مثل پشتك زدن قبل از مرغ‌ سحر‌خواني

صبا  موسوي
روح‌الله شمسي‌زاده ملكي، نيمه دوم بهمن ماه 1402، نمايشگاهي با عنوان «با بيست دهان سخن گفتن» در گالري آريا برپا كرد. در اين نمايشگاه آثاري ارايه شد كه اين مجسمه‌ساز بينارشته‌اي بر پايه مجسمه، طراحي و چيدمان در بازه زماني 10 سال خلق كرده است. هنرمند در اين آثار از زواياي متفاوت به موضوع پرداخته و روند ارايه آثارش به لحاظ اجرا با بيشتر نمايشگاه‌هاي سال‌هاي اخير تهران متفاوت است. از محورهاي اصلي هنرمند در خلق اين آثار، پژوهش و مطالعه بر گفتمان مجسمه و مجسمه‌سازي است. از اين هنرمند درباره دلايل استفاده هنرمندان از استيتمنت (اطلاعيه) در نمايشگاه‌ها پرسيديم؛ همين‌طور از تفاوت‌هاي هنر معاصر با آنچه «هنر مدرن» خوانده مي‌شود. گفت‌وگو با اين هنرمند را در ادامه مي‌خوانيد.
 
گفته‌ايد در آثار نمايشگاه از زواياي مختلف به كارهاي‌تان نگاه كرده‌ايد. شايد مخاطب فكر كند اين آثار كار يك هنرمند واحد نيست و كار چند نفر است. ديدگاه رايج توقع دارد هنرمند آثارش را به شكل پيوسته و داستان‌گونه -به شكلي كه در تصويرسازي مي‌بينيم- خلق و ارايه كند. گالري‌دارها هم اصولا اين موضوع را از هنرمند مي‌خواهند. آيا مي‌توان از يك هنرمند توقع داشت طي ماه‌ها يا سال‌ها يك خط را دنبال كند؟


بحث پارادايم -يا الگوواره- است. اساسا به لحاظ زماني با زيست معاصر مواجه هستيم اما جامعه به لحاظ ساختار نظام انديشه‌ورزي، ساحت‌هاي فرهنگ و هنر، بيشتر يك جامعه مدرنيستي است. مدرنيسم يعني يونيفورم، منطق، يعني مجموعه، يعني يك مجموعه مشخص كه صفر تا صد آن مشخص و يك انضباط و نظام خطي در آن وجود داشته باشد. ماحصل اين نگاه مي‌شود آنكه هنرمند نمايشگاهي مي‌گذارد كه تمام آثارش بايد حول و حوش يك محور شكل بگيرد و اساسا اين ماجرا همچنان ادامه دارد. در مثل معروف آريستوفان كه مي‌گويد «روباه خيلي چيزها مي‌داند اما خارپشت فقط يك چيز خيلي مهم را مي‌داند» به نظرم ناظر به همين موضوع است. هنرمند در آثارش يك رابطه نظام‌مندي دارد و اين حتي در رسانه‌اش هم مشهود است. به‌طور مثال مجسمه، نقاشي و... حتي در ژانر كه تراژيك باشد يا كمدي هم عوض نمي‌شود و در يك خط حركت مي‌كند.
در واقع هنر معاصر اين نظام را به‌هم مي‌ريزد و ميان‌رشته‌اي يا interdisciplinary مي‌شود يعني جايي كه داريم از هنر تجسمي و ديداري صحبت مي‌كنيم اساسا هنرمند وارد متن، معنا، پرفورمنس، مرز بين رسانه‌ها، مرز بين ژانرها مي‌شود و اين ذات جريان پسامدرن است. پس از مدرنيته اگر جرياني شكل گرفته باشد نمي‌توانيم عنوان آن را سبك بگذاريم. سبك‌ها هم مربوط به دوران مدرن‌اند كه هنرمندان و نوع نگاه را طبقه‌بندي مي‌كند. اما جهان معاصر رد شدن از نگاه و تك صدايي‌ها است، يك چند صدايي يا همان polyphony وارد ماجرا مي‌شود كه در اين نمايشگاه به نوعي مساله من بود؛ يعني در مرز بين رسانه‌ها حركت كردن.
