نزد غزلش مشق ارادت کردیم

جوان آنلاین: سیدمسعود علوی‌تبار، شاعر آیینی کشورمان در نشست ادبی «عصا بیفکن (۲)» که با حضور جمعی از شاعران ایران، افغانستان و هندوستان به میزبانی گروه بین‌المللی هندیران برگزار شد، عنوان کرد: استقبال در لفظ به معنای روی آوردن و مقابل کلمه استدبار به معنای پشت کردن است و در شعر و ادب به پیشواز شعر اسلاف و سرمشق قرار دادن آن‌ها برای خلق آثار مشابه جدید گفته می‌شود. در دیوان‌های شعر و ادب پارسی به مشابهت‌ها، اقتباس‌ها و استقبال‌های بسیاری برخورد می‌کنیم به گونه‌ای که بخش قابل‌توجهی از اشعار ادب پارسی را همین استقبال‌ها و اقتباس‌ها و مشابهت‌ها تشکیل می‌دهند. از جمله فواید استقبال یکی همین آفرینش آثار متعدد، شکوفایی و پیدایش و گسترش دامنه مضامین مورد استقبال واقع شده است. همانند اختراعاتی که با ارائه ایده اولیه راه را برای دستاورد‌های عظیم و شگرف بعدی مهیا کردند. علوی‌تبار افزود: در دو برنامه‌ای که گروه بین‌المللی هندیران ظرف یک هفته اخیر با عنوان «عصا بیفکن» در استقبال از غزل مقام معظم رهبری (مدظله‌العالی) برگزار کرد اشعار متعددی سروده و خوانده شد و به دلیل تعدد آثار و استقبال خوب شاعران منتخبی از آثار ارائه شده در قالب کتابی به‌زودی انتشار خواهد یافت. شاعران حوزه ایران فرهنگی جدیدترین آثار خود را در استقبال از غزل اخیر مقام معظم رهبری (مدظله‌العالی) ارائه دادند که برخی از این سروده‌ها را با هم مرور می‌کنیم:

میثم یوسفی سُرخَنی چنین سرود:
تا پای جان کنار تو ما ایستاده‌ایم


مثل شما برای خدا ایستاده‌ایم
ما دل نهاده‌ایم به فرمان شهریار
بی هیچ شکّ و پرسش یا ایستاده‌ایم
این بندگی هماره در آیین و دین ماست
ما پای این کیان و نیا ایستاده‌ایم.
چون زال در تحقق فرمان شهریار
گاهی به رزم و گه به دعا ایستاده‌ایم
گودرز وار گوش به فرمان نشسته‌ایم
ما رستمیم با تو شها ایستاده‌ایم
لشکر بران به قدس و ببین ما چگونه باز.
چون کاوه با درفش و لوا ایستاده‌ایم
تا انتهای قصه ضحاکِ اژدها.
چون قارن و قباد هلا ایستاده‌ایم
ما در مصاف لشکر فرعون، با توایم
در سایه‌سار عصر عصا ایستاده‌ایم
آسوده خاطریم که فردا پراقتدار
در روشنِ صف شهدا ایستاده‌ایم

سروده فاطمه سادات پاد موسوی چنین بود:
ما وهراس؟! در دل شیران که ترس نیست
در چشم پر ابهت سلطان که ترس نیست
ما غرشیم، غرش ما مرگ گرگ‌هاست!
بشنو! در این صدای خروشان که ترس نیست
شمشیر ما به گردن دشمن نهیب زد
با تیغ با صلابت و برّان که ترس نیست
فتح‌الفتوح خیبر و بدر است کار ما
با فاتحان لشکر ایمان که ترس نیست
ترسیده، دشمن است که از ما گریخته
در جسم و جان فاتح میدان که ترس نیست!
ما صف به صف کنار فلسطین و غزه‌ایم
در اتحاد ملت قرآن که ترس نیست
صهیون هراسناک شکوه صفوف ماست!
تا دشمن است زرد و هراسان که ترس نیست
حیدر امیر ماست شجاعت نشان ماست
بنگر! در این تبار درخشان که ترس نیست

