اگر اخبار را دوست ندارید خودتان خبرساز شوید!
یاسر نوروزی| «اگر اخبار را دوست ندارید، بیرون بروید و خودتان خبرساز شوید.» این جمله پایانبندی مجری یکی از ایستگاههای رادیویی آمریکا در سال 1970 بود. کتاب «امید در تاریکی» با چنین جملهای آغاز میشود و قطعاتی از جورچینی را کنار هم میگذارد که از پیوند بینشان حیرت میکنید. نویسنده ربهکا سولنیت، مورخ و فعالاجتماعی آمریکایی است که حدود 20 کتاب با موضوعاتی چون امید، زندگی و تاریخ، روابط انسانی و فجایع اجتماعی و محیطزیستی نوشته است. او با نشریاتی چون گاردین و نیویورک تایمز همکاری دارد. سولنیت اما در کتاب «امید در تاریکی» به شما نشان میدهد آنچه روزگاری دستنیافتنی بوده همیشه از نوعی حرکت، ایده یا جرقه توانسته به تغییر سرنوشت میلیونها نفر بینجامد؛ از فداکاری محمد بوعزیزی، دستفروش فقیر و آزاردیده پلیس در تونس گرفته که جرقه انقلاب 2011 را زد، تا نمونههای آشنایی نظیر مارتین لوترکینگ. چیدمان نویسنده در این کتاب به نحوی پیش میرود که بهتدریج یأس را از ذهنیت هر خوانندهای میزداید و او را به یاد واقعیتهایی میاندازد که زمانی رویا بودهاند: «دو دهه قبل چه کسی میتوانست دنیایی را تصور کند که در آن... اینترنت از راه رسیده باشد؟ چهکسی خوابش را هم میدید که زندانی سیاسی، نلسون ماندلا، رئیسجمهوری یک آفریقای جنوبی تحولیافته باشد؟ چه کسی احیای دنیای بومی را پیشبینی میکرد که قیام زاپاتیستا در جنوب مکزیک تنها مشهودترین وجه آن باشد؟» آثار این نویسنده چندان به دل مخاطبان ایرانی نشست که چندین کتاب دیگر از او نیز منتشر شد؛ ازجمله «همین حوالی دورست» و «نقشههایی برای گم شدن». «امید در تاریکی» هم که از سوی نشر «مهرگان خرد» چاپ شده بود، حالا در آستانه چاپ چهارم است. در فرآیند ترجمههای مترجم، نرگس حسنلی هم البته نوعی هدفگیری را میشد بهوضوح دید؛ از ترجمه کتابهایی نظیر «امید در تاریکی» و «زنان نامرئی» گرفته تا «سرزمین مامورهای مخفی» (داستانهایی از پشت دیوار برلین)، «جنبشهای اجتماعی»، «تاریخ نو» و.... حسنلی متولد 1362 در تهران است و فارغالتحصیل رشته مطالعات فرهنگی از دانشگاه علامهطباطبایی. در این گفتوگو درباره ربهکا سولنیت، نویسنده کتاب «امید در تاریکی» از او پرسیدهایم؛ همینطور علاقهمندیهای او در کتابهایی که برای ترجمه انتخاب میکند و اهدافی که در این مسیر پیش گرفته است.
در ایام نمایشگاه کتاب در مطلبی نوشتم «اگر فقط توان خرید یک کتاب را از نمایشگاه دارید، «امید در تاریکی» را بخرید». قبول دارید؟
سؤال دشواری از مترجمش است! البته بهنظر من نقش مترجم در نسبت با کار نویسنده آنقدر جزئی است که بتواند کتاب خوبی را با خیال راحت توصیه کند. بههرحال «امید در تاریکی» ممکن است به درد کسی بخورد و برای دیگری جالب نباشد. بهخصوص که با مفهوم بنیادین «امید» سروکار دارد که برای ما مفهوم پرمناقشهای است. برای خود من این کتاب و شیوه نگریستناش به امید و تغییر برای مدت نسبتا زیادی کارکرد داشت و هنوز هم البته دارد، گیرم حالا با دخلوتصرفهایی. ما برای صورتبندی نسبت خودمان با امید و تغییر و کنش به ابزارهایی نیاز داریم و از نظر من این کتاب یکی از مهمترین آنهاست. سولنیت هم نویسنده کاردرستی است و سابقه کنشگریهایش نشان میدهد، متن را بدون پشتوانه عملی ننوشته است.
