شاهی که شهوت زمینخواری داشت
[ علیاکبر زاهدی/ کارشناس ارشد تاریخ] روز گذشته یادداشتی دیدم از یکی از مترجمان کشور درباره رضاشاه که مایه تأسف بود، البته یادداشت در فضای مجازی و به شکل پست در اینستاگرام منتشر شده بود و نشان میداد که به هر حال نویسنده، آقای بیژن اشتری، به روال این نوع پستها، چندان در بند آوردن فکت نبوده است. طبیعی هم هست و تا اینجای کار میپذیریم که نمیشود در یک پست کوتاه، مطلبی با معیارهای مقالهای علمی ارائه داد، اما رویکرد ایشان، فاجعهای بود به توان دو! چرا؟ اول اینکه سفیدشویی رضاشاه اشتباهی مهلک و عوامانه است که ایشان مرتکب شده و دوم اینکه مترجم کتابهای تاریخی مثل آقای اشتری نباید به چنین سطحینگری تن بدهد. ایشان در پست خود نوشته که در این یکی دو روز گذشته که قضیه اختلاس سه میلیارد و هفتصد میلیون دلاری برملا شد، به یاد رضا شاه افتادم که بیچاره با چه دقت و دلسوزی بر مصرف ارزهای خارجی کشور نظارت میکرد»! بعد هم فکتی آورده از کتاب خاطرات یکی از نزدیکان شاه و هیچ اشارهای هم نکردهاند که اسم این کتاب چیست و فرد نزدیک به شاه که بوده! در پایان هم به این نتیجه رسیدهاند که ثروت مملکت برای رضاشاه بسیار مهم بود و نوشته: «بله، رضاشاه دیکتاتور بود اما حداقل بهعنوان حاکم حواسش جمع بود که کسی به بیتالمال دستدرازی نکند حتی در حد بیست پوند!» پاسخ به این ادعاها را در ادامه با هم میخوانیم.
در سطح مجریان «من و تو» نباشیم!
خب تا اینجای کار کسی که اندکی تاریخ معاصر بهخصوص دوره پهلوی اول را مطالعه کرده باشد، متوجه خواهد شد که این جملات شوخی بیمعنایی بیش نیست.
درواقع از مترجمی مثل آقای اشتری بعید است که چرا اصلاً سراغ کتابهای تاریخی ایران نرفتهاند و در این زمینه مطالعهشان در حد مجریان شبکه «من و تو» است! چراکه فقط چند مثال ساده تاریخی نشان خواهد داد که نظر ایشان بهکلی پرت و دور از نظر کارشناسی است. من در ادامه فقط به چند کتاب اشاره میکنم که بد نیست بروند آنها را مطالعه کنند تا اینطور بیمطالعه قانون صادر نکنند و مخاطبان ناآگاه بیچاره را هم به وادی سرگردانی نکشانند.
عالیجناب و شهوت تصاحب زمین
اگر ایشان نام یرواند آبراهامیان، مورخ ایرانی و استاد برجسته تاریخ در کالج باروخ و مرکز تحصیلات تکمیلی دانشگاه نیویورک را شنیده باشند که قطعا شنیدهاند، پیشنهاد میکنم سری به کتاب «تاریخ ایران مدرن» بزنند. در صفحه 71این کتاب آقای آبراهامیان مینویسد: «اوایل سال 1932م، سفارت بریتانیا گزارش داد رضاشاه، شهوت تصاحب زمین دارد؛ طوری که همه خانوادهها را روانه زندان میکرد. مگر اینکه با فروش املاکشان به وی موافقت کنند. اشتهای سیریناپذیر وی به زمین، دارد به حدی میرسد که چند صباح دیگر از اینکه چرا اعلیحضرت بیدرنگ همه ایران را به نام خود به ثبت نمیرسانند، تعجب خواهیم کرد!»
اسیر جهل و طمع
همچنین کریستین دلانوآ، مورخ فرانسوی، در صفحه 24کتاب «ساواک» مینویسد: «پدر شاپور بختیار معتقد بود رضاشاه دو عیب بزرگ داشت؛ جهل و طمع. در عرض چند سال پس از رسیدن به قدرت، این نظامی یکلاقبا به یکی از بزرگترین مالکان ارضی کشور تبدیل شد. او نخست به نام مصالح دولت از خوانین بزرگی که قدرتش را محدود میکردند، سلب مالکیت میکرد، آنان را به زندان میانداخت، سپس با اغتنام فرصت و به نام مصالح شخصیاش زمینهایشان را تصاحب میکرد... مثلا او مشاور، وزیر مالیه و امور خارجه در اوایل قرن و یکی از بزرگمالکان مازندرانی را که نخواسته بود زمینهایشان را به شاه بدهد، زندانی کرد.»
20تا 30میلیون پوند ثروت رضاشاه!
همچنین محمدقلی مجد، مدرس مرکز خاورمیانه دانشگاه پنسیلوانیا، در کتاب «رضا شاه و بریتانیا» مینویسد: «رضاخان به هنگام استعفایش در سال 1941میلادی بیش از 760میلیون ریال (50میلیون دلار) در بانک ملی سپرده داشت. مبالغ هنگفتی نیز در بانکهای خارجی ذخیره کرده بود.
به کمک اسناد و مدارک وزارت امور خارجه و خزانهداری آمریکا (اکنون) میدانیم که رضاشاه مبلغی بالغ بر 20تا 30میلیون پوند (100تا 150میلیون دلار) در لندن داشت که این مبلغ باورنکردنی در سال 1941به پسر و جانشیناش، محمدرضا پهلوی رسید.» (ص 3)
کمی کتاب بخوانیم آقای مترجم!
مواردی که ذکر کردیم تازه گوشهای از رفتار کسی است که آقای اشتری در مدح ایشان اشک ریخته و گفته است کاش همه، دلسوزی او را برای داراییهای مملکت داشتند! آن هم مطلبی بدون منبع و بیاساس که معلوم نیست چهکسی گفته و ایشان بهعنوان مترجم کارکُشته در پست خودشان آوردهاند! این درحالی است که از یک نویسنده و مترجم انتظار میرود دستکم برای اینکه به یک جهانبینی درست درباره تاریخ معاصر ایران رسیده باشند، حداقل چند کتاب در این زمینه مطالعه کرده باشند! به همین دلیل واقعا جای تأسف است مطلبی کاملا غلط درباره هر کدام از چهرههای تاریخ معاصر بنویسیم، اما سطح و کیفیت مطلبمان در حد یک دانشجوی ترم اول تاریخ معاصر هم نباشد! به همین دلیل تنها جملهای که میتوانم به ایشان بگویم این است که: «کمی کتاب بخوانیم آقای مترجم»!