روزنامه وطن امروز
1399/07/02
ضربهای که همه دنیا صدایش را بشنود
محمدعلی صمدی*: سهشنبه 29 خرداد 58، در کاخ ریاستجمهوری عراق، ژنرال«احمد حسن البکر»- چهارمین رئیسجمهور عراق- و ژنرال «حافظ علی الاسد»- بیست و یکمین رئیسجمهور سوریه- مقابل دوربینها ایستادند و خبر از توافق بر سر اتحاد سیاسی کشورهای تحت حاکمیت خود دادند. این تصمیم، در حقیقت واکنشی بود به مشکلاتی که پس از ۲ زلزله سیاسی در غرب آسیا (انعقاد معاهده «کمپ دیوید» و پیروزی انقلاب اسلامی در ایران)، از زیر خاکستر شعله کشیده بود. شعار «اتحاد عربی»، چندین بار در بزنگاههای تاریخی، به داد حکام عرب رسیده بود و امید میرفت این بار هم سودمند افتد. البته در این میان، «عراق» انتظار بیشتری از این راهبرد جدید داشت، چرا که بیش از 60 درصد جمعیتش را شیعیانی تشکیل میدادند که پیوندهای اعتقادی و معنوی غیرقابل انکاری با ایرانیان داشتند. از سوی دیگر، این اتحاد برای «رژیم صهیونیستی» و متحدان غربیاش حقیقتا نگرانکننده بود. سوریه و عراق از کشورهایی بودند که هرگونه سازش و تایید مشروعیت «دولت یهود» را مردود میدانستند و یکی از مهمترین مناطق تحت اشغال «تلآویو» یعنی «بلندیهای جولان» بخشی از قلمرو سوریه بود. این اتحاد، باعث تقویت نظامی و سیاسی سوریه و برافروخته شدن هیجانات عمومی اعراب برای بازپسگیری سرزمینهای اشغالی میشد. همان روز، سران ۲ حزب بعث عراق و سوریه، برای آخرین بار با هم مصافحه کردند و حافظ اسد به دمشق بازگشت. اگر چه مفاد مذاکرات او با رئیسجمهور عراق محرمانه بود اما گزارشی از خبرگزاری آمریکایی «یونایتدپرس» جلب توجه میکرد: «گزارشهای منتشره در مطبوعات عربی حاکی از آن است رئیسجمهور سوریه کوشش خواهد کرد بین ایران و عراق میانجیگری کند. روابط ایران و عراق، اخیرا بر سر تشنجهای موجود تیره شده است. در این گزارشها آمده است دولت عراق نیروی نظامی خود را در سراسر مرزهای کشورش با ایران، خاصه در نوار مرزی خوزستان، تقویت کرده است». برخورد مثبت سوریه با انقلاب اسلامی، اگر چه از نظر تحلیلگران آن روز، در چارچوب سیاست کلان اتحاد جماهیر شوروی قرار داشت اما روابط نزدیک گروهی از بانفوذترین انقلابیون ایرانی با شخص حافظ اسد به عنوان یکی از رهبران سرسخت مقاومت و مواضع ضدصهیونیستی نظام جدید ایران، تاثیر فراوانی بر آن داشت. طبیعی بود با چنین اوصافی، نزدیکی عراق و سوریه مستلزم حل و فصل دشمنیهای رژیم عراق با ایران، یا حداقل، خارج شدن آن از اولویت بود. همزمان با روزهایی که «حسن البکر» درگیر مذاکرات «اتحاد» بود، سران دیگری از حکومت عراق، میزبان وزرای خارجه آمریکا و انگلستان بودند (ریچارد مورفی و هرالد براون). چند روز بعد از پایان مذاکرات «اتحاد»، معاون رئیسجمهوری عراق «صدام حسین المجید» که مرد شماره ۲ این کشور به شمار میرفت (ولی در حقیقت، همه کاره عراق بود) و بتازگی از گفتوگوهای محرمانه با میهمانان غربی خود فارغ شده بود، طی سخنانی، به صورت تلویحی، عدم تمایل خود به اتحاد سوریه و عراق را ابراز کرد. تنها 27 روز بعد از آخرین خداحافظی «حافظ اسد» از عراق (25 تیر)، بدون هیچ زمینه و انتظار قبلی، «حسن البکر» طی نطقی تلویزیونی اعلام کرد به دلیل ضعف مزاجی، تصمیم گرفته از مقام ریاستجمهوری، دبیرکلی حزب بعث و ریاست شورای انقلاب عراق، کنارهگیری کند و بلافاصله بیانیه انتخاب «صدام» به عنوان مرد شماره یک رژیم بعث و رئیسجمهور قرائت شد. دیگر صحبت از وحدت عراق و سوریه تنها با سرب داغ پاسخ داده میشد و به این ترتیب، در تاریخ کشوری که تنها 60 سال از عمرش میگذشت، فصل جدیدی آغاز شد. جابهجایی قدرت در عراق، مصادف بود با انتشار عمومی متن قانون اساسی جمهوری اسلامی و دعوت از مردم برای اعلام نظرات خود پیرامون آن. ایرانِ انقلابی در سرمستی آزادی و تنظیم منشورِ رسمی نظام جدید خود، کمترین توجه را به اتفاقات تاریخی عراق داشت. صدام، 80 روز پس از قبضه مطلق قدرت در عراق، در اجلاس کشورهای جنبش عدم تعهد در کوبا حاضر شد (11 شهریور). او در حاشیه این اجلاس، دیداری با وزیر وقت خارجه ایران، «ابراهیم یزدی» داشت که اگر چه آن روزها در کانون توجهات قرار نگرفت اما بعدها در فهرست مهمترین وقایع تاریخ ۲ کشور ثبت شد. «صلاح عمر العلی» تنها شاهد این دیدار، ربع قرن بعد شهادت داد «وزیر خارجه ایران، بالاترین حد تلاش را صورت داد تا بحران بین ۲ کشور خاتمه یابد. صدام هم بینهایت مثبت برخورد کرد تا جایی که طرفین توافق کردند تبادل هیأتهای دیپلماتیک را آغاز کنند. جلسه در این حد تمام شد». دکتر ابراهیم یزدی نیز مفاد این جلسه ۳ نفره را در خاطرات خود به تفصیل بیان کرده است که تفاوت کلی قابل توجهی با اظهارات «صلاح العلی» ندارد اما او اطلاع نداشت پس از بازگشت او به اقامتگاهش در «هاوانا»، بین صدام و دیپلمات ارشد عراقی چه گذشته است. «صلاح العلی» در خاطراتش چنین آورده است: «پس از بدرقه ابراهیم یزدی بازگشتم پیش صدام. صحبتهایی داشتیم و من گفتم: خیلی خوشحالم و واقعا خوشبین هستم که بحران بین ۲ کشور، انشاءالله بزودی تمام خواهد شد... از این صحبتها که بین شما با روح مثبت و سازنده صورت گرفت، خوشحالم»... صدام پس از جملاتی گفت: کدام صلح؟ کدام حل مشکل بین ما و ایران؟ این فرصت شاید در هر قرن یک بار هم پیش نیاید. آنها اهواز را از ما گرفتند، شطالعرب را از ما گرفتند، به ما تعدی کردند، تهدیدمان میکنند، انقلابشان را به کشور ما صادر میکنند. الان فرصت مناسبی داریم. آنها فروپاشیدهاند، ارتششان تکهپاره است، نیروهایشان پراکنده شده، بین خودشان درگیرند، برخیها برخی دیگر را میکشند، پس ما الان فرصتی تاریخی داریم تا همه حقوقمان را بازگردانیم. این را به تو میگویم، خودت را به عنوان نماینده عراق در سازمان ملل آماده کن! من میخواهم بروم و به آنها ضربهای بزنم که همه کره زمین صدایش را بشنوند و همه حقوقمان را به صورت کامل بازپس بگیرم». یک سال و 21 روز پس از این دیدار، 40 هزار عضو ارتش بعثی صدام، در پناه چند هزار تانک، چندصد هواپیمای جنگی و هلیکوپتر، در وسعتی به طول 1000 کیلومتر، از مرزهای جمهوری اسلامی ایران گذشتند و جنگ آغاز شد. *پژوهشگر و تاریخنگار دفاع مقدس