روزنامه شرق
1399/09/20
سياوش و فرنگيس
سياوش و فرنگيس مهدى افشار یادداشت دیگری از مجموعه سیاوش در شاهنامه را تقدیم میکنم. اكنون از پناهگرفتن سیاوش در سرزمین توران یك سال مىگذشت و غم وطن سیاوش را سخت مىآزرد و پیرانویسه به فراست درمىیافت كه سیاوش هرچندگاه در خود فرو مىرود و غمین است. براى ماندگارکردن شاهزاده ایرانى در تورانزمین و شادی سیاوش اندیشهاى كرد و به او گفت: «در این سرزمین آنچنانیكه گویى هر لحظه اندیشه گذر دارى، حال آنكه نیك مىدانى افراسیاب چه احساس لطیفى به تو دارد، با نام تو مىخوابد و با نام تو بیدار مىشود و تو خرم بهار اویى و غمگسار او. آخر تو فرزند كاووس هستى و از بسیارىِ هنرهایت، سر بر ماه دارى، پدر پیر شده و تو جوان هستى و آینده تو، شهریارى ایران و توران است، دل به این سرزمین بده و آیندهاى رقم بزن كه شهریارى تو را بر هر دو سرزمین ایران و توران پایدار کند. تو در اینجا هیچ پیوستگى خونى ندارى؛ نه برادرى و نه خواهرى و چون شاخ گلى بر كنار چمن هستى، همسرى برگزین كه تو را سزاوار باشد و غم ایران را نداشته باش كه پس از مرگ كاووس، ایران از آن تو خواهد بود و در ایران هنرمندی چون تو نیست كه تاجوتخت را در اختیار گیرد. افراسیاب سه دختر در پس پرده دارد كه در زیبایى، ماه در برابرشان سر فرو میافكند و در شبستان گرسیوز نیز سه ماهروى دیگرند كه بسیار جوانان از خاندانهاى بزرگ تورانى آرزوى پیوند با آنان را دارند ولى شایسته است که تو نه دخت گرسیوز كه دخت شاه را براى همسرى خویش برگزینى و من نیز چهار دختر دارم كه همه بنده تو هستند. از میان آن چهار، جریره بزرگتر است و در میان خوبرویان و مهرورزان، بىهمانند و بىهمال. مىپندارم جریره مىتواند انباز و شریك خوبى براى تو باشد كه آرام جان تو خواهد شد». سیاوش گفت: «تو را سپاس دارم اگر مرا فرزند خویش شناسى و اگر دخت تو بانوى من شود، بهجز او بر كس دیگرى دل نبندم و جریره مرا آرزوست كه اگر بپذیرى، تو را تا پایان زندگى سپاس گویم و این مهرورزى را فراموش نخواهم كرد».پیران شادمانه خواسته سیاوش را پذیرفت و با شتاب به نزد همسر خردورز خود، گلشهر برفت و به او گفت با جریره سخن از سیاوش و خواستارى او بگو كه امروز بسیار شادمانم و چگونه شاد نباشم كه نبیره کیقباد، داماد من مىشود. گلشهر، جریره را آماده کرد و او را چون بهارى خرم بیاراست و به آیین تورانیان و ایرانیان میان آن دو پیوند زدند و جریره را همان شب به نزد سیاوش فرستادند.
سیاوش چون روى جریره بدید، شادمانه بخندید و شب و روز با او بود، آنچنانكه دیگر از كاووس یاد نكرد و از آزردگىهایش سخنى نگفت
و چون زمانى از این پیوند بگذشت و افراسیاب تعلق خاطر سیاوش به توران را بدید، بیش از پیش دل به او بست و جاه و گاه او را برترى بخشید.
روزى پیران به سیاوش گفت: «تو خود بهتر مىدانى، افراسیاب، سالار توران با همه شكوه و فرّهاش، دل به تو دارد و شب و روز، روشن روانش تو هستى و اگر با تو پیوند خونى داشته باشد، پایگاه تو از این نیز فراتر رود و در آینده، توران را به تو سپارد، اگرچه دخت من همسر توست، ولى آرزو دارم جاه و گاه تو از این نیز فراتر رود؛ افراسیاب در پس پرده دخترى به نام فرنگیس دارد كه در همه گیتى چو او چنان روى و مویى نبینى. به قامت چون سرو سهى است و هنرهاى بسیار دارد و همسرى بىهمانند براى تو خواهد بود. اگر او را از افراسیاب بخواهى، گزینشى زیبا داشتهاى و اگر فرمان دهى، با او بگویم كه نزد شاه آبرویى دارم».