مي‌گوييد ما در زيست معاصر هستيم و جامعه ما مدرنيست است اما به هر حال ما در هر دوره‌اي، هر چيز جديدي كه خلق يا ابداع مي‌كنيم، نسبت به دوره قبل از خود، نو و جديد است كه هم مدرن و هم معاصر است. معاصريت انديشه مدرني است كه در آن زندگي مي‌كنيم. آيا اين دو از هم جدا يا درهم تنيده‌اند؟
درست مي‌گوييد. اينها همه‌شان در هم محيط و محاط‌اند. ما در يك مختصات پسامدرن هستيم كه داخل آن مدرن و سنت همچنان وجود دارد. به نظرم بخش بزرگي از جامعه ما در پارادايم كلاسيك و سنتي است كه حتي وارد جهان مدرن هم نشده است. يعني نگاه مدرنيستي هم ندارد. زماني كه از يك جامعه مدرنيستي صحبت مي‌كنم، هنوز در لايه‌هاي مختلف جامعه، آن فاصله را احساس مي‌كنم.
منظور شما از جامعه مدرن، جامعه روشنفكري است يا هنرمندي كه نزديك به روشنفكري يا نزديك به جامعه يا نزديك به مخاطب عام است؟
اين موضوع را مي‌توان به تمام گروه‌ها بسط داد. مخاطب من هم پسامدرن، هم مدرن، هم كلاسيك و هم سنتي است. زماني هم كه از جامعه عام صحبت مي‌كنيم، تنها جامعه سنتي نيست، بلكه جامعه مدرنيستي هم در آن قرار دارد. نگاه‌ها و روابط بين آنها در حال حركت و چرخش است.
در جامعه‌اي كه زيست معاصر و مدرن بر هم محيط و محاط است، چرا هنرمند براي ارايه آثارش در گالري، استيتمنت –يعني اطلاعيه- ارايه مي‌دهد يا ديگري براي او مي‌نويسد؟ آيا خود اثر به خصوص در حوزه نقاشي، مجسمه و عكاسي به تنهايي كافي نيست كه با نوشتن يك استيتمنت در برداشت مخاطب از اثر دخالت و امكان كشف از او گرفته مي‌شود؟
استيتمنت اگر درست استفاده نشود، همين اتفاق مي‌افتد اما يك پديده معاصر است. يعني اساسا حضور متن و معنا يك‌جور تدارك ديباچه براي كدگشايي از يك مجموعه در يك نظام نشانه‌اي است. به‌طور مثال با آثاري كه من به نمايش مي‌گذارم، سوالي ايجاد مي‌كنم و به دنبال پاسخ دادن هم نيستم. به دنبال ايجاد سوال‌هايي براي مخاطبانم هستم تا به فكر فرو بروند. بعد با استيتمنت يك آنونس -آشكارسازي، پيش‌پرده- و اشاره‌اي دارم تا كار مخاطب را كمي راحت‌تر كنم. براي من بحث پژوهش در خلق مهم است. يعني آثارم پژوهش‌محورند و بينامتني ساخته شده‌اند كه معنا، مسير فرآيند در آنها خيلي مهم است. بنابراين
به خصوص در نمايشگاه آخرم با استيتمنت مي‌خواستم نشانه‌اي به مخاطبانم بدهم كه بين مجموعه ناهمگون آثار يك هماهنگي يا با يك آگاهي نسبت به يك ناهماهنگي در آثار مواجه بشوند. يعني اگر اين مجموعه ناهماهنگ است چرا ناهماهنگ است؟ براي اين نمايشگاه حدود 50 عنوان نوشتم كه تمام آنها درخصوص آثار صدق مي‌كرد. درنهايت به اين نتيجه رسيدم كه اين چندصدايي بودن مهم است. در اين نمايشگاه كنار هم قرار گرفتن اين صداها با يكديگر است كه يك اتمسفري را مي‌سازد. آثارم جهان‌هاي متفاوتي داشت و سوال اين بود كه چگونه مي‌توان اينها را به هم ربط داد؟ ديدرو، نويسنده و فيلسوف فرانسوي عصر روشنگري، نجاتم داد.
