روزنامه جوان
1403/02/26
واجب آمد شرحکردن رمزی از انعام او
جوان آنلاین: پس از انتشار تکجمله رهبری معظم در نمایشگاه کتاب که «این مولوی که حالا دارند معرفی میکنند با مولوی صاحب مثنوی خیلی فرق دارد!» [اشاره به برخی کتابهای تازه و احتمالاً کتاب یک نویسنده ترک]، «واجب آید، چونکه آمد نام او/ شرحکردن رمزی از انعام او»، اکنون واجب است که بدانیم مولوی ما کیست و آن «مولوی که برخی معرفی میکنند»، کیست؟ برای چنین منظوری در حد یک مقاله ژورنالیستی، اما بسیار ضروری و بموقع، میتوان هم مولوی خودمان را در حد تنبیه و اشاره، ایجابی و آنگونه که هست شناساند و هم اشارهای گذرا به مولوی دیگران کرد. قدرمسلم در غرب هنوز با آنکه مثنوی مولانا از پروفروشترینهاست، و نزدیک یک قرن از ترجمه این اثر و نوشتن شرحی با فرنام «شرح مثنوی معنوی مولوی» از رینولد نیکلسون گذشته است، مردم عادی و خوانندگان ثابت رمانهای عشقی در غرب، مولانا را یا بهخوبی نمیشناسند، یا آن را همانگونه دوست دارند که خیام را! معتقدم که اقبال و توجه خوانندگان در غرب به خیام از اینرو بود که ترجمه رباعیهای او را همچون توصیفی از پوچگرایی و «عزم به بادهکردن» و «جام لطیف می» و «خوش باش دمی که زندگانی این است» و خلاصه «میخوردن و شاد بودن آیین منست/ فارغ بودن ز کفر و دین، دین منست» میپنداشتند و این با فضای غرب که دو جنگ جهانی را تجربه کرده و گرفتار نسبیگراییهای پسامدرنیستی شده بود، همنوا بود. مولانا نیز با آنکه بسیاری او را با بیت «عشقهایی کز پی رنگی بود/ عشق نبود عاقبت ننگی بود» میشناسند، وقتی پای معرفی او به رمانهای عشقی باز میشود، نویسندگان گرفتار همین «از پی رنگی رفتن» میشوند. چنانکه در رمان «ملت عشق» که «الیف شافاک» نویسنده فمنیست نوشته است، با آنکه نویسنده میخواهد از عشقی زمینی به عشق آسمانی مولانا نقب بزند، این نشناختن عشق آسمانی، او را به وادی آنچه من «عشق سکولار» مینامم، میکشاند. اصولاً عشق مولانا به شمس مثال دوم و نمونه بیرونی ندارد که بهکار رماننویسان عشقی بیاید. خود مولانا در وصف شمس میگوید: «شمس جان کو خارج آمد از اثیر/ نبودش در ذهن و در خارج نظیر». شمس برای مولانا مصدر و منبع ایمان و عشق الهی یا همان «آگاپه» یونانیان است. مولانایی که از خدا توفیق «ادب» میجوید، این ادب، در آموزههای او در معنای «ایمان» معرفی میشود (به تصریح بیشتر شارحان مثنوی). شمس مظهر انسان کامل- نه خود آن- و مظهر ادب و ایمان است. پیامآور انسان کامل است: «نماای شمس تبریزی کمالی/ که تا نقصی نباشد کاف و نون را». چنین عشقی اساساً رمانتیک نیست و در قالب رمانتیسم درنمیآید. عشق دو جسم یا دو روح هم نیست. اینجا اولی خود را «هیچ» انگاشته و دومی را «مظهر انسان کامل» گرفته است. شمس مولانا، سایهای است که از او نشانه نور انسان کامل و نور الهی را میگیرد. او سالک طریق عشق را فرمان میدهد که «رو ز سایه [یا همان شمس]آفتابی [خداوند]را بیاب/ دامن شه شمس تبریزی بتاب». این شمس به کار عشقهای رمانتیک نمیآید.برخی استادان صاحبنظر و صاحب کمالات و مولویشناس، «ملت عشق» را گرفتار برداشتی سطحی از رابطه شمس و مولانا میدانند و شاهدش را هم فروش یکمیلیونی ترجمه آن در ایران میآورند! با آنکه خود مثنوی یا شرحهای خوبی مثل شرح استاد کریم زمانی چنین فروشی ندارد، چگونه است که یک رمان عشقی از رابطه مولانا و شمس اینقدر میفروشد؟!
