خانهای برای میانِ راه!
مراکز اقامتی درمان اعتیاد داوطلبانه نباید دیوار بلند داشته باشند زیرا وقتی دیوار بلند دور تا دور چنین مراکزی باشد یک مفهوم بیشتر ندارد: «کسی اجازه خروج ندارد». همین قانون کل فرآیند درمان را از همان نقطه آغاز عقیم و نحوه تقسیم قدرت را بین بیماران، پرسنل مرکز و درمانگران تعیین میکند. یکی میشود بیماری که باید تحت هر شرایطی مطیع و فرمانبردار باشد و دیگرانی که مرکز را اداره میکنند و قرار است این بیمار را نگهداری کنند.
اخباری که گهگاه در رسانهها در مورد بدرفتاری و خشونت در مراکز درمان اعتیاد به گوش میخورد دقیقا نتیجه بر هم خوردن همین توازن قدرت به شکل غیر منطقی است. بر اساس نوع مرکز اقامتی میزان بر هم خوردگی این توازن قدرت متفاوت است. اگر مرکز اقامتی بدون مجوز باشد و هیچ نظارتی هم بر روی آن وجود نداشته باشد که هر چیزی ممکن است اتفاق بیفتد؛ چون بیماران این مراکز از طرف خانوادههایشان هم حمایت نمیشوند.
مراکز اقامتی درمان اعتیاد داوطلبانه یا ماده ۱۵ از مراکز اجباری و غیر مجاز وضعیت بهتری دارد؛ چون به هر حال فرض بر این است که بیمار با میل و اراده خودش وارد فرآیند درمانی میشود و تا حدودی خانوادهها هم حامی بیمارانشان هستند اما در این مراکز هم همچنان همان داستان عدم توازن قدرت وجود دارد. بیمار وقتی قبول میکند وارد فرآیند درمانی شود و به مرکز وارد میشود دیگر به همین سادگیها نمیتواند از آن خارج شود. در این مراکز هم قوانین بسیار سختگیرانهای برای خروج بیماران وجود دارد و دور تا دور آن را دیوارهای بلند احاطه کرده است.
گفته میشود مدل درمانی در همه این مراکز اقامتی پرهیزمدار است این در حالی است که آنچه در این مراکز اتفاق میافتد فرسنگها با آنچه قرار بود در مدل پرهیزمدار به بیماران ارایه شود، متفاوت است. در مدل پرهیزمدار و ایمانمدار واقعی و بدون تحریف آنچه نقش اصلی را بازی میکند تصمیم و اراده بیمار برای درمان و رابطه مبتنی بر اصول انسانی بین بیمار و کادر درمانی است.
این شیوه درمانی توسط چند نفر از بهبودیافتگان اعتیاد در ایران شکل گرفت. در ابتدا برای درمان بیماران با این مدل هیچ جا و مکانی تعریف نشده بود. گاهی چند نفر از مصرفکنندگان مواد که تمایل به ترک داشتند در جایی جمع میشدند و با کمک بهبودیافتگان فرآیند درمانی را طی میکردند. در این شیوه درمانی هیچ پولی رد و بدل نمیشد و انگیزه اصلی کمک به بیماری بود که به استیصال رسیده بود و میخواست که درمان شود اما نمیتوانست به تنهایی این مسیر را طی کند. کمی بعد که تعداد متقاضیان این شیوه درمانی بیشتر شد، فضای بزرگتری نیاز بود تا اينكه در سال ۱۳۸۰ اولين كانون به روش پرهيزمدار وايمانمدار در دره پرديسان با همكاری تعدادی از اعضاي قديمی گروههای خودیاری شكل گرفت. به دنبال آن كانون سرخه حصار در شرق و كانون چيتگر در غرب تهران راهاندازی شد. موفقيتهايی كه در اين زمينه به دست آمد باعث شد تا اين روش به سرعت الگوبرداری شود و در سراسر كشور به اجرا درآيد. در سال ۱۳۸۵ اين روش به صورت پروتكل درمانی پرهيزمدار و ايمانمدار مستندسازی شد و به تصويب سازمان بهزيستي رسيد. این روش درمانی ارزانقیمت بود و کارایی قابل قبولی هم داشت و به همین دلیل هم مورد استقبال واقع شد.