از نغمه مستشارنظامی در این محفل ادبی سه رباعی خوانده شد که در ادامه می‌خوانید:
دل ذره و اوست جاودان چشمه نور
او لطف سلیمان و مرا تحفه مور
هر بیت که می‌رود به استقبالش
سرمستی واژه‌هاست زآن شعر و شعور
در لفظ و بدیع و حسن مضمون به کمال
دریای معانی است و دل ظرف سفال
نزد غزلش مشق ارادت کردیم
کو قطره که زان بحر کند استقبال
آن عرش‌سخن کجا و این خام‌خیال
جان می‌کند از کلام او استقبال
در عالم عاشقی نبوده‌ست و مباد
سرمایه خوشه‌چین به جز رزق حلال

سیدمسعود علوی‌تبار نیز چنین سرود:
مرو به سمت شیاطین و از خدا مگریز
برآر دستی و از خلوت دعا مگریز
خلیل باش و چو نمرود عبد غیر مباش
بزن به آتش تقدیر و از قضا مگریز
شبیه حضرت ایوب باش در سختی
بنوش جام بلا و ز ابتلا مگریز
دلا! تو در عرصات شکوه ذوالقرنین
ز چاه بابلیان سوی ناکجا مگریز
سخن بران ز حقیقت در این غبار سکوت
چو نای معجز داود از صدا مگریز
هر آنچه آمده مهراست از خزانه دل
مخواه یار دگر از کنار ما مگریز
بساز با تب و بیماری و جنون، هیهات!
دمی به جانب ویرانه شفا مگریز

سیدسلمان عابدی از هندوستان چنین سرود:
جهان برهنه اگر هست از قبا مگریز
حذر ز دام هوس کن تو از حیا مگریز
نگار نزد تو باشد مباش سرگردان
تو می‌رسی به وصالش به هر کجا مگریز
سبو سبو می‌ناب و سبو سبو دل خون
بساز با غم دهر و ز ماجرا مگریز
قدم قدم ز تو دورم قدم قدم نزدیک
قدم به راه گذار و ز نقش پا مگریز
وصال دوست از دو شرط ممکن نیست
بنای عشق گذار و ز ابتلا مگریز
سرشت پاک حسینی برو به دست آور
ز تیغ مرگ نترس و ز کربلا مگریز
خصال آتش و رعد و سحاب پیدا کن
به مرگ طعنه بزن از سر و صدا مگریز
نشان معجزه جز اعتقاد و ایمان نیست
«عصا بیفکن و از بیم اژد‌ها مگریز»
دلا! تبار من از هند سعد سلمان است
مرا بخوان و ز سلمان بینوا مگریز

سارا جلوداریان نیز اینچنین سروده است:
شب است، از نفحات خوش دعا مگریز
از استجابت شیرین ربنا مگریز
تو بی‌غباری و آئینه‌خانه است دلت
از این سراچه معصوم و باصفا مگریز
قسم به وعده صادق که صبح نزدیک است
بریز باده والفجر، ساقیا مگریز
بزن به تارک صهیون و زهرچشم بگیر
عصا بیفکن و از بیم اژد‌ها مگریز
رجز بخوان و بگو انتقام می‌گیریم
تو سروقامتی، از موریانه‌ها مگریز
به سامری بچشان ضرب شست نابت را
از این خرافه‌پرستان نخ‌نما مگریز
بگیر سخت در آغوش، قدس خونین را
از این عقیق گرانسنگ پرب‌ها مگریز
غریبگی مکن‌ای عشق با غم غزه
از این ردیف، از این شعر آشنا مگریز
تهمتنانه به میدان بیا و رستم‌وار
میان معرکه بنشین، به انزوا مگریز
خلاصه اینکه در این رزمگاه طوفان‌خیز
بمان به‌خاطر خشنودی خدا مگریز