چرا بايد ربط بدهيم؟ هر كدام از آثار نمي‌تواند مستقل باشد؟ اين براي يك هنرمند جست‌وجوگر طبيعي است.
براي من دليل، كمپوزيسيون و اركستراسيون
-سازآرايي يا سازبندي- بود. يعني به عنوان يك رهبر اركستر نمي‌توان چند ساز را گذاشت كه ناهمگون بنوازند و بعد به مخاطب بگوييد كه دليلي نمي‌بينم اينها با هم هماهنگ ساز بزنند؛ اما مي‌خواستم كه اين اركستراسيون درون كارها وجود داشته باشد. درست است؛ مجموعه‌ها به هم مرتبط‌اند، كار يك نفر است كه در حالات مختلف روحي، در شرايط اجتماعي مختلف، در يك پروسه زماني متفاوت با تجربه‌ها و زيست متفاوت و با متريال و تجربيات متريالي متفاوت خلق شده است.
بازهم سوالم اين است كه هرقدر هنر پست‌مدرن باشد، آيا استيتمنت كشف را از مخاطب نمي‌گيرد و اين استيتمنت براي درك هر نوع مخاطبي با خط دادن به او خطرناك نيست؟ با اينكه رولان بارت بحث مرگ مولف را اعلام كرد اما آيا بعد از خلق، خود هنرمند همچنان در اثر جاري نيست؟
اگر درست استفاده نشود، چرا! خطرناك است.
هر قدر هم درست استفاده شود، منظورم اين است.
نمي‌توان مطلق گفت. جايي بيانيه هنرمند، آن گِرايي كه دارد مي‌دهد همانند يك ديباچه است. مثل اينكه نويسنده‌اي براي كتابش پيش‌گفتاري مي‌نويسد كه يك دريچه‌اي براي مخاطب باز مي‌كند. از اين نظر هم ببينيد. در واقع استيتمنت فرضيه مولف است. به نظر من بعد از بحث مرگ مولف رولان بارت، رستاخيز مولف اتفاق مي‌افتد. مولف حضور دارد و نمي‌توان او را كنار گذاشت. در دنياي معاصر پرفورمنس مولف مهم است.
مولف در شاخه هنرهاي ديداري؟
مولف به مثابه خالق، شاعر، نويسنده، نقاش، مجسمه‌ساز و كسي كه خلق مي‌كند.
خب اگر خيلي پست‌مدرنيستي به آن نگاه كنيم، مي‌توانيم بگوييم كسي هم كه موشك مي‌سازد، اثر هنري خلق كرده؟
نه. جهان اين دو فرق دارد. به‌طور مثال من به عنوان يك دانشمند اجازه تخيل ندارم، مستقيم با فرمول‌ها پيش مي‌روم. نمي‌توانم بگويم اين موشك را اگر پرت كنم برود چهار دور، دور زمين بچرخد و بعد از آن هم يك ملق بزند و به پايين بيفتد. دانشمند حوزه فيزيك حق ندارد اين حرف را بزند و بايد براساس فكت‌ها نظر بدهد اما من هنرمند اجازه دارم و حتي مي‌توانم بگويم بعد از چهارتا ملق زدن، مرغ سحر بخواند. هنرمند اين حق را دارد كه عالم نمادين را به عالم خيالي تبديل كند. دو در دو مي‌شود چهار را به دو در دو مي‌شود هزار تبديل كند.