اگر موافق باشید کمی برگردیم عقبتر. شما ریاضیات کاربردی خواندهاید و بعد مطالعات فرهنگی؟ چطور شد از رشتهای در علوم ریاضی به رشته دیگری در علوم انسانی رفتید؟
ما متعلق به نسلی هستیم که علاقهمندیها و توانمندیهایمان درست تشخیص و هدایت نمیشد و این اجبار بیرونی و حتی گاهی حس الزام درونی بهدنبال کردن رشتههای تحصیلی «جدیتر» احتمالا تجربه مشترک بسیاری از ماست. دنبالکردن رشته ریاضی برای من تاحدی ناشی از همین خطا در تشخیصوهدایت بود. هرچند همیشه به ریاضی علاقهمند بودم و چیزی به من داد که میشود تفکر ریاضیاتی نامید و از این بابت وامدارش هستم، اما بههرحال علوم انسانی علاقه اصلی من بود و بالاخره یکجایی باید پیاش را میگرفتم. مطالعات فرهنگی برای من همینجا و دلخواهترین جای ممکن بود. خصلت میانرشتهای و گستردگی موضوعاتش برای من جذاب بود و هنوز هم هست.
چه زمانی ترجمه را شروع کردید و اولین کتابی که چاپ کردید چه بود؟
از همان دوران دانشجویی ترجمه را شروع کردم. هنگام تحصیل در مطالعات فرهنگی جدیتر دنبالش کردم و اولین ترجمهام هم همان وقتها منتشر شد. کتاب دشواری بود نوشته جک گودی، مورخ کاردان و صاحباندیشهای که برای منِ کمتجربه لقمه بزرگتر از دهان بود. ترجمه خوبی نیست و ناشر ویرایشی هم نکرده و قراردادم هم فروش ترجمه بوده و در یککلام، کتاب دیگر مال من نیست و خواندن هم ندارد. اساسا کاری نیست که بابتش مفتخر باشم، اما راهگشای کارهای دیگرم بود.
چه اعتراف صادقانهای، اما میخواهم در کنار صحبت شما، اشاره کنم به نوعی نگاه در انتخابهایتان. اغلب سراغ کتابهایی برای ترجمه رفتهاید که موضوعاتی ویژهوخاص بودهاند؛ «زنان نامرئی»، «سرزمین مأمورهای مخفی»، «جنگ ستارگان و فلسفه» و... در واقع نوعی هدفمندی در انتخابهایتان برای ترجمه میبینیم. به شکل دقیقتر میخواهم خودتان برایمان بگویید که در انتخابهایتان برای ترجمه، دنبال چه چیزی هستید؟
خیلی ساده، در ترجمه دنبال لذت شخصیام. این لذت و رضایتشخصی هم طبعا برآمده از علایق و مطالعات شخصی است. معتقدم وقتی کتابی را دوست داشته باشم، ترجمه بهتری ازش تحویل میدهم و کتابی را دوست دارم که درست بفهمماش و خواندنش چیزی به خودم اضافه کند. از این نظر مثلا هر سه کتابی که نام بردید برای من وجهی بسیار شخصی و جدی دارند. البته که منظورم از لذتشخصی صرفا سرخوشی محض نیست، ترجمه کتاب «سرزمین مأموران مخفی» بنا به ذات موضوعش و شرایط پیرامونی من در آن برهه خاص کار بسیار روانفرسایی بود. یا شما بهعنوان یک زن رنج زیادی از خواندن کتاب «زنان نامرئی» میبرید و ترجمهاش هم بهتبع با کلافگی زیاد همراه میشود، اما در نهایت راضیام که این کتابها را کار کردم و خواندهشدنشان خوشحالم میکند. گاهی هم کتابی هست مثل «جنگ ستارگان و فلسفه» که بهرغم دشواری بخش عمدهای از مقالاتش و بهویژه مباحث مربوط به فلسفه اخلاق مدرن، برای منِ هوادار فانتزی سراسر تفریح است. درنهایت، در ترجمه دنبال آن چیزی هستم که برای ذهن خودم کنجکاویبرانگیز باشد و تصورم بر این باشد که احتمالا برای اذهان دیگر هم همینطور خواهد بود.
