سرم را به دیوار می‌زنم تا مغزم باز شود و بفهمم!

در روز‌هایی که بر ما گذشت، شیخ‌علی مرادخانی ارنگه معروف به «شیخ علی تهرانی» در ۹۶ سالگی به پایان خط حیات رسید و راهی ابدیت شد. حیات او با افراط و پرخاش گره خورده بود و کمتر می‌شد در آن از آرامش و متانت سراغ گرفت. مقال پی آمده قصد بازگفت زندگینامه وی را ندارد و تنها در این فقره به بسط اشاراتی تاریخی می‌پردازد. هرچند که وقایع زندگی او مجال پرداخت نوشتاری و تصویری فراوان دارد. امید که تاریخ پژوهان انقلاب را مفید و مقبول آید.     کتاب اخلاق می‌نویسند، بسیار هم خوب می‌نویسند، اما خودشان متَّصف به اخلاق حسنه نیستند بسا مردم ایران، شیخ‌علی تهرانی را با تداعی این جمله از امام‌خمینی استاد او به یاد می‌آورند. شلتاق‌ها، تندی‌ها و اتهامات وی موجب گشته بود که استاد در بیانی تلویحی و ضمنی، اینگونه به او اشارت برده و وی را توصیف کنند: «گاهی وقت‌ها گوینده در عین حالی که خوب می‌گوید، در عین حالی که خوب می‌نویسد، کتاب توحید هم می‌نویسد، کتاب اخلاق هم می‌نویسد، لکن همان نوشتن، گفتن و عرضه داشتن است، خودش از آن بی‌خبر است. بسیار مسائل است که گویندگان هر جا باید باشند، می‌گویند مسائل را طرح و خیلی هم خوب طرح می‌کنند و خیلی هم خوب عرضه، دعوتِ خوب و موعظه خوب می‌کنند. لکن از باب اینکه خودشان ساخته نشده‌اند، می‌گویند و خودشان بی‌خبرند! چه بسا اشخاصی که کتاب اخلاق می‌نویسند و بسیار هم خوب می‌نویسند و خودشان متَّصف به اخلاق حسنه نیستند و چه بسا اشخاصی که توحید را خوب تدریس می‌کنند و خوب القا می‌کنند و خودشان بی‌خبرند. گوینده اگر خودش بی‌خبر شد، تأثیر در کلامش هم کم خواهد شد....»    شیخ از اول غیرعادی بود همانگونه که اشارت رفت، شیخ علی تهرانی در کنش‌های خویش، اعم از اخلاقی، علمی و سیاسی، چندان بر مدار متانت و اعتدال نبود. این تنها به دوره سیاست‌ورزی وی باز نمی‌گشت و سراسر زندگی وی را در بر می‌گرفت. روایتی که آیت‌الله محمدرضا مهدوی کنی از دوران طلبگی شیخ و در کتاب خاطرات خویش آورده، شاهدی بر این مدعاست: «ایشان از شش هفت ماه یا یک‌سال بعد از اینکه من طلبه شدم، به مدرسه لرزاده آمدند و مشغول تحصیل شدند. وی ۱۹ ساله بودند و من ۱۴، ۱۵ سال داشتم. حجره من پهلوی حجره ایشان بود. یک شب دیدم که دیوار حجره ما کوبیده می‌شود! گویا کسی محکم به دیوار می‌کوبد، آمدم ببینم چه شده، دیدم که شیخ علی کله‌اش را به دیوار می‌زند. گفتم علی‌آقا چه کار می‌کنی؟ گفت من حاشیه‌های کتاب جامع المقدمات را که می‌خوانم درست نمی‌فهمم، سرم را به دیوار می‌زنم تا مغزم باز شود و بفهمم! البته ما آن وقت به عمق مطلب پی نبردیم، می‌گفتیم شیخ علی آقا خوب درس می‌خواند، واقعاً هم خوب و زیاد درس می‌خواند، ولی بعد‌ها که این جریان‌ها پیش آمد، فهمیدیم این آقا از اول غیرعادی بود. بله، ما با شیخ علی آقا سال‌ها مباحثه می‌کردیم، ولی غالباً بحث‌های ما به مجادله می‌کشید و ایشان در مدرسه فیضیه داد و فریاد زیاد می‌کرد و کلمات تندی می‌گفت....»    