روزنامه اعتماد
1403/02/05
نتيجه دشمني با علوم اجتماعي
چرا عدهاي با علوم اجتماعي و انساني به شدت دشمن هستند؟ گروهي كه در مرحله بعد نيز به شيوههاي گوناگون با دانش پزشكي مخالفت ميكنند. ريشه اين مخالفت را بايد در الزامات عقلانيت جديد و ترس سنتگرايان و به طور مشخص مستبدان و يا بنيادگرايان با اين عقلانيت جستوجو كرد. رياضيات و فيزيك كمتر دچار اين وضعيت بودهاند. بشر از روزي كه به مفهوم عدد پي برده دو به علاوه دو را چهار ميداند و مخالفت با اين گزاره ممكن نيست، يا آن اندازه به دور از عقل سليم است كه محلي براي مخالفت باقي نميگذارد. ولي ماجراي جامعهشناسي و علوم اجتماعي و انساني و تا حدي پزشكي متفاوت است. جامعهشناسي يكي از جديدترين علوم است و اگر بخواهيم خيلي ساده و فشرده تعريف كنيم، بر اين فرض استوار است كه ريشه پديدههاي اجتماعي در دنياي انساني ما قرار دارد و به جاي آنكه پديدههاي اجتماعي را به چيزهايي مثل خشم خدايان اسطورهاي يا طبيعت نسبت بدهد، ريشهها و علل را در مناسبات ميان انسانها جستوجو ميكند. بر اين اساس، جامعهشناسان معتقدند كه جامعه در طول زمان و به تدريج و بر اثر كنشهاي متقابل انساني شكل ميگيرد يا به عبارت سادهتر، مجموعه انسانها با هم جامعه را ميسازند. اين فرض يا ايده معنايش اين است كه جامعه چنان نرم و شكلپذير نيست كه كسي يا كساني بتوانند مثل موم هر جور كه ميخواهند آن را شكل بدهند. جامعهشناسي نشان ميدهد كه بسياري از خواستها و ذهنيتهاي صاحبان قدرت تحققپذير نيست؛ و چه بسا نتايج مترتب بر اعمال و رفتار آنان چيزي مغاير با اهداف مورد نظرشان شود. از اين منظر علوم اجتماعي براي آنان در نقش جام جهانبين است در حالي كه آنان هيچ علاقهاي به ديدن واقعيات اين جام ندارند و به صورت پيشفرض آنها را انكار ميكنند. جامعهشناسي چه پيامي دارد كه تا اين اندازه مورد نفرت و خشم چنين افراد و گروههايي است؟ به نظرم از ميان همه پيامها دو جنبه از همه مهمتر است. يكي نگرش تاريخي و ديگري قائل بودن اعتبار براي عينيت اجتماعي و استقلال نسبي آن از ارادههاي فردي و حتي اثرگذاري و جهتدهي آن بر اراده است.نگرش تاريخي يعني اينكه پديدههاي اجتماعي در زمان شكل ميگيرند، رفتهرفته جا ميافتند و در طول زمان تغيير ميكنند و در نهايت هم در زماني مقرر نيز كاملا دگرگون ميشوند و از ميان ميروند. اين نگرش ميگويد پديدههاي اجتماعي ازلي و ابدي نيستند. عقايد مردم، سبك زندگي آنها، سليقهها و گرايشها و بسياري از چيزها همواره در حال تغيير است و كسي يا كساني نميتوانند يك قاعده تعيين كرده و از همگان بخواهند كه بر اساس آن عمل كنند. مثل اينكه قاعدهاي بگذارند كه همه بايد يك نوع غذا بخورند. در جهان قديم علوم اجتماعي به معنايي كه امروز ميشناسيم، چندان اهميت نداشت. زيرا براي تبيين پديدههاي اجتماعي به تقدير يا خواست خدايان و مانند آن متوسل ميشدند. مثلا درباره فقر معتقد بودند كه اين سرشت خلقت و طبيعت است كه براي گروهي از مردم فقر را رقم زده و براي گروهي ديگر موقعيت بالا را. به تعبير حافظ «بشنو اين نكته كه خود را ز غم آزاده كني/ خون خوري گر طلب روزي ننهاده كني...» در چنين جامعههايي تحولات بسيار آهسته و بطئي بود. تحرك اجتماعي، روابط ميان فرهنگها و ساكنان مناطق گوناگون خيلي كم بود. بنا بر اين كمتر عاملي در جامعه