چالش فمینیسم با مادری زنان

فمینیست‌ها کارکرد مراقبتی خانواده را عمدتاً از جهت نابرابری جنسی نهفته در آن کانون مورد توجه قرار داده‌اند، از این‌رو از بین شاخصه‌های متعدد مراقبت از افراد ناتوان، موضوع مادری بیش از همه توجه آن‌ها را به خود جلب کرده‌است.
از دیدگاه فمینیست‌ها هر چند مردان در مقایسه با دوره‌های پیشین، سهم بیشتری در امر مراقبت از کودکان و سالمندان در خانه به عهده گرفته‌اند، همچنین جنسیت عاملی مؤثر در کم و کیف ایفای این کارکرد به شمار می‌آید. مادری معمولاً به مفهوم توجه به کودکان و مراقبت از آنها، ارضای نیاز‌های مادی، عاطفی و روانی، احساس مسئولیت در قبال آن‌ها و همچنین برقراری مناسباتی است که نیاز‌های آن‌ها را برآورده می‌کند و مادر به نوعی از بودن انسان با الزامات بیولوژیکی یا زنانگی اطلاق می‌شود. در دیدگاه تعیین بیولوژیکی، مادربودن را سرنوشت طبیعی وبیولوژیکی زنان می‌دانند.
جایگاه و ارزش مادری یکی از بحث‌هایی است که بخشی گسترده از اندیشه‌های فمینیستی را به خود اختصاص داده است، اما موضوعات مربوط به مادری، همواره برای آن‌ها دشوار بوده‌است، زیرا در میان مجموعه‌ای از بحث‌های ایدئولوژیکی، بیولوژیکی و ساخت اجتماعی، مادر می‌باشد.
موضوعات مربوط به مادری همواره برای فمینیست‌ها از موضوعات مشکل بوده‌است، بنابراین به نظر می‌رسد که بحث‌های فمینیستی در مورد مادری با یک نوع تضاد و دوگانگی روبه‌رو است و موضوع مادری یکی از موضوعاتی است که باعث انشعاب بین فمینیست‌ها می‌گردد.


برای مثال از یک طرف فمینیست‌های کلاسیک را مشاهده می‌کنیم که در مورد مظلوم واقع‌شدن زنان صحبت می‌کردند و به دنبال دنیای مطلوبی می‌گشتند که در آن زنان خصوصاً مادران، نقش‌های خاص و اساسی در پرورش بچه‌هایشان داشته‌باشند، آن‌ها برای حمایت از کودکان و مادران ارائه شیر مجانی به مادران، مرخصی استعلاجی برای زنان جهت نگهداری از بچه‌های کوچکشان مبارزه می‌کردند، ولی از طرف دیگر فمینیست‌های جدید و عمدتاً رادیکال با اتخاذ مواضع مختلف با مادری مخالفت می‌نمودند.
به اعتقاد فمینیست‌های رادیکال باید مادری انکار شود، زیرا برای زنان خطرناک است و آن‌ها را در موقعیت‌های پایین‌تر از مردان قرار می‌دهد و معتقدند پدرسالاری وظایفی را بر مادری تحمیل کرده‌است و مادری را وادار می‌سازد که پدرسالاری را در کودکان باز تولید و ارزش‌های فرهنگ مسلط را به فرزندان خود منتقل کنند و آن‌ها را وادار می‌سازند با نقش‌های جنسیتی همنوایی کنند تا سلسله مراتب موجود تداوم یابد. در واقع فمینیست‌ها استقلال، تساوی و موضوعات فارغ از جنسیت را به عنوان آزادی شخصی هدف قرار می‌دهند و با تأکید بر تساوی، بدون در نظر گرفتن جنسیت، تحمل سختی‌های مادر در دوران حاملگی، به دنیا آوردن فرزند، شیردادن و پرورش کودک را کاملاً نادیده می‌گیرند.
استدلال فایرستون این است که تفاوت جنسی در شکل تفاوت زیست‌شناختی وجود دارد، اما این تفاوت می‌تواند از طریق پیشرفت‌هایی که در فناوری تولید مثل صورت گرفته است، دگرگون شود، او به هیچ‌وجه این اندیشه را که زنان وظیفه یا تمایل فطری برای تولید مثل و مادری دارند، نپذیرفته است و مصرانه اعتقادش بر این است که هر غریزه زنانه برای بارداری و مادری، صرفاً محصول ساخت اجتماعی زنانگی است و آنگاه که علم انسانی اختیار تولید مثل را به دست گیرد، غیر‌ضروری می‌شود، از نگاه او جامعه‌ای که در آن تفاوت‌های جنسی ریشه‌کن شده‌است، دو نشانه روشن دارد:
اول اینکه، تفاوت در ظرفیت بچه زاییدن به یاری علم محو می‌شود. دوم اینکه، نقش بزرگ کردن بچه‌ها یا مادری کردن در جامعه مردان و زنان به طور مساوی تقسیم می‌شود.
سایر فمینیست‌ها بر خلاف فایرستون معتقدند مسئله مادری به خودی خود، سبب‌ساز ستم به زنان نیست، بلکه درباره شیوه جامعه در نهادی کردن مادری مهم است و همین امر پایه‌ای برای روابط ستم‌آلود مردان با زنان شده‌است، آن‌ها عقیده دارند که مادرشدن نه فقط مفهومی ساخته و پرداخته اجتماع است، بلکه از نظر تاریخی مفهومی ویژه دارد به این معنا که هویت اصلی و مشغولیت عمده زن پنداشته شده‌است.
فمینیست‌ها این مفهوم را بخشی از ایدئولوژی زندگی خانگی و زنانگی می‌دانند که وظیفه اصلی زنان را پرورش جنین در دوران بارداری و شیردهی و پرورش فرزند می‌دانست. آن‌ها بر این باورند که مادری از یک سو منبعی از ارزش‌ها و ویژگی‌های خاص زنان است که معنایی برای فرهنگ زنانه ارائه می‌کند و از سوی دیگر مشکلی از سرکوب زنان است که مردسالاری آن را نهادینه کرده‌است. آن‌ها مدعی‌اند که مادری در جامعه ساخته می‌شود و تحت‌تأثیر الزامات فرهنگی قرار دارد.