فیالجمله برخی از گرانیگاههای کتاب شریف مثنوی را که شیخ بهایی بحق درباره آن گفته است: «من نمیگویم که آن عالیجناب/ هست پیغمبر ولی دارد کتاب» با خواننده در میان میگذارم تا پنجرهای باشد به شناخت درستتر مولانا. پیش از آن باید بالضروره یادآور شوم که نزدیک به یک ماه است از خبرنگار روزنامه خواستهام با استادان فن در دانشکدههای ادبیات درباره چرایی رویگردانی نسل جدید از مولانا و سعدی گفتگو کند، اما گویا استادان بزرگوار چنین اولویتی ندارند! مولانا خود را پرتوی از نور امام علی میداند
در سرآغاز باید گفت بیهیچ شک و شبهه و پنهانکاری، مولانا همه هستی خود را و این اعجوبگی و نبوغ و عظمت خود را که با گذشت زمان، فربهتر و افزونتر میشود، از پرتوی میداند که نور مولا علی به او تابانده است: «راز بگشاای علی مرتضی/ای پس سوءالقضا حسنالقضا/ یا تو واگو آنچ عقلت یافتست/ یا بگویم آنچ برمن تافتست/ از تو بر من تافت، چون داری نهان/ میفشانی نور، چون مه بیزبان». این مولانای ماست در قدم اول!
برخی پژوهشگران حتی میان آن «مجتبی و مرتضی» گفتن مولانا در داستان اول دفتر اول و این مرتضایی که در داستان آخر دفتر اول میگوید، رابطهای حسابشده و فکرشده برقرار میکنند؛ و آن حکیمی را که از دور میآید، مولا علی میدانند. «دید شخصی فاضلی پرمایهای/ آفتابی درمیان سایهای». فاضلی که آن پادشاه (و در حقیقت خود مولانا) دستبوس و پابوس او میشود: «شه بهجای حاجبان فا پیش رفت/ پیش آن مهمان غیب خویش رفت/ هر دو بحری آشنا آموخته/ هر دو جان بیدوختن بردوخته/ گفت معشوقم تو بودستی نه آن/ لیک کار از کار خیزد در جهان». این آفتاب عالمتاب از زبان مولانا چنین خطاب میشود: «مرحبا یا مجتبی یا مرتضی/ إن تغب، جاءالقضا، ضاقالفضا/ انت مولیالقوم منلایشتهی/ قد ردی کلا لئن لمینتهی». مرحبا مرحبا گفتن از طریق تصوف بوده است و مولانا به مولایش میگویدای مجتبی (گزیده) وای مرتضی (پسندیده) خوش آمدی. اگر غایب شوی، قضا بر من فرود میآید و جهان بر من تنگ میشود. تو مولای قوم و مردمان هستی و هرکس که تو را نخواهد و نپسندد و از این نخواستن خود دست برندارد، بهتحقیق و بیگمان تباه خواهد شد.
این مولانای ماست و هر تعریفی از او که چنین سرآغازی نداشته باشد، تحریف مولاناست، بیهیچ بحث و مجادلهای. مولانا و تجربه زاری
در مرتبه دوم، مولانا نزول آدمی را برای تجربه دوری از خدای مبدع و کامل و زاری به درگاه احدیت میداند. این نیز اگر درک نشود، مولانا را وارونه فهمیدهایم، بهویژه در مفهوم سماع. «بهر گریه آمد آدم بر زمین/ تا بود گریان و نالان و حزین/ آدم از فردوس و از بالای
هفت/ پای ماچان از برای عذر رفت». مولانا بر این باور است که ما همه مانند کودکانی که در آغاز گوش فرامیدهند و سخن نمیگویند، باید مقابل انسان کامل سکوت کنیم و درس عشق فرا بگیریم، چون فقط انسان کامل است که میتواند مواهب دنیا را به نور وجودش مبدل کند و راز این دنیا را برای ما فاش سازد، پس ما همگی همانگونه که خداوند گفت «انصتوا» باید حقیقت را از او بیاموزیم. «لقمه و نکتهست، کامل را حلال/ تو نهای کامل، مخور، میباش لال». مولانا پیروان خود را متذکر میشود که اگر این حقیقت را دریافتهاند که برای رسیدن به معرفت، نیازمند استاد کامل و نور وجود مولا هستند، باید این نیاز را با گریه و زاری در خلوت به دست بیاورند «زآنکه آدم زان عتاب، از اشک رَست/ اشکتر باشد دَمِ توبهپرست» حضرت آدم نیز وقتی عتاب شد، با اشک و زاری توبهاش پذیرفته شد. مفهوم اشک در مولانا عمیق و گسترده است. او در دیوان کبیر نیز اشک پدر (حضرت رسول اعظم) را موجب رهایی بندگان میداند. «ای چشم ابر این اشکها میریز همچون مشکها/ زیرا که داری رشکها بر ماه رخساران ما/ این ابر را گریان نگر وان باغ را خندان نگر/ کز لابه و گریه پدر رستند بیماران ما».
