روزنامه شرق
1400/04/08
روایت یک بازمانده
گفتوگو با سیدجلال ساداتیان از بازماندگان انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی روایت یک بازمانده امیرحسین جعفری: ساعت 20:45 شب، دفتر حزب جمهوری اسلامی واقع در خیابان سرچشمه تهران با انفجار دو بمب در سالن جلسات این حزب منفجر شد كه در نتیجه آن آیتالله سیدمحمد بهشتی به همراه 73 نفر دیگر از افراد حاضر در جلسه به شهادت رسیدند و 26 نفر نیز زخمی شدند. فردای آن روز مشخصات افراد اعلام و معلوم شد چهار وزیر، چند معاون وزیر، ۲۷ نماینده مجلس و جمعی از اعضای حزب جمهوری اسلامی به شهادت رسیدهاند. آن شب دكتر بهشتی با موضوع جلسه تورم و انتخابات ریاستجمهوری آینده سخنرانی داشت. پس از تلاوت قرآن و اعلام برنامه، بهشتی سخنانش را آغاز كرد و پس از مدتی انفجار انجام شد. پس از تشكیل تیم تحقیق با هدایت ابوالقاسم سرحدزاده، مشخص شد محمدرضا صمدیكلاهی، مسئول تشریفات حزب، عامل انفجار بوده است. او پس از فرار از ایران مدتی در تشكیلات مرزی مجاهدین خلق در كردستان و در بخش رادیو به فعالیت پرداخت و پس از آن با جدایی از این سازمان به اروپا گریخت. نكته شایان تأمل شب حادثه، سقوط سقف حزب روی مجروحان بود؛ پس از آنكه انفجار صورت گرفت، به علت جایگذاری بمب در یكی از ستونهای سالن، سقف به صورت كامل پایین آمده بود كه منجر به مجروحشدن بسیاری از افراد حاضر شد اما هنوز عده درخور توجهی زنده بودند تا وقتی كه نیروهای امداد با بلندكردن سقف قصد نجات افراد را داشتند كه متأسفانه سیم جرثقیل به هر دلیلی از بین رفته و سقف دوباره روی مجروحان سقوط كرد. خوشبختانه بخش زیادی از مسئولان كشور كه عضو حزب جمهوری نیز بودند در این جلسه حضور نداشتند. هاشمیرفسنجانی در خاطرات این روز مینویسد: «بعدازظهر، در جلسه شورای مرکزی حزب شرکت کردم. بحثهای مهمی در دستور بود. از بیمارستان قلب خواسته بودند برای مشورت راجع به مسائل مربوط به معالجه آقای خامنهای، کسی از مسئولان به آنجا برود. پس از جلسه شورا، برای بررسی وضع آقای خامنهای، اول شب به عیادت آقای خامنهای رفتم... شب با احمدآقا خمینی در منزل قرار داشتم، به منزل آمدم. آقای موسویخوئینیها هم آمد. درباره ریاستجمهوری بحث کردیم. از دفتر امام، آقای صانعی تلفن کرد و خبر داد که در دفتر حزب جمهوری اسلامی بمبی منفجر شده و عدهای شهید شدهاند. وحشت کردیم. جلسه مشترک نمایندگان و مسئولان اجرائی حزب بود. در تلفنهای بعدی اطلاع رسید که بمب در همان سالن در حال سخنرانی آقای بهشتی منفجر شده. درحالیکه نزدیک به یکصد نفر از افراد مؤثر مملکت حضور داشتهاند و ساختمان ویران شده و همگی زیر آوار رفتهاند و مشغول بیرونآوردن شهدا و مجروحان هستند».محمد هاشمیرفسنجانی نیز قرار بود آن شب در جلسه حضور داشته باشد. او درباره اینکه چرا خودش در جلسه آن شب حضور نداشته به «شرق» گفته بود: «با آقای رجایی در نخستوزیری بودیم. سفیر لیبی تماس گرفت كه پیام مهمی از قذافی برای آقای رجایی دارد و حتما باید برساند. آقای رجایی گفت بیاید بعد به جلسه برو. ملاقاتهای خارجی آقای رجایی هم من باید حضور میداشتم و سفیر لیبی آمد و صحبت كردیم و جلسه طول كشید. بعد آقای رجایی گفت جلسه حزب جمهوری شروع شده است و نروید كه صدای انفجار آمد. پس از این واقعه به علت شهادت رئیس قوه قضائیه و عزل رئیسجمهور، شورای موقت ریاستجمهوری كه از یك هفته قبل از حادثه كار خود را آغاز كرده بود با حضور آقایان هاشمیرفسنجانی، محمدعلی رجایی و موسویاردبیلی به رفع امور جاری كشور پرداخت». حالا برای بررسی روز حادثه با سیدجلال ساداتیان، یكی از بازماندگان آن جلسه، گفتوگو کردهایم كه مشروح آن را میخوانید.