من قسم می‌خورم اولین کسی که با آقای خمینی دشمن شود، شما هستی شیخ در زمره شاگردان امام‌خمینی بود و از آغاز نهضت اسلامی، در عداد مبارزان آن قرار گرفت. با این همه گاه دوستان در آیینه رفتار وی نکاتی را به نظاره می‌نشستند که مهم و عبرت‌انگیز می‌نمود. پیش‌بینی شهید آیت‌الله سیدمصطفی خمینی در باب آینده تهرانی، در زمره این نکات است. این خاطره را زنده یاد محمدجواد صاحبی نقل کرده است: «آقایان سیدجلال آشتیانی، سیدمصطفی خمینی، شیخ علی تهرانی و شهید مطهری با هم رفیق، هم‌درس و هم مباحثه بوده‌اند. آقای آشتیانی در تصحیح کتاب مشارق‌الداری و در پانوشت آن از سیدمصطفی خمینی یاد کرده است. او گاهی از گعده‌هایی که با هم داشتند، خاطراتی را هم نقل می‌کرد. او شیخ علی تهرانی را احساساتی و افراطی می‌دانست و نقل می‌کرد: در جلسه‌ای که من و شیخ علی تهرانی و حاج‌سید مصطفی خمینی با هم بودیم، شیخ‌علی تهرانی با شدت و حدت گفت والله، بالله، تالله در غیبت کبرای آقا امام زمان (ع) هیچ‌کس مثل آقای خمینی نیامده است! آقا مصطفی خمینی به او گفت من قسم می‌خورم اولین کسی که با آقای خمینی دشمن شود، شما هستی! شیخ علی تهرانی خیلی ناراحت شد و گفت شما روی چه حسابی این حرف را می‌زنی؟ او در پاسخ شیخ علی گفت افرادی که خیلی احساساتی پیش می‌روند، عاقبت ندارند و به همان شدت که پیش می‌روند، به همان شدت هم برمی‌گردند. در سال ۱۳۶۶ که بیماری پروستات آقای آشتیانی اوج گرفت و به‌جهت نیاز به عمل‌های جراحی، مکرر به تهران می‌آمد، روزی با من تماس گرفت و گفت زمانی که امام باخبر شد من به تهران آمده‌ام و در بیمارستان بستری هستم، حاج احمد آقا را به عیادت فرستاد و او گفت امام دستور داده‌اند که از شما مراقبت و هزینه‌هایتان پرداخت گردد و هرگونه کار دیگری هم اگر باشد، در انجام آن آماده‌ایم. همچنین امام فرمودند به آقا جلال بگویید من در حق آن رفیق سابق شما شیخ علی تهرانی دعا می‌کنم، شما هم دعا کنید....»    شیخ فردی ساده لوح و آلت دست است انقلاب پیروز و دور تازه‌ای از افراط گری‌های شیخ علی تهرانی آغاز شد! بسا افراد در تحلیل‌های خویش، عدم احراز شغل مورد انتظار را از علل کلید خوردن دشمنی‌های وی با نظام نوتأسیس می‌دانند. شیخ در آغاز، از ایراد اتهامات با رهبران حزب جمهوری اسلامی آغاز کرد، امری که با پاسخ‌های متعدد آنان مواجه شد. تهرانی در نامه ۲۵ دی خویش به امام خمینی آورده است: «توده وسیعی از مردم معتقدند که زیر پوشش جلال الدین فارسی، سه نفر آقایان بهشتی، رفسنجانی و خامنه‌ای می‌خواهند کار‌های اجرایی را به دست گیرند و قهراً در انتخابات مجلس شورای ملی برنده شوند. ملت از امام امت توقع دارد برای این خیانت و حفظ افکار عمومی، وزیر کشور و بعضی از مجریان در این امر از مقام خود ساقط شوند و نیز خوب است از اعضا شورای لانه جاسوسی بخواهند، پرونده دو نفر از این‌ها را که با امیر انتظام شریکند، ارائه دهند تا نگویند یکی از بدکاران را زندان و بقیه را امیر کرده‌اند....» شهید آیت‌الله دکترسیدمحمد بهشتی در پی این نامه سرگشاده و با اشاره به محتوای آن گفت: «ایشان گفته‌اند که آقایان، هاشمی، بهشتی و خامنه‌ای تصمیم دارند از طریق کار حزبی در مجلس شورا برنده شوند. آیا فعالیت یک حزب برای اینکه فردی را نامزد رئیس‌جمهوری کند، برای اینکه فعالیت کند جهت انتخاب شدنش و برای اینکه نمایندگانی که صالح می‌داند، این‌ها را به مجلس بفرستند، این‌ها توطئه است؟ اصولاً فلسفه تشکیل حزب این است و ما به همین منظور برای تشکیل حزب جمهوری اسلامی اقدام کردیم....» در نامه شیخ، اتهاماتی نیز متوجه آیت‌الله خامنه‌ای شده بود که عده‌ای منشأ آن را حسادت و حسرت وی برای امام جمعه گی تهران می‌دانند. آیت‌الله خامنه‌ای، در دو نوبت به اظهارات شیخ واکنش نشان داد. نخستین بارِ آن در جلسه پرسش و پاسخ با دانشجویان دانشگاه تهران بود: «بعضی از حرف‌هایی که ایشان زده‌اند، اتهام نیست، دشنام است. مثلاً فلانی آدم جاه طلبی است، این دیگر تهمت نیست، دشمنی است. بنده به نوبه خودم از اینکه یک شخصی به من اهانت کند، نه فقط ناراحت نمی‌شوم و اهمیت نمی‌دهم، بلکه به آسانی حاضرم از اهانت و دشنام او بگذرم و اگر تهمتی هم وجود داشته باشد، حاضرم اصلا درصدد دفع تهمت بر نیایم. به این علت که آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است....» ایشان همچنین در یکم بهمن ۵۸ و در گفتگو با روزنامه جمهوری اسلامی اظهار داشتند: «من پیش از اینکه به این سؤال پاسخ بگویم، باید عرض کنم که در این زمینه خودم را بزرگ‌تر از آن می‌دانم که به این اتهامات واهی پاسخی بگویم و اصولاً دلیلی نمی‌بینم به اینگونه حرف‌ها جواب بگویم، اما حالا که شما اصرار می‌کنید، باید در پاسخ عرض کنم که علی تهرانی متأسفانه دستخوش یک توطئه شده است، زیرا ایشان یک فرد ساده‌لوح است که افرادی با نقشه‌های حساب شده، توطئه‌ای را طرح کرده و از ایشان به عنوان یک جزیی از عناصر اجرایی این توطئه استفاده کرده‌اند. کلاً این توطئه مشخص‌کننده این حقیقت است افراد و عناصری که مورد اعتماد مردم و مورد اعتماد امام نیز هستند و از اولین روز‌های این مبارزه مسئولیت‌هایی را از سوی امام پذیرفته‌اند، از فعالیت‌های سیاسی خارج کنند. این کاری است که در گذشته شاه مخلوع هم می‌کرد، بدین ترتیب با برچسب‌زدن به مقام‌های شامخ روحانیت سعی می‌کرد تا آن‌ها را از میان مردم بیرون کنند و دیدیم که شاه از اینگونه نقشه‌ها هیچ نتیجه‌ای نگرفت و این برای ما تازگی ندارد؛ لذا ما علی تهرانی را آلت‌دستی بیش نمی‌دانیم و او را هم طرف خودمان نمی‌دانیم، بلکه طرف ما دستگاه‌ها و دست‌های نفاق‌افکن و توطئه برانگیز است....»    سوق یافتن به همزبانی با مجاهدین شواهد نشان می‌دهد که شیخ در دوران مبارزه و تا مدتی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، از مخالفان سازمان مجاهدین به شمار می‌رفت، چه اینکه از تحصیل فلسفه بی‌بهره نبود و دست کم اینقدر می‌فهمید که آنان از اوایل دهه ۵۰ به مارکسیسم گرایش یافته‌اند. با این همه پس از آغاز مواجهه با رهبران حزب جمهوری اسلامی، رفته‌رفته به مجاهدین گرایش یافت و به پای ثابت تبلیغات ایشان مبدل گشت. در مقالی که بر تارنمای هابیلیان درج گشته، چنین می‌خوانیم: «شیخ علی تهرانی در ماه‌های اولیه انقلاب اسلامی، از مخالفان سرسخت مجاهدین خلق بود و آنان را طاغوتچه، خودگرا، ریاست‌طلب، منافق و مخالف رهبری انقلاب لقب می‌داد. وی در تلگرافی به تاریخ ۱۸ تیر ۱۳۵۸، از پدران و مادران می‌خواست از هر طریق که ممکن است، فرزندان خود را از ورود در این گروه‌ها