بود كه در كوتاه يا حتي ميانمدت دچار تحولات ريشهاي شود و اساسا پرسشي هم درباره تغيير پيش نميآمد و اگر هم بود به تقدير و سرنوشت و اموري از اين نوع نسبت داده ميشد. در حالي كه در چند سده اخير در اروپا و در 150 سال اخير در ايران تغييرات بسيار گسترده و تند بوده است. كافي است تصويري چند بعدي از ايران در 150، 100 و حتي 50 سال پيش داشته باشيم و با تصوير مشابه امروز مقايسه كنيم، خواهيم ديد كه در چهار جهان به نسبت متفاوت قرار داريم. اين واقعيت حتي در طول يك نسل نيز مشهود است. ما از چند دهه پيش، از يك جامعه روستايي با اقتصاد كشاورزي و خانوادههاي گسترده، افرادي كمسواد و بيسواد در فضايي غيرارتباطي وارد عصر صنعتي، شهري با خانوادههای هستهاي یا تكعضوي، فناوري ديجيتال، مردم تحصيلكرده و با ارتباطات گسترده شدهايم. طبيعي است كه هضم اين حد از تغييرات براي خيليها سخت است. يكي از نزديكان از عذابهايي كه مادر پيرش ميكشيد تعريف ميكند كه با ديدن بيتوجهي نوهها به دين و نيز پوشيدن شلوارك و تاپ دختران در خانه جلوي برادران خودش چنان حرص و جوش ميخورد كه حد ندارد. يا از سفر رفتن آنان با دوستانشان، يا شاديها و زندگي آنان را نميتواند درك كند و تعابيري ديگر از آنها در ذهن دارد. يا دير ازدواج كردن يا اصلا ازدواج نكردن كه مطلقا قابل فهم براي او نيست.
خوب اين مادربزرگ دوستداشتني كار چنداني نميتواند انجام بدهد، ولي حكومتها و صاحبان قدرت كه نتوانند اين تحولات را هضم و درك كنند و بخواهند مانع از تغييرات شوند يا حتي تغييراتي را برخلاف خواست عمومي ايجاد كنند، دچار شكستهاي فاحش ميشوند، در حالي كه دانش جامعهشناسي ميتواند آنان را از اين خبطهاي سياستي دور دارد.
يكي از جالبترين نمونههاي آن اقدامات رضاشاه در مخالفت با حجاب و برداشتن آن از سر زنان بود. او به خيال يا ادعاي خود ميخواست جامعه را پيشرفته كند، لذا محصول تحولات جامعه مدرن كه مشاركت زنان بود را با ريشه آن - كه تحولات اقتصادي و اجتماعي است - اشتباه گرفت و جابهجا كرده و در سال 1314، اقدام به كشف حجاب اجباري كرد. در شرايطي كه ايران هنوز در دوره اربابرعيتي و خانخاني بود. غالب اقتصاد آن معيشتي و كشاورزي بود، طوايف هنوز يكهتاز بودند. بيسوادي بالاي 80 درصد بود. بيسوادي زنان احتمالا بالاي 95 درصد بود، اشتغال صنعتي و اداري در حداقلهاي قابل تصور بود، شهرنشيني زير 25 درصد بود، نرخ زاد و ولد و نيز مرگ و مير بسيار بالا بود و هيچ نشانهاي از شاخصهاي جامعه مدرن در حد متعارف ديده نميشد. او در چنين شرايطي مدعي آزاد كردن زنان بود! در حالي كه مردانش آزاد نبودند و در همان زمان نزديكترين همراهان سياسي خود را يكي پس از ديگري در زندان ميكشت يا بيرون از زندان مجبور به خودكشي ميشدند. اين سياست به نحو ديگري نيز در حكومت محمدرضا پهلوي نيز ادامه يافت و نتيجه همه اينها را در جريان انقلاب ديدند و جالب اينكه در هر دو مورد سياستمداران فهميدهاي بودند كه آنها را از اين رفتارها منع ميكردند.
اكنون نيز با مشكل مشابهي مواجه شدهايم؛ قانون فرزندآوري رويه ديگري از همين بيتوجهي و دشمني با علوم اجتماعي است. قانوني كه با صرف هزينههاي سرسامآور نهتنها به اهداف تعيين شده، نرسيد كه نتايج آن كاملا هم معكوس بوده كه در يادداشت جداگانهاي با ريز جزييات اشاره كردهام.