این معارف مولانا حقیقتاً گمشده این روزهای ماست، و جای تأسف است که جوانان ما به هر سخافتی در فضای مجازی چنگ میزنند و از این معارف دوری میگزینند. برخی مسئولان ما نیز همینگونهاند و اگر سری به میان فضای سیاسی قبل و بعد انتخاباتها بزنیم، خواهیم فهمید!
انسان باید از مولانا بیاموزد که کجا دقیقاً باید حرص و طمع خود را سر ببرد. بعد از خرابی بصره، کاری از دست کسی برنمیآید؛ که «بعد خرابالبصره ماتفیدالحسره»! مثنوی: «بعد درماندن چه افسوس و چه آه؟! / پیش از آن بایست این دود سیاه/ آن زمان که حرص جنبید و هوس/ آن زمان میگو کهای فریادرس! / کان زمان پیش از خرابی بصره است/ بوک بصره وارهد هم زان شکست/ ابکلی یا باکیی یا ثاکلی/ قبل هدمالبصره والموصل/ (ای گریهکننده بر من! وای سوگوار بر من! قبل از نابودی بصره و موصل بر من گریه کن!) نح علی قبل موتی واعتفر/ لاتنحلی بعد موتی
واصطبر/ (نوحه کن بر من و خاکبرسرکن قبل از
مرگم! / بعد از مرگم نوحه نکن و صبر پیشه کن!) ابکلی قبل ثبوری فیالنوا/ بعد طوفانالنوی خلالبکا (گریه کن در فراق من پیش از هلاکتم! بعد از طوفان فراق، گریهرا واگذار!) آن زمان که دیو میشد راهزن/ آن زمان بایست یاسین
خواندن/ پیش از آنک اشکسته گردد کاروان/ آن زمان چوبک بزنای پاسبان»!
این ابیات را مدیران و مسئولان و جوانان ما باید بیاموزند. نیاموختنش میشود همین وضعیتی که مولانا را هم آسان از دست آنان خارج میکنند. مولانای همیشه در توبه
مفهوم سوم که از «مولانای ما» انتخاب میکنم، مفهومی است که مولانا با آن خود را در پایان داستان «توبه نصوح» معرفی میکند. از شگفتانگیزترین ابیات و عبارات و مفاهیمی که بشریت تاکنون بر زبان آورده و این ابیات را باید با حال و حس خواند و شنید تا عمق و عظمت آن درک شود و شناخت واقعی از مولانا به دست آید. در آنجا نیز عارفی واصل و کامل با دعای خویش به مدد انسان میآید.