اما مدتی بعد از فراگیری مدل پرهیزمدار، این شیوه درمانی از مسیر اصلی خود منحرف شد به طوری که دیوارهای بلند جانشین اعتماد و عشق بین بیمار و کادر درمانی شد و کمیت کیفیت درمان را تحت تأثیر قرار داد و اثربخشی این مدل درمانی کاهش یافت.
دیوارهای بلند رابطه مبتنی بر اصول انسانی را بین بیماران و کادر درمانی نابود کرد و اقتصاد مراکز را رونق بخشید. در این شرایط دیگر نیاز نبود کادر درمان برای کسب رضایت بیماران کاری انجام دهد. با این شرایط حتی اعمال خشونت علیه بیماران هم امکانپذیر بود چون بیماران به آسانی قادر نبودند از مرکز خارج شوند. دقیقا به همین دلیل است که می گویم مراکز درمان اعتیاد نباید دیوار داشته باشد بلکه باید حصاری کوتاه یا فنس داشته باشد که در صورتی که بیماران به خاطر بدرفتاری یا خدماتدهی نامناسب تمایل به ماندن در مرکز ندارند بتوانند از آن خارج شود، بهخصوص حالا که مدل درمانی پرهیزمدار تبدیل به یکی از شیوههای رایج درمان اعتیاد در کشور شده و راهاندازی این مراکز یک شغل محسوب میشود.
هیچ بیماری با زور و اجبار و دیوار بلند درمان نمیشود، حتی اگر یکسال هم در مرکز اقامتی درمان اعتیاد نگهداری شود. به همین دلیل هم هست که اینقدر آمار بهبودی در مراکز درمان اقامتی اعتیاد اندک است. مسئولان علت آمار پایین بهبودی را اینطور تحلیل میکنند که به دلیل اینکه بیمار بعد از خروج از درمان مهارتی ندارد و نمیتواند کاری برای خود دستوپا کند، دوباره به اعتیاد روی میآورد. به همین دلیل مدتی است که روی توانمندسازی بیماران و حرفه آموزش آنها بسیار تأیید میکنند. آنچه مسئولان دست روی آن گذاشتهاند، کاملا غلط نیست. شاید این عامل در عود تعداد کمی از بیماران اثرگذار باشد اما آنها این نکته را فراموش کردهاند که بیشتر این بیماران کسانی هستند که روزی روزگاری شغل و حرفهای داشتند و در کارگاهها، کارخانهها، ادارات و شرکتها کار میکردند و برای کشور ارزش افزوده ایجاد میکردند، بنابراین حتما حرفهای بلد هستند.
به نظر من علت اصلی این همه عود و بازگشت دوباره بیماران به مصرف دلایل دیگری دارد؛ دلیل اول همانطور که گفتم این است که فرآیند درمانی به درستی در مراکز اقامتی درمان اعتیاد انجام نمیشود، بهطوری که بیماران به دلیل حضور در مکانی بسته و به ناچار قطع مصرف میکنند اما درمان نمیشوند. برای اینکه بیماران بتوانند در برابر مصرف دوباره مواد خود را کنترل کنند و عود نکنند، باید یک عامل درونی آنها را از این کار بازدارد. این تغییر زمانی رخ میدهد که بیماران در مراکز اقامتی خدمات بازتوانی و بهبودی را به درستی دریافت کرده باشند.
هیچ بیماری با زور و اجبار و دیوار بلند درمان نمیشود، حتی اگر یکسال هم در مرکز اقامتی درمان اعتیاد نگهداری شود. به همین دلیل هم هست که اینقدر آمار بهبودی در مراکز درمان اقامتی اعتیاد اندک است.
