اطاعت؛ مشاركت كارشناسي

اخيرا يكي از شاگردان آقاي مصباح‌يزدي اين مطلب را از ايشان نقل كرده كه «ولايت مطلقه كافي نيست، اطاعت مطلقه هم بايد در كنار آن باشد؛ يعني مردم بايد به معركه بيايند. دستورالعمل حضور مردم در معركه، اطاعت مطلق است» گرچه به نظرم اين نقل با ذهنيت مرحوم مصباح همخواني دارد ولي از صحت و سقم اين انتساب اطلاعي ندارم فقط قصد نقد اين گزاره را دارم. ظاهر اين گزاره چنين است كه گويي درصدد دفاع و حمايت از ولايت فقيه است. در اين نوشته مي‌خواهم توضيح دهم كه چرا اين گفتار عليه ولايت فقيه يا هر عنوان ديگري كه اطاعت مطلق طلب كند، است؟ چرا اين گزاره چيزي را به ولايت فقيه و مقام رهبري اضافه نمي‌كند؟ سهل است كه او را تنها مي‌گذارد و در عمل نيز سياست‌ورزي و پيشبرد اهدافش را ممتنع مي‌كند؟ مي‌خواهم بگويم كه چرا گويندگان اين گزاره در اصل دنبال منويات خود هستند و با اين گزاره به ظاهر حمايتي از ولايت فقيه مي‌خواهند پروژه خود را پيش ببرند و چون شهامت و استغناي فكري ندارند از اين طريق دنبال پيشبرد برنامه‌هاي خود هستند. اولين ايراد، نتيجه منطقي اين گزاره‌اي است كه تمامي مسووليت را متوجه يك فرد مي‌كند، چون ديگران هيچ استقلالي در برابر اراده او ندارند. تا اينجا شايد مشكلي نباشد، مساله از آنجا آغاز مي‌گردد كه جريان امور برخلاف تصورات ساده‌لوحانه، بسيار پرپيچ و خم و مشكلات آن فراوان است و به علت پيچيدگي امور ولايت فقيه ناچار است، اداره آن را محول كند و در اين مرحله اشكال جدي پيش مي‌آيد، زيرا كساني كه بايد آن امور را اداره كنند يا كارشناس هستند يا نيستند. اگر نيستند و به صرف اطاعت مطلق در آن موقعيت قرار گرفته‌اند كه در اين صورت به بدترين شكل امور را اداره مي‌كنند و دود چنين اداره كردني دوباره متوجه ولايت فقيه مي‌شود. مثل وضعيتي كه امروز شاهدش هستيم. اگر كارشناس و متخصص هستند، در اين صورت از ابتدا حاضر به اطاعت مطلق نمي‌شوند، در واقع نمي‌توانند اطاعت مطلق كنند، زيرا ممكن نيست كه فهم كارشناسي خود را ناديده بگيرند و اطاعت كنند، بنابراين يا مجبور است كه به فهم خود عمل كند كه اين مغاير يا اطاعت مطلق است يا مجبور است به درك متفاوتي از دانش خود عمل كند كه قطعا موفق نخواهد بود و در بهترين حالت نيز كنار مي‌رود و اين آغاز حذف كارشناسان از نظام اداري كشور و سقوط مديريتي آن است. شايد گفته شود كه منظور تبعيت در كليات است. متاسفانه كليات مشكلي را حل نمي‌كند، زيرا كليات به صفت كلي بودن‌شان، در اجرا منشا تفاوت و اختلاف هستند. همه گرايش‌ها و فرقه‌هاي اسلامي خود را تابع پيامبر(ص) و قرآن مي‌دانند، ولي هنگامي كه در جزييات آن وارد مي‌شوند، اختلافات آغاز مي‌گردد و حتي به دشمني يكديگر مي‌رسند. ازسوي ديگر جامعه به ويژه در عصر جديد،  در حال تحول است، چگونه مي‌توان يك گزاره كلي را در اجرا، بدون اختلاف‌نظر با تحولات شديد اجتماعي تطبيق داد؟ كافي است به تحولات دو دهه اخير ايران نگاه كنيم. ضمن اينكه ساختار حكومت ايران مبتني بر انتخاب است. خب اگر بايد اطاعت مطلق باشد، پس چرا انتخابات را ادامه مي‌دهيم كه جملگي روساي جمهورش را متهم به مغايرت با گزاره تبعيت كنيم؟ اين رويكرد نظام اداري كشور را مختل مي‌كند. افراد فرصت‌طلب و فاقد توانايي با همين حربه خود را به جايگاه‌هاي بالاتر مي‌رسانند، چون مدعي اطاعت مطلق هستند و ديگران را از اين نظر تخطئه مي‌كنند و اين بزرگ‌ترين ضربه به ولايت و حاكم است. نكته ديگر بحث تقسيم كار است. جامعه امروز با جامعه ۲۰۰ سال پيش و پيش از آن به كلي متفاوت است. تخصص هر روز پيچيده‌تر و جزيي‌تر مي‌شود. نمونه آن اقتصاد.  به نحوي امور در هم پيچيده مي‌شود كه هيچ صاحب قدرتي نبايد كوچك‌ترين دستور اجرايي را درباره اقتصاد بدهد، مگر آنكه پيش‌تر به‌ طور دقيق ارزيابي كارشناسي شده باشد. اينجا اطاعت مطلق از امر كارشناسي ضروري است و نه برعكس. بدترين اثر رويكرد تبعيت مطلق حذف مشاركت است. جوامع مدرن مبتني بر مشاركت هستند. در بهترين حالت مشاركت گسترده مردم و در بدترين حالت مشاركت مجموعه‌اي از نخبگان. اگر افراد در مديريت امور مشاركت نكنند، در شكست‌ها مسووليت‌پذير نخواهند بود و مسووليت مشكلات را بر دوشِ رهبران خود آوار خواهند كرد. به ‌طور كلي تقليل مديريت جامعه امروزي به فرد، نه تنها شدني نيست، بلكه موجب عقب‌گرد مي‌شود و نقش رهبري را بيش از پيش تضعيف مي‌كند و افراد فرصت‌طلب را به جايگاه‌هايي مي‌رساند كه شايستگي ندارند. اتفاقا همين افراد منادي اين نوع گزاره‌ها هستند. بايد تحليل به‌روزتر و كارآمدتر از جايگاه رهبري ارايه نمود كه هم موثر باشد و هم با مقتضيات روز هماهنگ باشد و به زيان جايگاه رهبري نباشد.