شب واقعه چگونه گذشت؟
میتوانیم بگوییم در آن مقطع زمانی، عمده هماهنگیها و اداره امور جامعه متوجه شهید بزرگوار آیتالله بهشتی و مجموعه همكاران ایشان در حزب جمهوری اسلامی بود و خود آقای بهشتی علاوه بر سمت ریاست قوه قضائیه (رئیس شورای عالی قضائی)، دبیركل حزب جمهوری اسلامی هم بود. باید برای فهم آن جلسه شرایط سیاسی-اجتماعی آن مقطع را مطرح كنیم. بهصورت تیتروار میگویم؛ آقای بنیصدر رئیسجمهور است و گروههایی ازجمله مجاهدین از ایشان حمایت میكنند. جنگ هم در جریان است و گروههایی كه میخواهند مقاومت كنند با موانعی از سوی دولت ایشان مواجهاند كه امكانات در اختیارشان قرار نمیدهند و جامعه در تنش بود. از سوی دیگر تبلیغات شدید علیه امام و یاران امام وجود داشت؛ صحبتهای جدی مطرح میشد و بعضا حتی از گروههای طرفدار امام هم رقابتهایی صورت میگرفت. از سوی دیگر نیروهایی كه حاكمیت را در اختیار دارند دقیقا از نقاط مثبت برخوردار هستند اما واقعیت این است كه از شرایط لازم برای حكمرانی برخوردار نیستند و اغلب بار اولشان بود كه معاون وزیر، نماینده مجلس و... شده بودند؛ در نتیجه در هماهنگی با یكدیگر دچار مشكل بودند و جلساتی برای هماهنگی بین قوای مختلف كشور صورت میگرفت تا با یكدیگر گفتوگو و مشكلات را حل كنند. برای مثال در آن مقطع بحث بازرگانی خارجی كشور مطرح بود. از سوی دیگر آقای عسگراولادی به عنوان نماینده بازار و جریانات مربوط به بخش خصوصی نظراتی را داشتند و در مجموع برای این مسائل یك یا دو جلسه گفتوگو شده بود. اما اتفاقاتی كه قبل از آن افتاده بود، ازجمله عزل بنیصدر در 30 خرداد و ترور رهبری در ششم تیر در مسجد ابوذر، شرایط را سخت كرده بود. به هر صورت مشی و روش آقای بهشتی نظرخواهی بود و آن شب قرار شد با نظر جمع درباره رئیسجمهور بحث شود. وزرا، معاونان، نمایندگان مجلس و مسئولان به آن جلسات دعوت میشدند و من نیز آن شب دعوت به جلسه شدم.
آن شب چه كسی شما را به جلسه دعوت كرد؟ آیا كلاهی دعوتنامهها را فرستاده بود؟
بحث كلاهی نبود، ساختار حزب را اگر بررسی كنید كلاهی فقط اداره داخلی آنجا را بر عهده داشت و آن شب سعی میكرد همه را كه در حیاط ایستاده بودند، به سمت جلسه هدایت كند.
با كلاهی آن شب صحبت داشتید؟
بله من با شهید فیاضبخش و شهید محمدباقر لواسانی راجع به موضوعی درباره سازمان بهزیستی صحبت میكردیم كه او آمد و گفت به داخل سالن بروید و ما را تشویق كرد كه به داخل برویم و سهنفری به اتفاق به جلسه رفتیم. انتهای سالن كه به سمت حیاط بود، در ردیف سوم نشستیم و من میان این دو بزرگوار بودم و با هم صحبت میكردیم.
روایتی وجود دارد كه هنگام انفجار سقف فرومیریزد و آتشنشانی سقف را بلند میكند اما این سقف دوباره روی سر مجروحان میافتد.
بله درست است. مستند ترور سرچشمه را هم كه ببینید، شاهدان صحبت میكنند و بهتر میتوانند بگویند چه اتفاقی افتاد. گویا وقتی جرثقیل سقف را بلند میكند از جایی به بعد توانش نمیرسد و سقف دوباره روی سر افراد میافتد. از دریل هم برای شكستن سقف استفاده میكنند كه بهخاطر این كار هوا به پایین میرسید و من هم با این شرایط توانستم زنده بمانم و خفه نشوم. به هر حال چند ساعت طول كشید.
هیچوقت به این اتفاق مشكوك نشدید كه چرا آن سقف دوباره روی سر مجروحان افتاد؟
من آن لحظه زیر آوار بودم و در آن حالت قضاوتی نمیتوانم بكنم اما بعید است با آن شرایط كسی بخواهد این كار را بكند. شاهدان بیرونی باید قضاوت كنند.
جمله آخری كه از شهید بهشتی نقل میشد تا چه حد صحت دارد؟ موضوع جلسه چه بود؟
جملهای كه از قول ایشان نقل میشود كه رایحه بهشت را میشنوم، به یاد ندارم ولی موضوع بحث درباره رئیسجمهور بعد از بنیصدر بود و آقای بهشتی توضیح دادند كه با توجه به عزل بنیصدر و توصیه امام بر عدم ریاستجمهوری روحانیون در بین نیروهای سیاسی آقای رجایی كه امتحان خود را در نخستوزیری هم پس داده، گزینه خوبی برای ریاستجمهوری است. شهید بهشتی این صحبت را میكرد كه انفجار اتفاق افتاد. انفجار هم همراه بود با جرقه، موج انفجار و آتش كه صورتها و دستها را سوزاند. میزها و صندلیها هم بعضا روی سر افتاد كه باعث حفاظت سر و صورتشان از سقوط سقف شد و برخی به این علت زنده ماندند و 27 نفر مجروح شدند.
