خوشبخت‌تر از من کیست؟

 [شهروند]عشق به آل علی (ع) و فرزندن ایشان اباعبدالله الحسین (ع)، عشق چند دهه یا حتی قرون اخیر نیست. این شیفتگی از همان ابتدا در جان ایرانیان ظلم‌کشیده از ستم حاکمان بنی‌امیه، نشسته بود. به‌ویژه وقتی بدانیم در زمان واقعه کربلا، ایرانی‌ها به شدت تحت ظلم و جور بودند. واقعیت این بود خلافت بنی‌امیه بر مبنای نژادپرستی آشکار و برتری نژادی عرب بر عجم شکل گرفته. اصلا واژه «عَجَم» از «عُجمه» به معنای گنگ و لال است! آن‌ها چنان به برتری خود بر نژادهای دیگر فخر می‌فروختند که صاحبان دیگر فرهنگ‌ها از جمله ایرانیان را به خاطر داشتن زبانی دیگر، لال می‌خواندند! همچنین مردمان اقوام دیگر را «موالی» (به معنی بندگان) خطاب می‌کردند. معاویه در دوره بیست سال خلافت بنی‌امیه بر این طبل نژادپرستی می‌کوفت و به دلیل علاقه ایرانیان به مولا علی (ع) و فرزندان ایشان، از آن‌ها متنفر بود. چنانچه در دستوراتش به حاکمان سرزمین‌های ایرانی می‌خواست تا بر ایرانیان سخت بگیرد و با آن‌ها بدرفتاری کند. از جمله به زیاد بن ابیه*و مغیره بن شعبه (از عوامل معاویه) گفته بود تا می‌توانند بر ایرانیان سخت بگیرند. ایرانیان نیز که از این ظلم به ستوه آمده بودند و از سوی دیگر، حکایت‌های مربوط به عدل و فضل و سخاوت مولا علی (ع) و فرزندان‌شان را شنیده بودند، سر در گرو پیروی از ایشان داشتند. تا جایی که حتی 4 تن از ایرانی‌ها در رکاب اباعبدالله (ع) جنگیدند و در روز عاشورا به شهادت رسیدند. در این گزارش ابتدا درباره «موالی» و سخت‌گیری بنی‌امیه بر ایشان مطالبی عنوان کرده‌ایم و سپس سراغ موضوعی رفته‌ایم که شاید کمتر درباره آن شنیده یا خوانده باشید؛ نام و سابقه ایرانیانی که به امام حسین (ع) پیوستند و در کربلا، شربت شهادت نوشیدند. این گزارش مستند است به کتاب «ایران در عصر امامان»‌ که سال گذشته منتشر شد و با اتکا  به منابع مختلف به گردآوری و بازنویسی مطالبی کمترشنیده‌شده درباره امامان پرداخته است.

15 نفر از شهدای کربلا «موالی» بودند
اعراب به دلیل تحقیر اقوام تحت حاکمیت خود به آن‌ها «موالی» (بندگان) می‌گفتند
 دروه خلافت معاویه و یزید (دوره بنی‌امیه یا امویان)، ایرانی‌ها شهروند درجه دو محسوب می‌شدند و در تصمیم‌گیری‌ها نقشی نداشتند. در شهرهای مهم اسلامی، تحت عنوان «موالی» می‌بایستی برای بقا تحت نظر یک قبیله عرب زندگی می‌کردند و عملاً فاقد هویت ملی بودند. با این حال، در روز عاشورا نقش داشتند. منابع مختلف تا 15 نفر از شهدای نهضت عاشورا را «موالی» دانسته‌اند. ضمناً با توجه به اینکه بیشتر موالیِ حاضر در کوفه و بصره، ایرانی بودند، مورخان چند تن  از کسانی را که به لشکر امام حسین (ع) پیوستند، ایرانی یا ایرانی‌تبار دانسته‌اند؛ افرادی مثل سعد بن حارث خزاعی، زاهر بن عمرو کندی، شوذب بن عبدالله، سالم غلام عامر بن مسلم و همچنین سلیمان بن زرین. البته «موالی»‌ فقط در سپاه امام حسین (ع) نبودند بلکه بعضی از آن‌ها در طمع نیز افتاده بودند یا از فرط شقاوت به لشکر ظلم پیوستند؛ از جمله رستم، غلام شمر بن ذی الجوشن.
 



