نكاتي درباره يك شبيه‌انگاري

اخيرا يكي از خطيبان مشهور، وضعيت فعلي كشور را به ساخت كشتي نوح تشبيه كرده و معتقد است وقتي توفان بيايد فايده آن مشخص خواهد شد. درباره اين اظهارنظر نكات زير قابل ذكر است: 
- بهره‌گيري از شبيه‌انگاري‌هاي تاريخي- ديني براي توجيه ناكارآمدي‌ها و پوشش دادن ضعف‌ها، از شيوه‌هاي قديمي است كه نه تنها نخبه‌ها بلكه حتي عامه مردم نيز آن را به نقد كشيده‌اند. تشبيه وضعيت اقتصادي كشور به دوره‌هاي زندگي پيامبران يا اوايل ظهور اسلام هيچ‌كس را در توجيه اين ضعف‌ها قانع و به آينده اميدوار نمي‌كند.
- حتي اگر اين خطيب محترم بخواهند از داستان كشتي نوح در تبيين وضعيت كشور بهره بگيرند بهتر است وضعيت كنوني را به وضعيت پس از توفان نوح تشبيه كنند كه مردم ايران در جريان سقوط رژيم شاه با ورود به كشتي انقلاب به سرزمين نجات پساانقلاب اسلامي قدم گذاشتند و سپس توضيح دهند كه چرا پس از چهل و چند سال نتايجي كه بايد در رفاه زندگي مردم ظهور پيدا مي‌كرد محقق نشده است؟ 
- بين ساخت كشتي توسط حضرت نوح (ع) و اقدامات حكمراني در كشور ما تفاوت كليدي وجود دارد. ساخت كشتي نوح يك امر خارج از حكمراني بوده و به واسطه آن امور جاري مردم مختل نمي‌شده است. در زمان ساخت كشتي نوح هيچ‌كسي متضرر نشده و معيشت و اقتصاد مردم آن دوره تاريخي چه پيروان و چه مخالفان دچار نوسان نشده است. در حقيقت نوح (ع) در زمان ساخت كشتي، هيچ نقشي در حكمراني نداشته است و هزينه ساخت كشتي نيز از جيب بيت‌المال و اموال عمومي و دولتي پرداخت نشده بود. 


- از منظري ديگر اگر قدرت حكمراني در دست حضرت نوح بود ساخت كشتي موضوعيت خود را از دست مي‌داد. بر اين اساس وقتي اقدامات ما در عرصه سياستگذاري و اجراي آنها به صورت مستقيم در زندگي مردم موثر است و  قدرت و ابزار لازم براي سياست‌گذاري و عملياتي كردن آنها را در اختيار داريم چرا بايد نجات مردم را به آينده‌اي نامعلوم محول كنيم و مردم را دلخوش كنيم كه بسان كشتي نوح، روزي، روزگاري از زير بار مشكلات رهايي خواهيد يافت. عرصه حكمراني عرصه شبيه‌انگاري‌هاي تاريخي و آينده‌هاي مبهم نيست. مبناي حكمراني، سياست‌گذاري بر اساس عقلانيت، با در نظر گرفتن توانايي‌ها، منابع و محدوديت‌هاي كشور و مشخص نمودن زمان دقيق تحقق آنهاست. اين شبيه‌انگاري تاريخي نشان مي‌دهد در سياست‌گذاري‌ها درك واقع‌بينانه‌اي از اولويت‌بندي مسائل و رتبه‌بندي چالش‌ها و موقعيت جهاني كشور وجود ندارد. 
پرسش كليدي در اين ميان آن است: اگر دست يافتن به اهدافي كه آنها را براي آينده كشور بنيادي تلقي مي‌كنيم منتهي به فقر اجتماعي، افزايش شكاف طبقاتي، نااميدي، ركود، افزايش مهاجرت نخبه‌ها از كشور، تاخير در سن ازدواج و بدتر از همه برهم خوردن تعادل جمعيتي، كاهش فرزندآوري، تشديد سالمندي و افزايش آسيب‌هاي اجتماعي بشود آيا بازهم مي‌توانيم دست يافتن به اين اهداف را ساختن كشتي نجات كشور قلمداد كنيم؟