که برایشان هم خطر اخروی و هم خطر دنیوی در پی می‌آورد، باز دارند. گذر زمان باعث تغییر و تحول ۱۸۰درجه‌ای در احوالات شیخ علی تهرانی شد! از اواخر سال ۱۳۵۸ به این سو، شیخ علی تهرانی به تدریج به سمت هواداری از جریان‌های مخالف انقلاب کشیده شد و تقریباً مواضع مشترکی با شیخ حسن لاهوتی اتخاذ کرد. گرایش شیخ علی تهرانی به سازمان مجاهدین خلق نیز اگرچه هیچ‌گاه جنبه‌سازمان یافته و تشکیلاتی به خود نگرفت، ولی غش‌کردن او به سوی مجاهدین در تمامی مقاطع حساس، نشان از هم‌پیمانی نانوشته تهرانی با سازمان داشت. شاید بتوان آغاز استحکام این هم‌پیمانی نانوشته میان تهرانی و مجاهدین را رویداد انقلاب فرهنگی دانست. در جریان درگیری‌های دانشگاه‌های بزرگ کشور در فروردین ۱۳۵۹ که منجر به انقلاب فرهنگی شد، یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق به نام شکرالله مشکین‌فام در مشهد کشته شد. در نتیجه مراسم تشییع جنازه مشکین‌فام، تبدیل به میتینگ سیاسی بزرگ مجاهدین در مشهد گشت. شیخ علی تهرانی نیز به همراه طاهر احمدزاده و محمود دائمی یکی از سخنرانان اصلی این مراسم بود....»    بهزاد نبوی و حسن غفوری‌فرد خواستند تا با نفحات شیطانی خود از اعتراضات استاد بکاهند! در دوره نزدیکی شیخ علی تهرانی به مجاهدین، نشریه «مجاهد» به محل بازتاب کژتابی‌های وی مبدل گشت و همین نشریه نیز نامه توهین‌آمیز وی به امام‌خمینی را درج کرد. وی حتی به بازتاب دیدار‌های انجام شده یا نیمه کاره او نیز می‌پرداخت که مورد پی آمده در زمره آنهاست: «صبح روز جمعه ۲۵ اردیبهشت ماه، حسن غفوری‌فر استاندار خراسان و محرک و عامل اصلی جریانات چماقداری در این استان به اتفاق نبوی تصمیم می‌گیرند به خانه استاد علی تهرانی رفته و با نفحات شیطانی و فریبنده خود، به خیال خود از اعتراضات استاد به عملکرد‌های ارتجاع حاکم بکاهند! به علت اینکه در منزل استاد، به خصوص در روز‌های جمعه (روز‌های درس ایشان) به روی همه باز است، حضرات نبوی و غفوری وارد حیاط می‌شوند، ولی قبل از اینکه به محل درس استاد برسند، استاد به مقابل‌شان آمده و ضمن پرخاش به آنان و یادآوری نقش ارتجاعی‌شان در وضع نابهنجار مملکت از آنان می‌خواهد که از منزل بیرون بروند. حضرات مهمانان ناخوانده نیز دست از پا درازتر خانه استاد را ترک می‌کنند....»    ما تو را منافق کردیم، حالا توبه کردیم تو هنوز سر موضعت هستی؟ شیخ علی تهرانی در پی رفتار‌های خود در خرداد ۱۳۶۰، دستگیر و به زندان مشهد برده شد. در آن دوره برخی از توابین این گروه و نیز اعضای آن‌ها که نقاب از چهره برگرفته بودند، برخی مکنونات قلبی خویش را با شیخ در میان می‌نهادند. سردار بهرام نوروزی از بازدید خویش از زندان مشهد و مواجهه یکی از توابین با تهرانی، خاطره‌ای خواندنی به تاریخ سپرده است: «خب این‌ها که همکاری‌هایشان انجام می‌شد، ما این‌ها را به زندان می‌بردیم و می‌گفتیم بیایید روی بقیه کار کنید تا این‌ها هم بفهمند اشتباه کردند. یک روز با آیت‌الله طبسی، آقای فلاحیان و چند نفر دیگر داشتیم از داخل بند‌های زندان مشهد بازدید می‌کردیم. مثلاً می‌گفتیم این بندِ پسران منافقین است و این بندِ دختران منافقین. بعد این‌هایی که خیلی