ایرانی‌ها را خوار و ذلیل کن!
نامه معاویه به ابن زیاد
معاویه در نامه خود به ابن زیاد، نگرش خود نسبت به موالی و ایرانیان را این‌گونه نشان می‌دهد: «و به جانم قسم‌ ای برادر! اگر عُمَر، دیه پرداختی غیر عرب‌ها را نصف دیه پرداختی عرب‌ها قرار می‌داد، نزدیک‌تر به تقوا بود! و اگر من راهی برای عملی کردن این (تبعیض) می‌یافتم و امید پذیرش عموم مردم را داشتم، حتما این (تبعیض) را انجام می‌دادم. ولی چون مدت کمی از جنگ گذشته است، از تفرقه و اختلاف و شورش مردم علیه خودم می‌ترسم... پس وقتی نامه‌ من به دستت رسید، غیر عرب‌ها از جمله ایرانی‌ها را خوار و ذلیل کن! به آنها اهانت کن و آنها را از هرگونه مقام و منصب (حکومتی یا اجتماعی) برکنار کن و از احدی از آنها در اداره حکومت کمک نگیر و نیازهایشان را برآورده نکن!» با خواندن چنین نامه‌ها و توصیه‌هایی درمی‌یابیم، یکی از مهمترین علل دوری مردم ایران از خلفا و بنی‌امیه و گرایش به اهل بیت (ع) و تشیع چه بوده است. تحقیرهای معاویه و بنی امیه علیه ایرانیان تا قرن‌های متمادی همچنان ادامه داشت. با کمال تأسف این تحقیرها چنان در فکر و اعتقاد برخی از علمای متعصب ناصبی رسوخ کرده بود، که به صراحت و جسارت تمام آن را در کتاب‌های خود به نمایش گذاشته‌اند! از جمله این علمای متعصب که پرچم دشمنی با اهل بیت (ع) و شیعیان را به دوش می‌کشید، ابن تیمیه بود. جالب است بدانید ابن تیمیه، یکی از پدران معنوی و فکری داعش به شمار می‌رفت و آن‌ها با توسل به آرای او، شیعیان و از جمله ایرانیان را مرتد و خون‌شان را مباح می‌دانستند.
 
اولین شهید قیام که ایرانی بود
سلیمان بن رزین، فرستاده امام به بصره
سلیمان بن رزین، سفیر امام حسین (ع) به سوی اشراف بصره بود. امام حسین(ع) هنگامی که در مکه اقامت داشت، سلیمان را با نامه‌ای به بصره فرستاد. چهار نفر از این اشراف، خبر رسیدن نامه امام را پنهان کردند ولی یکی از آن‌ها از ترس اینکه این نامه، دسیسه ابن زیاد باشد، نامه و نامه‌رسان را نزد او آورد. ابن زیاد که می‌خواست روز بعد به کوفه برود، نامه را خواند و دستور داد سلیمان را گردن بزنند یا بنا به نقلی دیگر، به‌دار بیاویزند. در مجموعه تلویزیونی «فرستاده»، محصول سال ۱۳۸۱ به کارگردانی و نویسندگی جواد شمقدری، گزارشی از چگونگی پیام‌رسانی سلیمان، پیک امام حسین (ع)، و سرانجام او به تصویر کشیده شده است.
 
