زندگی با پیکر شهدا

  [ حانیه جهانیان]  از فهرست مشاغل سخت، تنها رتبه یک آن در ذهن مانده؛ کار در معدن! اما چه‌کسی می‌تواند منکر شود که خنداندن به وقت غصه‌ها و تیمار و درمان به وقت درد کشیدن، جزء دشواری‌های یک شغل باشد درست مثل روایات کتاب «روزهای پیام‌بری» نوشته روح‌الله شریفی. این کتاب درباره غلامحسن حدادزادگان، کارمند بنیاد شهید شهر قزوین، راننده آمبولانس پیکر شهدا و پیام‌رسان شهادت تعدادی از شهدای قزوین به خانواده‌های‌شان است. کتاب «روزهای پیام‌بری» به همت انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است. نویسنده کتاب، روح‌الله شریفی، سال‌هاست که در دو حوزه خاطره‌نگاری و ادبیات داستانی مشغول به فعالیت است. تحصیلاتش در رشته تاریخ است و تاکنون 15اثر از او منتشر شده که در میان آنها دو کتاب «مادر سلیمان» و «تکل مازیار زارع زیر پای کریم انصاری‌فرد» شناخته‌شده‌تر هستند. «مادر سلیمان» مجموعه داستانی کوتاه با موضوع جنگ تحمیلی است که اثر برگزیده جشنواره بین‌المللی سرخ‌نگاران بوده، اما مهم‌ترین اثری که از او در حوزه خاطره‌نگاری جنگ منتشر شده، «روزهای پیام‌بری» است که سال گذشته جزو نامزدهای نهایی جایزه ادبی جلال و کتاب سال دفاع‌مقدس بود. آنچه در ادامه می‌خوانید گفت‌وگوی شهروند است با روح‌الله شریفی، نویسنده این کتاب.

نخستین اثر شما با نام «هفت زمستان» در سال 97توسط «سوره مهر» منتشر شد. کمی از حال و هوای کتاب برای‌مان بگویید.
هفت زمستان، هشت داستان کوتاه درباره واقعه 7دی 1357در شهر قزوین است. در اصل، اتفاقات از 6دی تا 11دی ماه طول می‌کشد و در این چند روز قزوین در اثر اقدامات فرماندار نظامی به یک شهر جنگ‌زده تبدیل می‌شود. تانک‌ها به خیابان‌ها می‌آیند و مردم هم مقابله‌به‌مثل می‌کنند. یک تجربه کارگروهی که با حضور چند نویسنده دیگر رقم خورد. درواقع این کتاب تلاش کرد تا خودش را به آدم‌های حاضر در آن روزها نزدیک کند و ضمن روایت اصل واقعه، فضای آن روزها را بازسازی کند و عشق، مرگ، زندگی و رسوب گذشته در امروز ما را نشان بدهد.

از آنجا که سوژه کتاب «روزهای پیام‌بری» بکر و ویژه است، از چگونگی و دلیل انتخاب سوژه بگویید.
به هر جهت ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست‌به‌دست هم دادند تا ما و آقای حدادزادگان درباره زندگی و خاطرات‌شان به گفت‌وگو بنشینیم. بله. این سوژه بکر بود، البته بخشی از خاطرات راوی قبلا در کتابی منتشر شده بود، اما در ابتدا سوژه در دو خط چنین تعریف می‌شد: یک نفر که خبر شهادت یک‌هزار و 500تا 2هزار نفر را به خانواده‌های‌شان رسانده. راوی در بین مردم به چنین چیزی مشهور بود و این خیلی برای من جذاب نبود. مصاحبه‌ها شروع شد و از جلسه هفتم به بعد ماجرا جور دیگری پیش رفت. در جلسات قبلی با راوی به یک افق مشترک رسیدیم که مهم‌تر از تعداد خبر شهادت، کیفیت خبررسانی و قصه آدم‌هایی است که پشت در منتظر فرزندشان بوده‌اند. تلاش کردم آقای حدادزادگان یک‌بار دیگر خودش را مرور کند و با خودش به گفت‌وگو بنشیند. کاری که به‌ظاهر سهل و درواقع ممتنع است. بسیاری از آدم‌ها از این مرحله فرار می‌کنند و با خودشان روبه‌رو نمی‌شوند، اما غلامحسن حدادزادگان، جوانمردانه این کار را کرد. واقعا آدم رازآلوده‌ای بود. هر جلسه من را شگفت‌زده می‌کرد.

از چالش‌های پرداخت به سوژه بگویید.
چالش‌ها زیاد بود. اولا کتاب درباره پدران، مادران و خانواده شهدا بود. افرادی که ما عموما تصویر باشکوه و استوار آنها را دیده‌ایم. آنها آنقدر نجیب بوده‌اند که - جز محارم - کمتر اجازه داده‌اند کسی قصه چین صورت و خم ابروی‌شان را بشنود. ادبیات جنگ تا به حال از این ماجرا غفلت کرده بود. چالش بعدی نوع نگاه راوی به‌خودش بود. انگار که سازمانی بخواهد بیلان کار بدهد و هر چه تعداد، بیشتر باشد، دستاورد بیشتری داشته است. همین ماجرا باعث شده بود که راوی نتواند دردها و زخم‌هایش را باز روایت کند و به نوعی پالایش و آرامش درونی برسد و واقعا گذر از این مرحله و شروع کردن یک زیست جدید، کار سختی بود. چالش بعدی این بود که تلاش کردم از بین همه خانواده‌های شهدا دنبال کسانی بروم که با خبر شهادت و با خبررسانِ شهادت واکنش متفاوت و دیگرگونه‌ای داشته‌اند. کسانی که شاید ادبیات پایداری نخواسته یا نتوانسته آنها را روایت کند و عملا جلوی این گزاره را بگیرد که «در جنگ، همه بوده‌اند و باری بر گرده کشیده‌اند». این چالش راه رفتن بر لبه تیزی بود که می‌توانست کتاب را به یک متن سیاه و حتی شرمنده تبدیل کند.