مورد مهمتر كه هزينههاي مادي، رواني، اجتماعي و سياسي آن بسيار بيشتر است، نحوه مواجهه با مساله پوشش زنان است. تا حالا چند بار دست در اين حفره كرده و گزيده شدهاند و همچنان هم در حال تكرار آن هستند. توجه ندارند كه نتايج منفي اين سياستها بسيار زيانبار است. ميخواهيد بدانيد كه نتيجه چه خواهد شد؟ توماس پيكتي در كتاب «تاريخ كوتاه برابري» با تحليلي دقيق از بيتوجهي بلشويكها در تقديس روابط قدرت و يقين آنان به دانستن حقيقت؛ سرنوشت اين حكومت را كه مهد سوسياليسم و منع مالكيت خصوصي و مظهر برابري بود را در پايان عمر ۷۳ سالهاش چنين ترسيم ميكند: «روسيه در سده بيستم به كشوري بدل شد كه مالكيت خصوصي را كاملا لغو كرده بود، [ولي] در آغاز سده بيست و يكم به پايتخت جهاني اليگارشيها و نبود شفافيت مالي و بهشتهاي مالياتي تبديل شد.» اگر در سال 1920 و يا حتي 1945 پس از تبديل شدن اتحاد جماهير شوروي به يكي از دو قطب جهان، كسي ميگفت كه فقط 45 سال ديگر لازم است تا جامعهاي به نسبت مذهبي، همراه با سرمايهداري لجامگسيخته را در مناطق شوروي شاهد باشيم، اصحاب قدرت مسخره ميكردند؛ ولي بودند كساني كه ادامه آن روند رسمي حكومت كمونيستي را غيرممكن ميدانستند. امروز نه فقط يك اليگارشي فاسد سرمايهداري در آنجا هست، بلكه افراطيترين مذهبيهاي جهان نيز در گوشه و كنار آن امپراتوري عجيب ريشه دوانده و حتي خودشان را هم از تبعات فاجعهبار اين افراطگري بينصيب نگذاشتهاند.
كشورهاي كمونيستي ميخواستند جامعهاي بسازند كه همه انسانها مطابق با قاعدهاي كه حكومت ميگويد فكر و تحليل كنند، غذا بخورند، لباس بپوشند، يكسان ببينند و... حتي براي اينكه چه كسي با چه كسي ازدواج كند از حزب كمونيست مجوز بگيرند. اسلاونكا دراكوليچ نويسنده و متفكر كروات در كتاب «كمونيسم رفت و ما مانديم و حتي خنديديم» مينويسد: «اگر زني لباس زيبا ميپوشيد عنصر مشكوكي به حساب ميآمد كه گاهي حتي لازم بود دربارهاش تحقيق شود. اعضاي حزب كمونيست در يوگسلاوي تا سالها بعد از جنگ هم اگر ميخواستند با زني ازدواج كنند كه ظاهر مشكوكش به وضوح بر اصل و نسب «بورژوايي» او دلالت ميكرد، ميبايست رسما از حزب درخواست مجوز ميكردند». (ص 49)
امروز نه از يوگسلاوي نشاني مانده و نه از آن حزب كمونيست صادركننده مجوز ازدواج؛ چنان كه از شوروي و حزب كمونيستش هم نشاني نمانده، اما جامعهاي بسيار متفاوت به جا مانده است. البته يك چيز ديگر هم به جا مانده و آن قضاوتي است كه درباره آن سياستها ابراز ميشود. قضاوتي همراه با خوارشماري و نفرتي كه در مورد اين رفتارها و آن ايدهها وجود دارد.
بيتوجهي به رويكردهای جامعهشناسانه هزينه سنگيني است كه پرداخت خواهد شد. فريب كلاهبرداران گندمنماي جو فروش را نخوريد.
پربازدیدترینهای روزنامه ها
سایر اخبار این روزنامه
مناقشه حجاب، از « ايتا» تا خيابان
ريشههاي مواجهه نسلهاي جديد با حجاب
گامي ديگر به سوي تحديد حق اعتراض شهروندان؟
واگذاري سرخابيها مثل نذر كردن روغن ريخته براي امامزاده است!
تقويت همكاري قواي مسلح ايران و پاكستان براي منطقه ثبات ميآورد
سندي تهی از «موسيقي»
روشنفكر فرهنگمدار
نتيجه دشمني با علوم اجتماعي
در جستوجوي تقويت اعتماد و اميد
خلیجفارس و تبعات تغییر اقلیم
كنگره جهاني انرژي و واقعيتهاي گذار
اظهارنامهاي در پاسخ به منع ارسال اظهارنامه
روشن شدن مشعل المپيك در المپياي يونان
ناكارآمدي سازوكارهاي بينالمللي درغزه
سند فانتزي
روزها با سوزها
سنپطرزبورگ و زندان هولناك آن
نتيجه دشمني با علوم اجتماعي
در جستوجوي تقويت اعتماد و اميد
خلیجفارس و تبعات تغییر اقلیم
كنگره جهاني انرژي و واقعيتهاي گذار