دلیل دومی که باعث میشود بیماران پس از خروج از مراکز درمانی لغزش کنند، طردشدگی، عدم پذیرش از سوی خانواده و جامعه و بیجا و مکانبودنشان است. بنابراین آن چیزی که نیاز دارند این است که بتوانند خودشان را در وهله اول به خود و سپس خانواده و جامعه اثبات کنند. همچنین لازم است که برنامههای آموزشی و بازتوانی برای خانوادهها هم در برنامههای اقامتی گنجانده شود. زیرا ممکن نیست که بتوان بیماران را به تنهایی بازتوانی کرد و خانوادههای آنها نیز به برنامه آموزشی جامعی در کنار بیمارشان نیاز خواهند داشت.
به نظر میرسد حلقه مفقوده درمان این بیماران بیتوجهی به اختیار و حق انتخاب افراد در حال بهبودی برای یک زندگی آزادانه توأم با مسئولیت فردی است. به عبارت دیگر، بیتوجهی به مرحلهگذاری است که باید طی کنند تا توسط خانواده و جامعه پذیرفته شوند. این مرحله در کجا میتواند اتفاق بیفتد؟ به نظر من «خانههای میان راهی» بهترین مکان برای طیکردن این مرحلهگذار است.
«خانههای میان راهی» این فرصت را به بیماران میدهد که مسئولیت زندگیشان را بر عهده بگیرند و برای ساختن دوباره زندگیشان تلاش کند. بدون اجبار بیرونی بلکه با توجه به ندای درون مواد مصرف نکنند. به زندگیشان نظم و انضباط بدهند و به دنبال شغلیافتن شغلی باشند.
نکته مهم در مورد «خانههای میان راهی» این است که بیماران در حال بهبودی نه در فضای ایزوله و آزمایشگاهی بلکه در بطن جامعه و زندگی واقعی با همه مشکلات و ناملایمتهایی که دارد، جامعهپذیری را تمرین کنند. تلاش کنند که پاک بمانند، شغلی برای خود دستوپا کنند و درآمد داشته باشند. در چنین شرایطی است که بیماران درحال بهبودی آهسته آهسته میتوانند اعتماد از دسترفته خانوادهای که آنها را طرد کرده، جلب کنند تا شاید دوباره آنها را بپذیرند.
من فکر میکنم تلاش مددکاران و روانشناسان مراکز اقامتی درمان اعتیاد برای وصلکردن بیماران به خانوادههایشان به این دلیل در بیشتر مواقع با شکست مواجه میشود که نه خانواده به بیماری که فقط برای مدتی قطع مصرف کرده است، اعتماد کند و نه حتی بیمار در مدت حضورش در مرکز درمانی اعتمادبهنفس لازم برای بازگشت به زندگی عادی را به دست آورده است.
حرف من این است که اگر میخواهیم به پاکماندن بیماران پس از خروج از مراکز درمان اعتیاد کمک کنیم، بهترین کاری که میتوانیم برای آنها انجام دهیم این است که فرصتی برای تمرین زندگی در فضای واقعی جامعه برای آنها فراهم کنیم. با در اختیار قراردادن مکانی برای زندگی شرایطی برای آنها فراهم کنیم که بتوانند اعتمادبهنفس از دسترفتهشان را با تلاش و کوشش خودشان ترمیم کنند.
من فکر میکنم در اختیار قراردادن شغل یا اعطای وام به بیماران در حال بهبودی تبعیضی مثبت به نفع آنها فرض میشود با این امید که به زندگی عادی بازگردند، درحالی که همین تبعیض مثبت در شرایطی که فرد در حال بهبودی روند درمان را به درستی طی نکرده باشد و به استقلال ذهنی و اجتماعی نرسیده باشد، نهتنها به نفع آنها نیست بلکه میتواند انگیزه کار و تلاش برای اجتماعپذیری را از آنها بگیرد. این امتیازات میتواند حکم لقمه آمادهای را داشته باشد که این بیماران را خفه کند!