«درباره عشق» را چرا ترجمه کردید؟ چون کتاب را نخواندهام و نمیدانم چه مضمونی را دنبال میکند.
«درباره عشق» را لوک فری در قالب مانیفستی برای این نظریه خودش نوشته که عصر ما، با گذر از اومانیسم دوران اول، عصر اصالت عشق است. از نظر فری، عشق، همدلی و شفقت مشخصه اصلی این عصر است و بنابراین باید وجوه مختلف زیست انسان را از نو با این چشمانداز بررسی و چارچوببندی کرد. ترجمه این کتاب برای من چالش بزرگی بود. میخواستم ببینم اگر با نویسندهای موافقت و همدلی فکریوسیاسی نداشته باشم، میتوانم درستوبسنده ترجمهاش کنم یا نه و خب، کار در عمل تبدیل شد به یک گفتوگوی مدام و گاهی جدل درونی منِ مترجم با نویسنده که از قضا تجربه بسیار جالب و ثمربخشی از آب درآمد. نگاه کردن به دنیا از یک چشم متفاوت خیلی چیزها را برای آدم روشنتر میکند.
«امید در تاریکی» بین آثارتان واقعا فوقالعاده است؛ چون جامعه ما کاملا به امثال این کتابها احتیاج دارد. درباره نویسندهاش، ربهکا سولنیت بگویید و اینکه چطور شد کتاب را انتخاب و بعد ترجمه کردید؟
ربهکا سولنیت نویسنده حیرتانگیزی است. نثر عجیبی دارد که اینطور میتوانم توصیفش کنم: دست تو را میگیرد و میبرد و در راه چیزهای زیادی را نشانت میدهد و توصیفشان میکند و بعد یکجا میایستد و تو یکهو به خودت میآیی و میبینی باورت نمیشود از کجا به کجا رسیده باشی، اما وقتی به مسیر فکر میکنی همهچیز معنادار میشود. اساسا آدم پرسهزنی است و این انگار در نوشتنش هم تجلی پیدا میکند. نثر سهل و ممتنعی دارد. خواننده اولش خیال میکند با متن سادهای روبهروست، اما حقیقت این است که باید به تمام قدمهایش در طول کتاب درستوحسابی فکر کند. پیشنهاد کتاب از طرف انتشارات «مهرگان خرد» بود و من در پذیرفتنش تردید نکردم.
آثار دیگری هم در ایران از سولنیت منتشر شد. چرا ترجمه آثارش را خودتان ادامه ندادید؟
درگیر پروژههای دیگر شدم. البته کتابی از او در دست ترجمه دارم. خیلی خوب بود اگر میشد خودم کارهای دیگری از او ترجمه کنم، اما درباره کسانی مثل سولنیت معتقدم هر کتابی از او منتشر شود مایه خوشحالی است. فرقی هم ندارد مترجمش کی باشد. این دو کتاب دیگری هم که از او ترجمه و منتشر شده به همه توصیه میکنم.
اگر بخواهید بین ترجمههایتان انتخاب کنید، کدام کتاب را بیشتر دوست دارید؟
راستش ترجیح میدهم انتخاب نکنم! به همان دلایلی که برای انتخاب یک کتاب گفتم، اما «امید در تاریکی» و «زنان نامرئی» برایم اهمیت خاصی دارند.