جدال‌ بي‌فايده بر سر مذاكره

انتخابات رياست‌جمهوري امريكا كه به نظر مي‌رسد با انتخاب جو بايدن دموكرات به عنوان رييس‌جمهور منتخب به پايان برسد باعث شده تا در داخل كشور ما هم بحث‌ها پيرامون دو قطبي مذاكره يا عدم مذاكره دوباره داغ شود و در حالي كه در يكي دو سال گذشته بيشتر مسوولان و نخبگان ايراني به دليل نوع رفتار ترامپ و اقدامات جنايت‌باري كه از خود نشان داده بود بر عدم مذاكره با وي متفق‌القول بودند اما با ايجاد شكاف در هيات حاكمه امريكا و روي كار آمدن معاون اوباما كه سابقه توافق برجام را دارد بار ديگر اين بحث‌ها نيز بر سر زبان‌ها افتاده است. 
اما موضوع اصلي از نظر نگارنده اين است كه نبايد فراموش كرد طرفي كه تعهد خود را زير پا گذاشته و با خروجش از برجام و بازگرداندن تحريم‌هاي هسته‌اي و غيرهسته‌اي، 30ماه تروريسم اقتصادي را بر ايران تحميل كرده دولت امريكاست- جداي از اينكه رييس‌جمهورش چه شخصي باشد- و اگر قرار باشد اتفاقي در حوزه گفت‌وگو بيفتد اين واشنگتن است كه بايد شروع كند و نه ايران، اين واشنگتن بوده كه تعهد خود را با قلدري و زورگويي كنار گذاشته و حتي از ديگران مي‌خواهد آنها هم تعهدات خود را نقض كنند. اين امريكاست كه بيش از 150ميليارد دلار به ايران خسارت زده و اگر روزي حرفي از گفت‌وگو به ميان آيد بايد ابتدا اين خسارت و آن نقض عهد را 
جبران كند.
 با اين حال متاسفانه در داخل، برخي جريانات سياسي اصلاح‌طلب و اصولگرا و رسانه‌هاي آنها به نوعي با موضوع برخورد مي‌كنند كه گويي مشكل ايران است و ايران بايد تصميم بگيرد كه مذاكره كند يا نكند و بر اين اساس برطبل نفاق مذاكره كردن يا نكردن مي‌كوبند. اين ادبيات قطعا براي هر نوع عمل ديپلماتيك نيز
 خطرناك است. 


فرض كنيد دشمن شما در واشنگتن مي‌خواهد در مورد رفتارش با ايران تصميم بگيرد و در اين ميان گزارش‌هايي مي‌بيند مبني براينكه دعوا بر سر مذاكره كردن يا نكردن با امريكا در تهران داغ شده و سياسيون در حال دعوا بر سر اين موضوع هستند، قطعا در اين شرايط يا به سكوت ادامه مي‌دهد تا اين دعواها هرچه بيشتر اجماع داخلي ايران كه لازمه قدرت ديپلماسي هست را به هم بريزد يا در موضعي از سر قلدري و طلبكاري وارد حوزه گفت‌وگو مي‌شود.
 اين نكته را فراموش نكنيم كه اصولا مذاكره با امريكا براي نظام يك تابو يا خط قرمز قطعي محسوب نبوده و نيست. بررسي سابقه 41 سال گذشته از زمان قطع روابط سياسي با امريكا نيز نشان مي‌دهد در دوره امامين انقلاب اسلامي چنين فرضي نبوده و هرگاه مصلحت و حكمت نظام اسلامي و مردم اقتضا مي‌كرده چنين مجوزي را داده‌اند. موضوعاتي همچون حل سرنوشت گروگان‌هاي امريكايي، خريد سلاح و مك فارلين، ماجراي افغانستان و طالبان، بحث عراق، پرونده هسته‌اي و... شواهدي بر اين ادعا هستند. رهبر انقلاب نيز بارها فرمودند اگر منافع ملي ايران اقتضا كند بنده اولين نفري خواهم بود كه از رابطه با امريكا دفاع مي‌كنم هرچند بارها اين تصريح داشتند و دارند كه رابطه با امريكا همچنان با منافع ايران در تضاد بوده و امريكا در مذاكره هم دنبال احترام و انصاف نبوده و كاملا غيرقابل اعتماد است. در واقع سياست «نه جنگ و نه مذاكره» يك سياست قطعي و نامحدود به شمار نمي‌رود، اما آنچه قطعي است اولا حفظ انسجام داخلي در برابر دشمن خارجي به ويژه در بزنگاه‌هايي كه اين وحدت مي‌تواند دست برتر را در روابط بين‌الملل به ما بدهد و دوم زمان‌شناسي دقيق و پرهيز از جوگرفتگي‌هاي بي‌حاصل كه نه‌تنها دردي از مشكلات اقتصادي مردم و كشور دوا نمي‌كند بلكه با شرطي كردن بازار تنها به سود دلالاني تمام خواهد شد كه با بازي كردن تصنعي با قيمت‌ها سودهاي هنگفت
 مي‌خورند. 
نكته آخر اينكه با رفتن ترامپ و جايگزين شدن بايدن اين فرصت در اختيار ماست تا نتيجه سي ماه زحمت و رنج ايستادگي در برابر سخت‌ترين تحريم‌ها را استفاده كنيم اما چيدن اين ثمره شيرين با اندك اشتباه محاسباتي و تعجيل بي‌مورد يا انفعال بي‌فايده مي‌تواند به زهري بدل شود كه نه‌تنها اين صبر پرزحمت را خراب مي‌كند بلكه براي آينده نيز مشكلات بزرگي به ارث خواهد گذاشت. نظام تصميم‌گيري كلان در جمهوري اسلامي ايران، نظامي مبتني بر تدبير و آينده‌انگاري است و رهبري نظام به عنوان فصل‌الخطاب در تصميم‌گيري‌هاي راهبردي از جمله موضوع مذاكره كردن يا نكردن با امريكا، نشان داده‌اند با استفاده از همه ظرفيت‌هاي فكري و عملي كشور و به دور از افراط و تفريط‌هاي معمول، چه در سياست اعلاني و چه اعمالي بر مدار مصلحت و خير كشور تصميم‌گيري خواهند كرد، پس بهتر است به جاي دعوا بر سر اين موضوع به ارتقاي يكپارچگي جامعه و تقويت اقتصادي بپردازيم تا براساس تدبير رهبري نظام مبني بر «قوي» شدن كشور كه بهترين سلاح چه براي سياست ايستادگي و چه گفت‌وگو در آينده خواهد بود در ميدان جهاني 
حاضر شويم.