باتوجه به جهان معاصر، تاثير دنياي ديجيتال و چاپ‌هاي سه بعدي بر مجسمه‌سازي را چگونه مي‌بينيد؟
فكر مي‌كنم كه اگر ميكل آنجلو امروز زنده بود، قطعا از پرينتر سه بعدي و تكنولوژي در روند خلق آثارش استفاده مي‌كرد. اساسا ماجرا، استفاده و نقش ابزار در ساخت مجسمه چه به لحاظ مكانيكال و چه در فرآيند طراحي و استفاده از امكانات و قابليت‌هاي طراحي ديجيتال است. تمام رشته‌هاي هنري از معماري تا نقاشي دارند از دنياي ديجيتال بهره مي‌برند. اين امكان براي مجسمه‌سازي نيز فراهم است و اين چيزي است كه به نظر اتفاق افتاده و از اين به بعد هم تشديد مي‌شود.
فكر مي‌كنيد كه مجسمه‌سازي بتواند جايگاهي در دنياي NFT داشته باشد؟
تا آنجا كه متوجه شده‌ام، در ماجراي «ان‌اف‌تي» همان منحصر بودن آن كدي است كه براي تصويري مشخص نوشته مي‌شود. اگر قرار باشد از يك مجسمه در لحظه و آني، يك تصوير يا حتي يك ويديويي توسط هنرمند تهيه و ارايه شود، مي‌تواند اين امكان را هم ايجاد كند.
باتوجه به نگاه‌هاي جاري به رشته مجسمه‌سازي، اين شاخه هنري در ايران امروز كجا ايستاده است؟
اسمش را مي‌گذارم عدم شناخت يا حتي بي‌مهري‌هاي سيستم، چون امكانات و قابليت‌هاي اين رشته فراتر از اين است كه ما فقط در سه دانشگاه رشته مجسمه‌سازي داشته باشيم و اساسا حتي در هنرستان‌هاي‌مان هم رشته مجسمه‌سازي وجود ندارد. عملا اين باعث مي‌شود كه ابعاد اين دانش در جامعه تسري پيدا نكند. با يك خلأ دانش در اين حوزه مواجه هستيم. اما باز با تمام اين محدوديت‌ها، با فعاليت‌هايي كه در دانشگاه‌ها انجام مي‌شود، نسلي توانمند ايجاد شده است. علاوه بر آن، كارهاي بينارشته‌اي در حوزه مجسمه‌سازي با ديگر رشته‌ها چون معماري، طراحي صنعتي، طراحي داخلي، صنايع دستي، يا جواهر‌سازي در حال پررنگ شدن است كه اين نقطه عطفي خواهد بود. همچنين نياز به گسترده شدن دايره فعاليت مجسمه‌سازان است. نسبت به ده سال گذشته كه مجسمه‌سازان فعاليت‌هايي را با نهادهايي چون سازمان زيباسازي شهرداري تهران كه يك نهاد حامي مجسمه‌سازي بود و به واسطه حضور مديراني آشنا به اين دانش در آن نهادها شكل گرفته بود، امروز اين حمايت‌ها كمتر انجام مي‌شود. امروزه مجسمه‌سازان بيشتر در كنار فعاليت‌هاي شخصي يا در كارگاه‌ها در محيط گالري‌ها به فعاليت مي‌پردازند.