شاعر دیگر این محفل مهدی باقرخان از هندوستان بود که اینچنین سرود:
ز راهِ عشقِ پر از سختی و بلا مگریز
ز ابتدا مهراس و ز انتها مگریز
به حق، اجابت او وعده دروغین نیست
ز حرف‌های دعا عرض مدعا مگریز
وصال اوست شفای دل پر از تب عشق
بنوش جام شهادت وَ از دوا مگریز
دوباره نغمه «هل من» ز کربلا آمد
دوباره بانگ حسین ست ازین صدا مگریز
پیام حر منشان، عشق و مهر و عاطفه است
بیا به سوی جوانمردی و صفا، مگریز
تو همرکاب ره فخر موسی عشقی
مسیر نیل و فرات است از عصا مگریز
غروب خاک مقدس شو و دوباره برآ
تو خواستار بقا هستی از فنا مگریز

شعر سمانه رحیمی از این قرار بود:
سپیده سر زده و از سحر گریزی نیست
مسیر حادثه را از خطر گریزی نیست
شرر شوید که در شعله گاهِ وادی عشق
وجود دلشده را از شرر گریزی نیست
به تشنگان بیابان شروع باران را
خبر دهید که از این خبر گریزی نیست
دوباره شاخه زیتون گرفته رنگ بهار
درخت معجزه را از ثمر گریزی نیست
جهان به چشم خودش دید مرد میدان را
پیام فتح رسید از ظفر گریزی نیست
گرفته طعم عسل چشمه‌سار باغ غزل
که از تلاقی شعر و شکر گریزی نیست
رسید مژده که صبح ظهور نزدیک است
و ان یکاد بخوان از نظر گریزی نیست

شعر بعدی این محفل را لیلی حضرتی قرائت کرد:
عصا بیفکن و از بیم اژد‌ها مگریز
هوای عشق عجیب است از این هوا مگریز
سخن ز غیرت و عزم است سخن ز دام بلا
اگر به عشق سپردی از این بلا مگریز
میان اهل نظر بزم شور و نور بپاست
از این سرای سپیده به انزوا مگریز
خیال آینه‌ها روشن از حضور شماست
همیشه عشق بمان و ز چشم ما مگریز

صامره حبیبی چنین سرود:
از خودت می‌گریزی از خدا مگریز‌
می‌گریزی به ناکجا مگریز
از سلاح بکا نشو غافل
از در توبه از دعا مگریز‌
می‌گشاید دوباره در‌ها را
از زد و بند تنگنا مگریز
فتنه چندین و چند رو دارد
ساده از خیر ماجرا مگریز
خیر دنیا و آخرت خواهی
به رهی غیر کربلا مگریز
تربتش از بهشت آمده است‌ای که بیماری از شفا مگریز
تا خدا هست کدخدا هیچ است
راحت از یار آشنا مگریز

رسول شریفی نیز چنین سرود:
دلا! بهانه میاور ز ابتلا مگریز
میان معرکه از خنجر بلا مگریز
مسیر روشن حق، راه حاج قاسم‌هاست
بایست پشت ولایت ز مدعا مگریز
تو آن عقاب بلند آشیان نستوهی
ز قارقار کلاغان بد صدا مگریز
نسیم عشق چه خوش می‌وزد، کناره مگیر
بهوش باش! از این عاشقانه‌ها مگریز
قلندران ره عشق پاکبازانند
به پاکبازی یاران باصفا مگریز
به زیر پرچم شیطان مرو به هیچ سبب
خداست صاحب این مُلک، از خدا مگریز
شهید عشق نمی‌ترسد از مصائب راه
شهادت است شفایت، تو از شفا مگریز
تمام روز جهان، روز‌های عاشوراست
و کربلاست مکان‌ها، ز کربلا مگریز
به پایمردی یاران همقدم در نیل
ز موج‌های خروشان بی‌هوا مگریز
بپوش جوشن بی‌پشت و استقامت کن
در این نبرد نفس‌گیر از دعا مگریز