جرایم‌شان سنگین بود، می‌گفتیم این بند محکومین به اعدام است. همینطور داشتیم می‌رفتیم، رسیدیم به بندی که شیخ علی تهرانی در آن بود. حالا محسن کبابی از سمپات‌های سابق منافقین هم پشت سر ما می‌آمد. همانجا دیدیم که شیخ علی تهرانی، شروع کرد به آقای فلاحیان فحش دادن و هر چه از دهنش درآمد، علیه ایشان گفت، ولی حرمت نگه داشت و به آقای طبسی چیزی نگفت! محسن کبابی آمد و گفت اجازه می‌دهید من به او بگویم ما تو را منافق کردیم، حالا ما توبه کردیم تو هنوز سر موضعت هستی؟ من یک مشورتی با آقای فلاحیان کردم. گفت عیب ندارد، بگو بیاید. محسن کبابی جلو آمد و گفت آقای تهرانی، یادت می‌آید شما آن موقع طبقه دوم منزلت بودی، ما و کی و کی آمدیم دم در می‌گفتیم این‌ها دارند ظلم و چنین و چنان می‌کنند، یادت هست شما گفتید بروید از این فلان فلان‌شده‌ها حقتان را بگیرید، بروید فلان و بهمان کنید. ما هر روز می‌آمدیم شما را تحریک و اغفال می‌کردیم، ذهنت را مخدوش می‌کردیم و شما علیه نظام می‌گفتید و حرف‌های شما را ما چاپ می‌کردیم. حالا ما دستگیر شدیم، توبه کردیم، خودمان هم اعتراف داریم که اشتباه کردیم، تو هنوز سر موضعت هستی؟....»    در رادیو بغداد، در دوران جنگ تحمیلی واپسین برگ از حیات سیاسی شیخ علی تهرانی، وی را مطرود خاص و عام ساخت. وی در دورانی که کشورش در گیر جنگ عراق متجاوز بود، در رادیوی فارسی بغداد به سخن گفتن علیه جمهوری اسلامی می‌پرداخت و از این رهگذر سعی در تضعیف روحیه مردم و نیز اسرای ایرانی در عراق می‌کرد. او سال‌ها بعد سرخورده و بیمار، خود را به یکی از پاسگاه‌های مرزی ایران تسلیم کرد و بر سیاست‌ورزی خویش نقطه پایان نهاد. در تارنمای دیپلماسی ایرانی، ماجرا اینگونه روایت شده است: «شیخ‌علی تهرانی پس از آنکه بنی‌صدر ایران را ترک کرد و در پی از استقرار مجاهدین خلق در عراق، مخفیانه به این کشور رفت و در آنجا برای سال‌های طولانی، در رادیوی فارسی زبان بغداد، مشغول به تبلیغات علیه جمهوری اسلامی بود. رژیم صدام از سخنان شیخ علی تهرانی که علیه امام خمینی و جمهوری اسلامی بود، برای شکست روحی اسرای ایرانی در اردوگاه‌ها استفاده می‌کرد. هاشمی رفسنجانی در کتاب خاطراتش، در سال ۱۳۶۳ آورده است، وی در تابستان سال ۱۳۶۳ پس از فرار از کشور، در مصاحبه‌ای با هفته‌نامه آلمانی اشپیگل به دروغگویی پرداخت. از جمله گفت آقای رفسنجانی به من گفته است که اگر ما عراق را به دست آوریم، دو کشور ما به صورت یک کشور و آن هم بزرگ‌ترین صادرکننده نفت درخواهد آمد. ما جمعاً ۶۰۰ میلیون جمعیت خواهیم بود و قدرت عظیمی در اقتصاد جهانی خواهیم داشت... شیخ علی تهرانی پس از یک دهه و سال‌ها پس از پایان جنگ و در سال ۱۳۷۴، خود را تسلیم یکی از پاسگاه‌های مرزی نمود و نیرو‌های جمهوری اسلامی، وی را به تهران منتقل کردند. در آن زمان اعلام شد او به علت سالخوردگی، وضع جسمانی مناسبی ندارد و از نظر روحی و روانی نیز از تعادل برخوردار نیست. شیخ علی تهرانی از کار‌های گذشته خود اظهار ندامت کرد و خود را مستوجب اشد مجازات دانست! او در ایران به ۲۰ سال زندان محکوم شد، اما غالباً در خارج از زندان به سر می‌برد، با این شرط که با کسی ملاقات نداشته باشد....»