از نسل تو!

از یک جایی به بعد، انگار سرنوشت پیکر و جسم آدم‌ها که هیچ، حتی اینکه کجا هستند و چه شدند، در درجه اول اهمیت قرار نمی‌گیرد. می‌بینی که او نیست و هست؛ نیست و همه جا ردش دیده می‌شود، آن‌قدر پررنگ که انگار نه انگار که سال‌هاست رفته و برنگشته است، آن‌قدر زنده که بیش از آن‌ها که زنده‌اند، حضورش ملموس است.
احمد متوسلیان این‌گونه بود. از یک جایی به بعد، می‌دانستیم دیگر برنمی‌گردد، گرچه دلمان نمی‌آمد عنوان «شهید» یا «جاویدالاثر» را پیش از نامش بیاوریم و تابلو‌های آن خیابانی هم که بالأخره چهار دهه پس از رفتنش به نامش شد، خالی از این عناوین ماند. می‌دانستیم برنمی‌گردد و به عناوین فکر نمی‌کردیم، به اینکه باز نگشته است هم، از یک جایی به بعد کمتر فکر کردیم. فرقی نمی‌کرد او را جاویدالاثر بنامیم یا شهید یا هیچ! مسیری که او باز کرده بود، آن‌قدر روشن بود که اثرش همه جا دیده می‌شد.
احمد متوسلیان نبود و جنوب لبنان به لطف قدرتی که حزب‌الله لبنان یافته بود، آزاد شد و مگر او ۱۸ سال قبل از این آزادی شیرین، برای کمک به لبنان در برابر اشغال اسرائیل راهی سفر بی بازگشت دمشق نشده بود؟ احمد متوسلیان نبود و نیرو‌های ما مرز‌های جغرافیایی ملیت را درنوردیده بودند و در دمشق و حلب پاسدار حریم اهل‌بیت شده بودند و خط مقدم محور مقاومت؛ مگر او همین را نمی‌خواست؟ مگر رزمنده‌ای بدون مرز نبود و مگر ما در دهه چهارم نبودن او، صد‌ها رزمنده بدون مرز و فراتر از ملیت‌های ایرانی و افغانستانی و پاکستانی و یمنی و لبنانی و سوری برای مبارزه به تروریسم، به جهان معرفی نکردیم؟
متوسلیان رفت که بازنگردد و برای همیشه، رو به جغرافیای بدون مرز «مقاومت» دری بگشاید که مسیر روشن فردا‌ها باشد. فردا‌هایی که از آن تیر ۶۱ هویدا نبود و شاید مورد انکار هم قرار می‌گرفت، اما امروز ما سال‌هاست آن فردای ناپیدا را زندگی و لمس کرده‌ایم که آزادی و امنیت جز با مقاومت در برابر اشغال و تروریسم دولتی، حتی در کیلومتر‌ها آن سوی مرز‌های جغرافیایی ایران به دست نمی‌آید.


متوسلیان نیست و از نسل او همین «میلاد حیدری»‌ها و «مقداد مهقانی»‌ها که فردا در تهران تشییع می‌شوند، مقابل اسرائیل ایستاده‌اند و حضورشان در سوریه و شهادتشان به دست رژیم صهیونیستی، اثری است که از احمد متوسلیان باقی مانده است. اثر جاوید آدم‌ها، راهی است که می‌گشایند، چنان که متوسلیان راهگشای این مسیر برای نسل‌های بعدی خود بود. حالا او را شهید بدانیم و بنامیم یا همچنان منتظر رسیدن خبری از او باشیم، فرقی نمی‌کند؛ همه جا رد اثر او هویداست.
واژه‌های شعر قاسم صرافان، بازگوی همین حرف است:
تو رفتی و گفتی که شرف مرز ندارد
این سو در اگر بسته شد آن سو که دری هست
رفتی و به زینب قسم از نسل تو امروز
در شام و حلب لشکر فریادگری هست
از من اثری نیست که جا مانده‌ام، اما هرجا که نظر می‌کنم از تو اثری هست
در راه تو وقتی پدری بازنگردد
در بردن میراث تفنگش پسری هست