منتقدان لحن شوخ‌طبعانه این اثر را تحسین کردند. درحالی‌که سوژه بیشتر قابلیت حزن دارد. چطور به این فرم از روایت دست یافتید؟



سوژه خودِ حزن و خودِ سوگ و خود حیرت است. بسیاری از ما حتی حاضر نیستیم یک‌بار در موقعیت آقای حدادزادگان قرار بگیریم؛ کسی که از جنازه می‌ترسد، بشود راننده آمبولانس پیکر شهدا. کسی که طاقت شنیدن خبر بد را ندارد مجبور شود به دیگران خبر تلخ جدایی بدهد. زندگی حدادزادگان پر از این موقعیت‌هاست، اما راوی کتاب، شخصیت ویژه‌ای دارد. او یکی از هزاران انسان ایرانی است که در جنگ، هویت ایرانی و جوهره خودشان را حین التهاب و بحران به منصه‌ظهور رسانده‌اند و نشان داده‌اند که می‌توانیم سرمان را بالا بگیریم و از گذشته حرف بزنیم. او با پیکر شهدا زندگی می‌کند، با آنها حرف می‌زند و بهشان میوه تعارف می‌کند. گاه 24ساعت با یک تابوت شهید در جاده‌ها سیر و سلوک می‌کند. او زندگی را به هیچ می‌گیرد. امیدوار است که روزی  شهدا دستش را بگیرند. با خودش به جمع‌بندی می‌رسد و از همه مهم‌تر تلاش می‌کند خودش باشد، ادا درنیاورد، با ضعفِ خودش کنار بیاید و با آن روبه‌رو بشود. آنجا که نیرو و نیرومندی دارد کاری بکند و طرفی ببندد و برای همین تبدیل به یک «شخصیت» باورپذیر می‌شود که ما دوستش داریم. هنوز هم که هنوز است زهر خاطرات را می‌گیرد و آنها را شیرین و خنده‌دار تعریف می‌کند. خوشبختانه در همان زمانِ نگارش کتاب، حواسم به این قضیه بود که قصه تلخ را شیرین روایت کنم. در نوشتن، اصولا همیشه یک رگه طنز در آثار من بوده. به‌خصوص در مجموعه داستان «تکل مازیار زارع زیر پای کریم انصاری‌فرد» که یک کار طنز اجتماعی است و خوشحالم که در این اثر هم توانستم آن را به‌کار بگیرم.

آیا چالش‌های نوشتن اثر باعث شد تا از نوشتن کتاب منصرف شوید؟
کار سختی بود. قطعا بنده همان آدم قبل از کتاب «روزهای پیام‌بری» نیستم. رنج و مرارت زیاد بود، اما این حقی را برای من ایجاد نمی‌کند و طبیعتا دوست ندارم از کسی طلبکار باشم. نویسنده اگر می‌خواهد درباره سوژه‌ای بنویسد باید به‌معنای واقعی کلمه با او زندگی کند و خودش را در موقعیت‌های مختلف زندگی، راوی قرار بدهد. چیزی که مرا در پروسه مصاحبه و نوشتن کتاب سر پا نگه داشت، رازآمیزی خود آقای حدادزادگان بود. گویی آدم قرار است ماجراجویی کند و هر بار تجربه‌ای نادیده را از سر بگذراند.

بازخورد خوانندگان تا امروز چطور بوده؟
خوب بوده. خدا را شاکرم که کتاب را بخشی از جامعه خوانده‌اند. اما خیلی‌ها هم هنوز نخوانده‌اند! امیدوارم دیده شدن کتاب در جایزه ادبی جلال و کتابِ سال دفاع‌مقدس کمک کند که دیگران هم بخوانند و با بخشی از هویت و میراث گرانسنگ خودشان در روزگار جنگ تحمیلی آشنا بشوند.

زمانی که عنوان کتاب شما را در اینترنت جست‌وجو می‌کنیم، در کنار تمام عناوین و مطالب با این گزاره هم مواجه می‌شویم: «معرفی کتاب «روزهای پیام‌بری» در سایت مقام معظم رهبری». احساس‌تان درباره توجه مقام معظم رهبری نسبت به کتاب‌تان چه بود؟
برای بنده و آقای حدادزادگان باعث افتخار و مباهات بیش از اندازه است که در وصف نمی‌گنجد. به‌نحوی گردوغبار خستگی را از تن ما می‌تکاند. آدم فکر می‌کند که این رنج و آن عُسرت، ارزشش را داشت و قطعا به امثال بنده امید و روشنی می‌بخشد. باز هم از خدا می‌خواهم این باعث شود که مردم بیشتری این کتاب را بخوانند.