وضعيت بازار و فروش در حوزه مجسمه‌سازي حرفه‌اي را چگونه ارزيابي مي‌كنيد؟
فكر مي‌كنم كه ماركت هنر به شرايط و عوامل بسيار پيچيده‌اي مرتبط است. اساسا اينكه در چه سطحي كار فروش مي‌رود، مخاطب اثر چه كساني هستند، قيمت‌گذاري‌ها به چه شكلي است، اينكه چندمين نمايشگاه هنرمند است، پيشينه كار يك هنرمند، علاقه‌مندان به شيوه كاري او و روابط او با ديگران و به خصوص اينكه يك اثر مجسمه در كجا و چه فضايي قرار مي‌گيرد، در چه ماركتي عرضه مي‌شود و غيره، قوانين نانوشته خاص خودش را دارد. نمي‌توان در اين خصوص يك مولفه را درنظر گرفت. يك كار پروسه‌محور است كه هر هنرمندي كه مي‌خواهد در ماركت مجسمه‌سازي تداوم داشته باشد بايد با يك انضباطي اين مساله را مديريت كند.
به عنوان يك هنرمند بينارشته‌اي، وضعيت زيست هنرمند را در شرايط كنوني چگونه مي‌بينيد؟ چشم‌انداز كوتاه‌مدت و بلندمدت شما در اين خصوص چگونه است؟
واقعيت اين است كه در جامعه ما، شرايط ايده‌آلي براي فعاليت يك هنرمند وجود ندارد. يعني اساسا هنرمند به خصوص در حوزه تجسمي هر كاري بكند با يك گسست عجيب و غريبي ميان بدنه اصلي جامعه تجسمي با نهادهاي متولي و حاميان اين هنر مواجه مي‌شود. كدام بينال مجسمه‌سازي يا هنري ما به صورت استاندارد در حوزه محلي، ملي يا بين‌المللي برگزار مي‌شود يا كدام رويداد فرهنگي جدي در حوزه هنرهاي تجسمي داريم؟ يك‌سري افراد هم هستند كه با سلايق خاص خودشان مي‌خواهند حتي آن حمايت كوچكي را هم مي‌كنند را به نفع افكار خودشان قبضه كنند، به نظرم دوام نخواهد داشت، زيرا يك جامعه هدف بسيار گسترده‌اي در حوزه هنرهاي تجسمي در ايران داريم كه نيازهايي دارند. بايد بستري براي ارايه فعاليت‌هاي‌شان فراهم بشود و فكر مي‌كنم چه در چشم‌انداز كوتاه‌مدت و چه بلندمدت اساسا بايد به سمت فهم درست اين جامعه حركت بشود. از طرفي هم گريزي وجود ندارد، زيرا آن‌قدر درخصوص نقش هنر و هنرمندان، امكانات و قابليت‌هاي هنرهاي تجسمي در جوامع دنيا كار شده و شناخت وجود دارد كه مشخص است اگر جامعه‌اي به اين سمت حركت نكند، جامعه متعادلي نيست. پس براي رسيدن به اين تعادل، بايد بسترها و امكانات شكل بگيرد و اميدوارم اين اتفاق به وقوع بپيوندد.
   استيتمنت اگر درست استفاده نشود، همين اتفاق مي‌افتد اما يك پديده معاصر است. يعني اساسا حضور متن و معنا يك‌جور تدارك ديباچه براي كدگشايي از يك مجموعه در يك نظام نشانه‌اي است. به‌طور مثال با آثاري كه من به نمايش مي‌گذارم، سوالي ايجاد مي‌كنم و به دنبال پاسخ دادن هم نيستم. به دنبال ايجاد سوال‌هايي براي مخاطبانم هستم تا به فكر فرو بروند.
   دانشمند اجازه تخيل ندارد، مستقيم با فرمول‌ها پيش مي‌رود. نمي‌تواند بگويد اين موشك را اگر پرت كنم برود چهار دور، دور زمين بچرخد و بعد از آن هم يك ملق بزند و به پايين بيفتد. دانشمند حوزه فيزيك حق ندارد اين حرف را بزند و بايد براساس فكت‌ها نظر بدهد اما من هنرمند اجازه دارم و حتي مي‌توانم بگويم بعد از چهارتا ملق زدن، مرغ سحر بخواند. هنرمند اين حق را دارد كه عالم نمادين را به عالم خيالي تبديل كند.