نصوح مردی با صوت و صورت زنان است که در حمام زنانه به کار دلاکی مشغول و «دختران خسروان را زین طریق/ خوش همی مالید و میشست آن عشیق». نصوح هر شب پشیمان میشود و توبهها میکند، اما هر فردایی به شوق گناه به سر حرفه خود بازمیگردد، تا آنکه از انسان کامل (در اینجا نیز مولا علی) میخواهد او را دعایی کند؛ و آن دعا از هفت آسمان بگذشت! روزی گوشواره دختر پادشاه در حمام گم میشود. درها را میبندند و منادی ندا میدهد که آماده تفتیش شوید! «پس به جد جستن گرفتند از گزاف/ در دهان و گوش و اندر هر شکاف!» نصوح بر خود میپیچد و روی زرد و لبکبود میشود: «نوبت جستن اگر در من رسد/ وه که جان من چه سختیها کشد/ در جگر افتادهاستم صد شرر/ در مناجاتم ببین بوی جگر»، نصوح حالت زاری به خود میگیرد. سر بالا میآورد کهای خدا! این خونجگرم را ببین و رحم کن! «این چنین اندوه کافر را مباد/ دامن رحمت گرفتم، داد، داد/ کاشکی مادر نزادی مر مرا/ یا مرا شیری بخوردی در چرا/ای خدا آن کن که از تو میسزد/ که ز هر سوراخ مارم میگزد»، این اوج استیصال را خدا از بندهاش میپسندد. نصوح در فرصتی که به احترام دوستی با دختر پادشاه به او میدهند تا شاید خود را برهاند، به اصل توبه میرسد. همراهان دختر پادشاه با آنکه گمان اصلی به نصوح میرفت، به حرمت این دوستی، تفتیش را از دیگران آغاز میکنند تا بلکه گوشواره را به کناری بیندازد و خود را برهاند. نوبت به نصوح رسید. «جمله را جستیم پیش آیای نصوح! /گشت بیهوش آن زمان پرید روح!» نصوح از هوش رفت و در این بیهشی خدا او را به سوی خود خواند. «چون تهی گشت و وجود او نماند/ باز جانش را خدا در پیش خواند.» در این هول و هراس بانگ برآمد که گوشواره پیدا شد! و جماعت دست از نصوح کشیدند و نوبت به عذرخواهی از او رسید. «آن نصوح رفته باز آمد به خویش/ دید چشمش تابش صد روز بیش/ میحلالی خواست از وی هر کسی/ بوسه میدادند بر دستش بسی».
مولانا در این مقام، ابیاتی را از زبان نصوح بازگو میکند که قرنهاست در کمال و جمال این ابیات عقلها حیران و دیدهها گریانند. نصوح به پیشگاه خدای خود زانو میزند و میگوید خدایا من آه کشیدم و تو آه مرا چونان طنابی به دستم دادی تا از چاه گناه، خود را بیرون کشم: «آه کردم، چون رسن شد آه من/ گشت آویزان رسن در چاه من/ آن رسن بگرفتم و بیرون شدم/ شاد و زفت و فربه و گلگون شدم/ در بن چاهی همیبودم
زبون/ در همه عالم نمیگنجم کنون/ آفرینها بر تو باداای خدا/ ناگهان کردی مرا از غم جدا».
این مولانای ماست! همیشه در حال توبه، همواره گریان! هرلحظه در روزه. چنانکه معروف است تمامی ایام سال را روزه داشت و، چون افطار میشد و از اهل خانه میپرسید، آیا چیزی برای خوردن در خانه هست و پاسخ میشنید که نه! میگفت الحمدلله که امروز خانه ما مثل خانه پیامبر است. این مولانای ماست که عشقش بر حضرت پیامبر، چنان است که دمبهدم در دیوان کبیر و در مثنوی شریف، سخن را به توصیف معشوق میچرخاند. «ده زکات روی خوبای خوبرو! / شرح جان شرحه شرحه بازگو/ کز کرشم غمزهای
غمازهای/ بردلم بنهاد داغی تازهای». اکنون بر ما فریضه است که مولانا را بشناسیم. از رهبری معظم نیز سپاسگزاریم که با یک جمله ما را دوباره به اینسو راهنمایی کرد. بر دوستداران رهبری معظم نیز واجب است که سیره و روش ایشان را درپیش بگیرند، هم در کتابخوانی و هم در مولاناشناسی که نقل است از ایشان در گفتوگویی که با شهید مطهری داشتهاند که هر دو مثنوی مولانا را همانگونه میشناسند که خود در آغاز این کتاب شریف معرفی کرده است: هذا اصول اصول اصول دین!
پربازدیدترینهای روزنامه ها
سایر اخبار این روزنامه
واجب آمد شرحکردن رمزی از انعام او
اژهای: از هیچ مفسدی نمیگذرم
فصلی جدید در گسترش گفتمان انقلاب
نرخ باروری در ۱۵ استان افزایشی شد
«منطقه ارواح» در شمال سرزمینهای اشغالی
صلاحیت افراد را با سند تصمیم میگیریم
یک پایان بسته برای زیرزمینیسازها
پرونده جدید فوتبال در مسیر «ویلموتس گیت»
چرا مسئولان فریاد پلیس را نمیشنوند؟!
ابتذال «استقلال» در جریان اصلاحات