سلامت روان و حمايت اجتماعي

موضوع «سلامت روان» براي بسياري با اتاق‌هاي درمان روان‌شناسان ياروان‌پزشكان پيوند خورده است؛ البته ممكن است براي برخي تداعي‌گر ويـــدئـــوهاي انگيزشي، بروشورهايي‌بامحوريت  مراقبت از خود كه روي‌ميز اتاق‌هاي انتظار افتاده و مراجعين براي آنكه زمان بگذرد آن را ورق مي‌زنند باشد. همين‌طور دور از انتظار نخواهد بود تصور برخي از سلامت روان، چيزي در حد توصيه‌هاي دم‌دستي كتاب‌هاي درسي، سخنراني‌ها و برنامه‌هاي تلويزيوني و... باشد كه تنها محدود به چند احساس فراگيرانساني نظير استرس، افسردگي، خشم و نظاير آن مي‌شود. اگر اندكي دقيق‌تر شويم، اين محتواها فردي را به ما نشان مي‌دهد كه از مساله‌اي رنج مي‌برد و در كنار آن با مجموعه‌اي از شيوه‌هاي درماني كلنجار مي‌رود تا اوضاع خود را بهبود بخشد؛ اغلب اين محتواها مملو از توصيه‌هايي مثل ورزش كردن، پرهيز از غذاهاي چرب، موسيقي گوش كردن، مديتيشن، هدف‌گذاري كوتاه‌مدت و بلندمدت، حفظ ارتباط با ديگران، دريافت نور خورشيد و... است. بي‌شك نمي‌توان اهميت هريك از اين توصيه‌ها كه اثرگذاري‌شان به تاييد نهادهاي علمي-تحقيقاتي رسيده، غافل شد؛ به ويژه آن دسته از روش‌هايي كه تجربه‌هاي شخصی نيز مويد كارآمدي آنهاست؛ اما مشكل اغلب آنها جايي است كه بيش از حد بر عامليت فرد در سلامت روان تاكيد دارند و گاهي در اين مقوله افراط مي‌كنند.  در مساله سلامت روان، فرد بايد به تنهايي مسووليت يافتن راهي براي بهتر زيستن را بر عهده گيرد و با پيچيدگي‌هاي اين مسير دست و پنجه نرم كند؛ او ممكن است با راهنمايي درمانگر خود يا از منابع ديگر ياد بگيرد چطور خواب خوبي داشته باشد، مديتيشن انجام دهد و الگوهاي تغذيه سالم را رعايت كند اما در كنار اين مراحل گويي، همچنان اهميت«نقش ديگران و محيط بر سلامت روان» مفقود و گمشده است. اساس زيست ما بر اساس اين گزاره استوار است كه «انسان موجودي است اجتماعي» كه با توصيه‌هاي روان‌شناسي از جمله حفظ ارتباط با ديگران‌ نيز معنا پيدا مي‌كند اما اين جريان‌ها حتي وقتي از ظرفيت‌هاي اجتماعي براي بهبود كيفيت  زندگي رواني فرد كمك مي‌گيرند، همچنان بر عامليت فرد مراجع خود، تاكيد دارند.   براي مثال به او توصيه مي‌كنند ارتباط خود را با دوستان و نزديكانش حفظ و معنادار كند و اشكال كار آنجاست كه جايي براي نقش‌آفريني ديگران در نظر نمي‌گيرند و همچنان تاكيد بر خود فرد است كه بايد در جمع‌ها قرار گيرد و رابطه خود با ديگران را حفظ كند.  چگونگي مواجهه ديگري با فردي كه در روند بهبود سلامت روان است بحثي قابل تامل است كه به ندرت به آن اشاره مي‌شود. موضوع سلامت روان همچون بيماري‌هاي جسمي عيان و با بازنمودهاي عيني نيست بلكه نهان است به همين دليل به راحتي ديده نمي‌شود و ديگران درك درستي در برخورد با آن ندارند. 
برخي اوقات عدم درك درست از برخورد با بيماري‌هاي رواني، منجر به طرح سوالات فراوان و نگراني‌هاي كنترل نشده اطرافيان وي مي‌شود كه بحران فرد بيمار را پيچيده‌تر و عميق‌تر مي‌كند؛ رويه‌اي كه در تناقض با حفظ ارتباط با ديگران قرار مي‌گيرد و فرد را از جمع بيزار مي‌كند. تعديل رويكردهاي فردگرايانه در درمان بيماران روان، مي‌تواند ظرفيت‌هاي پژوهشي را براي فهم نقش ديگري در برخورد درست با بيماري‌هاي رواني را فعال كند.  آموزش‌هاي ساده‌اي از جمله: چه سوال‌هايي از فردي كه در مسير بهبود سلامت روان خود است مي‌توان پرسيد؟ آگاه باشيم فرد به چه نوع و چه ميزان از همراهي ما نياز دارد، با او تماس تلفني يا نوشتاري برقرار كنيم يا با اين كار بيشتر باعث رنجش مي‌شويم؟ چگونه او را بدون نگاهي ترحم‌آميز ببینیم؟ چگونه مشاركت او را در جمع جلب كنيم؟چگونه بهره‌وري او را در محيط كار بالا ببريم؟ در مقام معلم و استاد، چگونه او را ارزيابي كنيم و تكاليف او را چطور شخصي سازي كنيم؟به عبارتي، هر يك از نقش‌ها چگونه مي‌توانند ارتباط موثرتري را رقم زنند؟ به‌طور كلي مقصود اين است مواجهه با ديگران نبايد براي فرد تبديل به يك ترس و انزجار شود چرا كه به خودي خود فرد نمي‌تواند براي حفظ و بهبود سلامت روان خود در جمع حضور پيدا كند بلكه بايد بستر لازم براي اين افراد مهيا شود.اصلاح نگاه فردگرايانه و يادآوري  جايگاه            ديگران در بهبود مسائل روان‌شناختي مي‌تواند باري را از دوش فرد بردارد و روند بهبود او را سرعت بخشد.