روزنامه اعتماد
1402/09/11
باغچه كوچك او سيب نداشت!
ابرِ بيمنظور پنجرههاي آن سوي شهر را به هم زده بود كه جماعتي با چند شاخه گلايل صورتي در دست، به بيمارستان آمدند تا ملاقاتي با حميد مصدق داشته باشند. رفقا اما كمي دير و بيموقع رسيدند. چه اينكه چكامه گوي حقوقدان، در سكوت مرگبار، آذر عبوس را رها كرده و بياعتنا به كت و شلوارهايش در گنجه به جايي در عالمِ ناز سفر كرده بود. فرزند شهرضا تنها پنجاه و هشت خزان را تجربه كرد و پيش از آنكه اتفاق مبهمي بيفتد، آگهيهاي تسليتش سر از صفحاتِ يادبود روزنامهها درآوردند. همكلاسي بافراست محمد حقوقي و هوشنگ گلشيري زودتر از حد تصور در جغرافياي شعر نام خود را به گوشها رساند. سراينده شعرهاي نيمايي با منظومه درفش كاوياني در سالهاي ملتهب دهه چهل، چشمها را خيره و با ترنم واژگانش راهها و بيراههها را مست لايعقل كرد و زير گوش جهانِ بيشكيب زمزمه كرد: در هواي عفن آواز پرستو به چه كارت آيد؟ «آبي، خاكستري، سياه» و «در رهگذار باد» ديگر منظومههاي مردي بودند كه سادگي، رواني و صميميت سيالِ موجود در كلامش را عيان و مترسكهاي مزارع را شيداي پرندگان اوجگرفته در اتمسفر شعرهايش كردند. سطرهاي آهنگين مصدق، بيواسطه و پوست كنده بزرگترين دغدغههاي جامعه تبآلود آن سالها را در ظرف سفالينِ شعر عرضه داشته و جانها را به طرز دلربايي صيقل دادند. شاعري كه از جداييها و مفارقتها بارها شكوه كرد، هرگز غمش از وحشت پوسيدن نبود، بل از زيستنِ بينگار در روزگار گسِ پردلهره و مدهوش بود. او درست در هنگامهاي كه شرر چشمانش را به اخگرِ غربت مردمكان يار بخشيد و حوصلهاش از زيست در اين گنبد دوار پرلُهيب سر رفت، عكسهاي تكي و دستهجمعياش را در آلبومي غبار گرفته واگذاشت و در غروبي سخت و خفه، ملافه سفيد بيمارستان را به ميل خويش، روي سرش كشيد و با بدرقه شورانگيز كلمات، دنيا را به مقصد جشني ناپيدا كمي آنطرفتر از خراب آباد ترك كرد. وكيل خبره كه هماره در شعرهايش، تنديسي مقدس از عشق را ترسيم ميكرد بيآنكه دادخواستي از روزگارِ كپك زده خويش رو كند، با قلبهايي از جنس آهن و سنگ و البته غريبه با رمانتيك گرايي، خداحافظي دردناكي كرد و بيموخره پريد تا ديگر دلهره دزدي سيب از باغچه همسايه را نداشته باشد:تو به من خنديدي و نميدانستي/ من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم/ باغبان از پي من تند دويد/ سيب را دست تو ديد/ غضبآلود به من كرد نگاه/ سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك/ و تو رفتي و هنوز/ سالهاست كه در گوش من آرام آرام/ خش خش گام تو تكرار كنان ميدهد آزارم/ و من انديشهكنان غرقِ اين پندارم/ كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت
سایر اخبار این روزنامه
سندرم محرمانگي در قانون جديد بانك مركزي
ورود سالانه حدود ۷۰ هزار گردشگردرمان به مشهد
جشن خودكفايي توليد كاغذ در مازندران
پايان عصركيسينجر
اندك اندك جمع ياران ميروند
حرمت تنفير و اصل مصلحت
جبران يك ميليارد دلار ناترازي حاصل از فساد از جيب مردم
جريانساز باشيم نه سوار برجريان شويم
جنايت در بيست متري جواديه تهران
اطاعت مشاركت كارشناسي
چرا اسراييل آتشبس را پذيرفت؟ توفان الاقصي (۶)
مدرس الگوي سياستمداري و نمايندگي
كشمكش در دو سوي تخت!
پوستاندازي نظام حزبي در ايران
گامي اعتمادساز در صورت برداشته شدن گامهاي بعدي
باغچه كوچك او سيب نداشت!
با كلاهبرداريهاي سايبري مهم و پرتكرار چه كنيم؟
آسيموف و داستانهايي درباره آينده
اطاعت؛ مشاركت كارشناسي
چرا اسراييل آتشبس را پذيرفت؟ توفان الاقصي (۶)
مدرس الگوي سياستمداري و نمايندگي
پوست اندازي نظام حزبي در ايران