محمد منتظری را آن شب دیدید؟
بله ایشان هم دعوت بود و تا آنجایی كه ذهنم یاری میكند سمت چپ سالن نزدیك انتها نشسته بود.
بعد از انفجار چه اتفاقی افتاد؟
من از ساعاتی كه زیر آوار بودم، چیزی یادم نمیآید اما آرامآرام ذهنم احیا شد و به یاد آوردم. در آن حالت به شكل جنینی افتاده بودم و پاهایم در شكمم و دستهایم به بالا بود. وقتی از بالا حركتهایی انجام میشد و هوا به زیر آوار میآمد، میتوانستم مقداری نفس بكشم. این حالت مرا درگیر خودم كرده بود و شرایطی نبود كه بتوانم با آرامش به اطرافم توجه كنم. من چند بار به هوش آمدم و كمكم یادم آمدم كه چه اتفاقی افتاده است. وقتی مرا بیرون كشیدند، گفتم دكتر چه شد؟ گفتند خوب است. ما هم فكر كردیم همه چیز عادی است. وقتی به هوش آمدم دیدم در تخت بیمارستانم و صورت را كه سوخته است، پانسمان میكنند. وضعیت دكتر را دوباره پرسیدم كه گفتند خبر نداریم. درمان من حدودا چند ساعت طول كشید و بعد مطلع شدیم دكتر هم به شهادت رسیده است. یكی، دو روز بیمارستان بودم، بعد شهید باهنر برای عیادت آمدند. من ایشان را البته از قبل انقلاب میشناختم و برای سخنرانی ایشان را در محافل مختلف دعوت میكردیم. تا من را دید شناخت و آرام در گوش من گفت میتوانی روی پا بایستی. من از تخت پریدم پایین و گفت وقتی ترخیص شدی به دفتر من بیا. آن زمان دفتر ایشان در خیابان ملت، وزارت آموزشوپرورش بود. من هم روز بعد با اصرار خودم را مرخص كردم كه به دیدار ایشان بروم. آقای باهنر گفت من میخواهم نخستوزیر بشوم و شما رئیسدفتر من بشوید و رئیسدفتر ایشان بودم تا هشت شهریور كه اولین نفری بودم كه بعد از انفجار به آن اتاق رفتم. بعد هم كه آقای مهدویكنی نخستوزیر شد؛ ما چند وقتی در خدمت ایشان بودیم و سپس از آنجا رفتم.
یك خاطره كمتر شنیدهشده از شهید بهشتی بفرمایید.
در جریانات مختلفی كه ما در خدمت ایشان بودیم، یكی از مسائل زلزله طبس در سال 56 بود كه مراجع آن زمان مانند آیتالله گلپایگانی و مرعشی ستاد تشكیل دادند كه كمكرسانی كنند و ازجمله ستاد حضرت امام را شهید بهشتی راه انداخت كه مجموعه بچههای دانشجوی انجمنهای اسلامی بودند كه از طریق جلسات عصرهای سهشنبه منزل ایشان از تشكیل چنین ستادی مطلع شده بودند. این مجموعه دوستان آن ستاد را تشكیل دادند و در زمینه امداد پزشكی و كمكهای مالی به تكتك روستاها سر میزدیم و محل استقرارمان هم پارك مركزی طبس بود؛ چون تقریبا همه ساختمانها ویران شده بود و قابل اعتماد هم نبودند. به هر حال ما در چادرها مستقر بودیم كه در برگشت یكی از این گشتها به كرمان رفتیم و توسط ارتش به مسجد جامع آنجا حمله شد. با این اقدامی كه ایشان انجام داده بود، میتوانیم بگوییم كه دولت امام در حقیقت در طبس شكل گرفت؛ چون اتومبیلهایی كه در اختیار داشتیم، عكس امام روی شیشههای آنها بود و همان موقع ژاندارمریها و شهربانیها احترام نظامی میگذاشتند و فضایی ایجاد شده بود كه میتوانیم بگوییم حاكمیت با ستاد امام بود كه ابتكار آن نیز با آقای بهشتی بود.
سایر اخبار این روزنامه
روایت یک بازمانده
چرا اصولگرایان طالبان را تطهیر میکنند؟
جزئیات مراسم تحلیف ابراهیم رئیسی
آرای باطله ابدا به معنای جدایی افراد از نظام نیست
همان ۸ نفر همان ۸ میلیون یورو!
تهران را تنها شورا و شهرداری اداره نمیکنند
شاید ۵ درصد مردم ماهواره ندارند
وعده اصلاح حقوق به کارگران معترض
مردم در اتوبوس میمیرند
اصلاحات به خون تازهای نیاز دارد
پالسهای نگرانکننده
چرا تشکر نمیکنید!
عملکرد شورای نگهبان و روابط بینالملل
حذف رانتها؛ ممكن و مطلوب؟!