تو دانى كه سالار توران سپاه/ ز اوج فلك برفرازد كلاه
شب و روز، روشن روانش تویى/ دل و هوش و توش و توانش تویى
چو با او تو پیوسته خون شوى/ از این پایه هر دم به افزون شوى
اگرچند فرزند من خویش توست/ مرا غم ز بهر كموبیش توست
فرنگیس مهتر ز خوبان اوى/ نبینى به گیتى چنان موى و روى
سیاوش به پیران نگاه كرد و گفت: «اگر آسمان چنین رأیى دارد، از فرمان یزدان نمىتوان روى گرداند. اكنون كه دیگر اندیشه بازگشت به ایران را ندارم و مىدانم هرگز رستم، پرورنده خویش را نخواهم دید و براى همیشه از بهرام و زنگه شاوران جدا ماندهام، براى من پدرى و از او خواستگارى كن». با این سخن كه دیگر ایران را نخواهد دید، آهى سرد از سینه برآورد و بر مژگانش مروارید اشك درخشیدن گرفت.
همى گفت و مژگان پر از آب كرد/ همى بر زد اندر میان باد سرد
بدو گفت پیران كه با روزگار/ نشاید خرد یافته كارزار
به ایران اگر دوستان داشتى/ به یزدان سپردى و بگذاشتى
و با این سخن، پیران با چهرهاى شاد به درگاه افراسیاب رفت و زمانى چند نزد او بماند. افراسیاب دانست كه پیران درخواستى از او دارد كه در بیان آن تردید نشان مىدهد. به او گفت: «همه سپاه و گنج من در اختیار توست، چه كسى در بند است و آرزو دارى آزاد شود، بخواه تا آزادش کنم. اگر بر كسى خشمگین هستم و تو خواستار آرامش اویى، بگو كه خشم من بر باد خواهد رفت».
پیران در پاسخ گفت: «جهان به تو نیازمند است، اما خواسته من گنج و سپاه نیست؛ به بخت و مهر تو، هم تیغ دارم، هم تاج و هم گاه. از سوى سیاوش پیامى درازدامن دارم. سیاوش از من خواسته است به شاه تركان بگو كه از مهر او شاددل و نامآور شدهام و مرا پدرانه به مهر پرورده و اكنون آن پدر، لطف را به كمال رساند، دخترى را كه در پس پرده دارد و مادرش او را فرنگیس مىخواند، به من سپارد، به شویگرى. اگر شایسته مىداندم».
آشوبى در دل افراسیاب با شنیدن این درخواست برپا شد و با دیدهاى پرآب گفت از یک پیشگو و ستارهشناسان سخنى را شنیده است كه پیران از آن آگاه نیست، آن پیشگوی خردمند به من گفته است: «اى دایه بچه شیر از دو قوم ایرانى و تورانى، شهریارى پاى به عرصه هستى خواهد گذارد كه جهان را به زیر نگین خویش خواهد كشاند و چنان توران را به ستم بگیرد كه در این سرزمین هیچ دیوارى راستقامت نایستد، تو را از اورنگ شهریارى فروكشد و كلاه پادشاهىات را بر زمین افكند. اكنون گویا آنچه او بگفت، چهره واقعیت به خود مىگیرد و چرا باید درختى را كاشت كه برگبرگش زهرآگین است و میوهاش كبست. شهریارى كه از پشت كاووس و افراسیاب باشد، به كدام قوم گرایش مىیابد و بر كدام قوم خشم مىگیرد؟».
پیرانویسه گفت: «فرزندى كه از سیاوش باشد، بىگمان خردمند و بیداردل است كه سیاوش خود مظهر نكویى و راستاندیشى و درستكردارى است، به سخن ستارهشمران نباید چندان نگاهى باورمندانه داشت...
ادامه در صفحه 4
سایر اخبار این روزنامه
درگذشت شیخالشیوخ
موضع تند روحانی علیه قالیباف
تكيه بر عدالت بايد افزايش پيدا كند
احتمال اعدام من وجود داشت
رفع تنش در قرهباغ رایزنی در تهران
پسگرفتن املاک شهرداری از همسر و نزدیکان شهردار اسبق
رشد ۸۰ هزار ميليارد تومانی پایه پولی
مسئولان نظام و استقلال؛ آبیها حسن روحانی را میخواهند؟
پولشویان شناسایی میشوند
درخواست برجامی گوترش از ایران
مجلس اصولگرا و آزمودن آزموده
سياوش و فرنگيس
و این لایحه بودجه شکننده