روزنامه اعتماد
1402/12/14
مرگ استالين و استالينزدايي
استالين كه پنجم مارس 1953 مرد، سايهاش نيز رنگ باخت. با رنگ باختن سايه استالين، تغيير بزرگي، ابتدا از درون حزب حاكم و بعد در جامعه شوروي شروع شد. هر چند بسياري اين تغيير را نميديدند و بسياري ديگر نيز اصلا به ممكن بودن آن باور نداشتند. شايد حق داشتند. نظام سياسي كه سر جايش بود و به ظاهر همه چيز دستنخورده باقي مانده بود. نه فقط مردم عادي كه حتي بيشتر (نه همه) روشنفكران آن كشور يا چنان مجذوب فضاي حاكم شده بودند كه امكان زندگي به سبكي ديگر به فكرشان نميرسيد يا آنقدر مرعوب و درمانده شده بودند كه زوال سايه بزرگ را احساس نميكردند. به قول ولاديسلاو زوبوك، در سالهاي حكومت استالين «هوايي كه روشنفكران در آن نفس ميكشيدند به حد كافي آكنده از ارعاب و وحشت بود كه با شنيدن هر صداي پايي در آستانه خانههايشان به گوشهاي كز كنند.» ترسي كه از استالين بر قلبها نشسته بود، يكشبه از بين نميرفت، اما تغييري كه شروع شده بود، نشانههايش را يكي پس از ديگري آشكار ميكرد. در آغاز، تقريبا دو يا سه هفته بعد از مرگ استالين، حقيقت پشت پرده چند ماجرا را - كه تا پيش از آن «توطئه» خوانده ميشد - افشا كردند. از مجرماني كه زير شكنجه به جرايم ناكرده اعتراف كرده بودند، اعاده حيثيت شد و حكومت رسما نادرستي دستگيري و مجازات آنان را پذيرفت. بعد هم زير پاي لاورنتي بريا، دست راست استالين و رييس پليس مخفي را - به همان شيوه خودش - خالي كردند و او را با انگ جاسوسي براي انگليس و خدمت به امپرياليسم به زندان انداختند. چندي بعد هم سربهنيستش كردند (خود بريا، براي سالهاي طولاني با همين دو اتهام يعني «جاسوسي» و «همكاري با امپرياليسم»، عده زيادي را زنداني يا كشته بود) . حكومت تصميم گرفته بود از روشهاي مرسوم دوره استالين كمي فاصله بگيرد و كشور را با سياستهايي، اندكي متفاوت با گذشته اداره كند. اما اين تصميم كه از آن به استالينزدايي تعبير ميشود، نتايجي فراتر از پيشبينيهاي سران حزب به دنبال داشت. ذهنيتشان اين بود كه بگويند: «هر چند حزب مرتكب اشتباهاتي شده، اما شجاعت اين را هم داشته كه آن را علنا بيان كند.» اما «زماني كه مقامات به جايزالخطا بودن خويش اقرار كردند، كيش استالين در نزد دانشجويان (و مردم) شروع به درهمشكستن كرد. اينك زمان تغييرات بنيادي فرا رسيده بود.» تغييراتي كه از درون حزب حاكم شروع شد، به دگرگوني در نگاه مردم به حكومت انجاميد، چون براي بيشتر مردم هيچ مرزي ميان استالين و شوروي وجود نداشت. از نظر اكثريتشان استالين كاملترين نماد و نماينده شوروي - با همه شعارها و اهداف و سياستهايش - تلقي ميشد. خيليها از هضم اين تضاد - آن ستايشي كه ديروز از استالين ميشد و اين لعني كه امروز نثارش ميكردند - عاجز بودند. زوبوك در كتاب «بچههاي ژيواگو» مينويسد: «بسياري از مردم از خواندن انتقاد از كيش شخصيت در جريان اخبار مربوط به بازداشت بريا حيرت كردند. آنها نميتوانستند درك كنند كه چرا پس از ستايش روزانه رهبر كبير، ناگهان اسم استالين از روزنامهها و راديو و بحثهاي عمومي حذف شده است.» سران حزب هم توضيح قانعكنندهاي براي اين تضاد نداشتند. از نظرشان استالين مُرده و دورانش تمام شده بود. حتي رسانههاي عمومي را از انتشار اعلاميه و گزارش در سالروز مرگ او منع كردند. نيازي به گراميداشت يادش نميديدند و ترجيح ميدادند او با همه خاطراتش فراموش شود. از نقشي هم كه خودشان در سالهاي حكومت استالين داشتند، چيزي در خاطرهها باقي نماند.
سایر اخبار این روزنامه
اطلاع رسانی قطره چکانی
تورم با افزايش دستمزد بالا نميرود
توپ در زمين حماس
مثل پشتك زدن قبل از مرغ سحرخواني
در جستوجوي نگاهي مدرن به جهان
پرستاران همچنان معترضند
«لندفيل»ها درگستره گيلان
مسووليت تورم انتظاري متوجه كيست؟
بيگانگي با حاكميت!
رمزگشايي از ورود طيفهاي راديكال به مجلس
مذمت فساد در مهماني دوستان
جاي خالي آشتي ملي پاي صندوق راي
درختان سوژههاي مأنوس نقاشي
صبور ساكت، سنگين
چرا فستيوال، چرا هنر مفهومي؟
مرگ استالين و استالينزدايي
مسووليت تورم انتظاري متوجه كيست؟
بيگانگي با حاكميت!
رمزگشايي از ورود طيفهاي راديكال به مجلس
جاي خالي آشتي ملي پاي صندوق راي