیاست خارجی است در عین حال که با دنیای امروز هم‌گامی دارد، ریشه در سنت‌های ما دارد و همواره با هویت ایرانی، پیوسته بوده و هیچ تعارضی با دین و باورهای مذهبی ندارد. با این اوصاف شما چقدر به آینده ایران امیدوار هستید؟ این نظریه قابل توجه است که ایران در دوره‌های مختلف فرازونشیب‌های جدی داشته، اما باقی مانده، شاید الان یک نوزایی در پیش است. شاید وضعیت کنونی بستر یک نوزایی باشد. شما چقدر باورمند و امیدوار به آینده ایران هستید؟
مفهوم سنت را دو گونه می‌توانیم تعریف کنیم؛ اگر سنت را به‌عنوان «وضعیت» تعریف کنیم، به سد تبدیل می‌شود. ولی اگر سنت را «فراگشت» تعریف کنیم، تبدیل به حرکت می‌شود. به نظر من سنت «فراگشت» است. متأسفانه عده‌ای در ایران سنت را «وضعیت» تعریف می‌کنند. اگر سنت را «وضعیت» بدانیم، تمام جریان‌های فکری، اندیشه، نظم و جریان‌های اجتماعی که پشت سنت متوقف می‌شوند، بالاخره روزی از این سد عبور می‌کنند و این سد را با خود می‌برند و نابود خواهند کرد. ولی اگر شما «فراگشت» تعریف کنید، تمام این جریانات بازتعریف می‌شوند و عبور می‌کنند بدون آنکه چیزی تبدیل به یک مقابله و معارضه شود. من به یک عبارت خوش‌بین هستم. تاریخ ما نشان می‌دهد که ما این توانایی فراگشتی را در ایران داشتیم. نمونه بسیار برجسته آن آمدن اسلام به ایران است و نمونه نافرجام آن مشروطه با همه‌ فرازونشیب‌هایش است. ببینید پس از جنگ جهانی اول، ایران متلاشی نشد ولی عثمانی متلاشی شد. ما هم خیلی لطمه خوردیم ولی متلاشی نشدیم. از این جهت وقتی به پشت‌سر نگاه می‌کنم نوری در پشت‌سر است اما به جلو که نگاه می‌کنم کدر است. من در پیش‌رو فانوس پرنوری نمی‌بینم ولی نوری از پشت‌سر هنوز می‌تابد. حالا چقدر با این نور می‌توانیم این غبارها و مایه‌های کدر را کنار زده و مسیری را پیدا کنیم، نمی‌دانم. از سوی دیگر با توجه به اتفاقاتی که در ایران رخ داده و با توجه به تحولات امروز جهانی، اساسا دنیا در حال یک تغییر است و چون کل دنیا در یک تکاپو برای تغییر و بازتعریف است، احتمالا ایران هم می‌تواند در این فراگشت خودش را بازتعریف کند و یک تعریف امروزی و فراخور شرایط امروز جهان، برای حوزه تمدن ایران داشته باشد. ولی، اگر بگویید نشانه‌هایی در پیش‌رو می‌بینید که درکوتاه‌مدت تحولی رخ می‌دهد، نه متأسفانه، یعنی از این جهت نباید حرف گزافی زد. به قول علما من در مقام خوف و رجا هستم چراکه فعلا جریان غالب کاملا سنت را به یک «وضعیت» تعریف می‌کند به همین خاطر پشت این سنت مانند یک سد جریان‌های عظیم فکری، سیاسی و اقتصادی انباشت شده؛ البته تلاش‌هایی هم وجود دارند که سنت را به «فراگشت» تعریف و برای سنت یک کانال خروجی درست می‌کنند که آن سد سرریز نکند. اگر موفق شویم، حتما می‌توانیم آینده خوبی را برای ایران تصور کنیم.