خوشبخت‌تر از من کیست؟
اسلم بن عمرو، مردی از شمال غرب ایران
از موثق‌ترین ایرانی‌های حاضر در کربلا، اسلم بن عمرو است. البته منابع مختلف، اسامی گوناگونی برای او ذکر کرده‌اند؛ از جمله اسلم، سلیم، سلیمان و واضح. هرچند اولین نام متواتر بوده است؛ یعنی در منابع بیشتری آمده است. اما مهم اینجاست که تمام منابع معتقد هستند او ایرانی و اهل منطقه دیلمان (گیلان و قزوین) یا آذربایجان بوده است. امام حسین (ع) بنا به سنت ائمه که غلامان را می‌خریدند و آن‌ها را آزاد می‌کردند، اسلم را هم خریدند و آزاد کردند. اما اسلم که باسواد بود و شیفته منش و رفتار امام (ع) شده بود، کنار ایشان ماند و کاتب ایشان شد. او به فارسی، ترکی و عربی تسلط داشت و برای همین، علاوه بر روایت حدیث، قصه‌های ایرانی را برای بچه‌های خانواده بنی‌هاشم تعریف می‌کرد. همچنین نقل است که  از میان فرزندان امام حسین (ع)،   او به امام سجاد (ع) نزدیک‌تر بود و احتمالاً ایرانی بودن مادر امام سجاد (ع) در این نزدیکی بی‌تأثیر نبوده است. اسلم به همراه خانواده امام از مدینه به مکه آمد و از آنجا راهی کوفه شد. او در زمان واقعه کربلا، چهل و پنج ساله بود. در روز عاشورا، پیش از ظهر، به اذن امام به عنوان یکی از جنگجویان نبردهای تن به تن به میدان رفت. رجز می‌خواند که: «دریا از ضربت نیزه و شمشیرم می‌جوشد؛ آسمانم از تیرم پر می‌شود / وقتی تیغ در کفم آشکار شود، قلب حسود متکبر پاره می‌شود.» بعد از مدتی رزم، بار دیگر نزد امام بازگشت و دوباره راهی میدان شد. این بار مجروح شد و از اسب به زمین افتاد. امام سراغش رفت. دستش را دور گردن او انداخت و صورت مبارک خود را روی صورتش گذاشت. اسلم با دیدن چهره حضرت گفت:‌ «خوشبخت‌تر از من کیست که فرزند پیامبر، صورت بر صورتم گذاشت؟»
 
دین من، دین علی است
عبدالرحمان بن عبدالله، مهاجری شیفته اهل بیت (ع)
برخی مورخان نسبت او را به قبیله «ذی یَزَن» یمن رسانده‌اند. «ذی یزن»‌ها از ایرانی‌های مهاجر دوران انوشیروان ساسانی بودند. برخی نیز او را متعلق به قبایلی چون ازد، حمیر و ارحب می‌دانند. از این رو، بر این باور هستند که عبدالرحمان، ایرانی‌تبار بود. او چهل و پنج ساله و از شیعیان شاخص کوفه بود که در دهم رمضان سال 60 به همراه نامه‌های کوفیان وارد مکه شد. همچنین به دستور حسین بن علی (ع) برای همراهی مسلم بن عقیل به کوفه بازگشت. با شهادت مسلم از کوفه گریخت و خود را به کاروان امام رساند. در صبح روز عاشورا، بعد از مسلم بن عوسجه و نافع بن هلال، سومین نفری بود که راهی نبرد تن به تن شد. هنگام رزم، رجز می‌خواند که: «من فرزند عبدالله‌ام، از آل یزن. دین من، دین علی است و حسن و حسین.»
 
نجات در آخرین لحظات!
مردی که ابتدا علیه امام بود اما...
جابر بن حجاج تَیمی، از افراد ایرانی‌تبار و از موالی قبیله «تَیم» بود. تَیم یکی از شاخه‌های بیست و پنج گانه قبیله بزرگ قریش در مکه بود. ابوبکر و طلحه از این شاخه بودند. بخشی از تَیمی‌ها در جریان فتح ایران و ساخت کوفه به این شهر آمدند. جابر تحت قیمومیت این قبیله و شخصی به نام عامر و همچنین از سوارکاران به نام کوفه بود. ابتدا با مسلم بن عقیل بیعت کرد و بعد از شهادت او پنهان شد. او به همراه سپاه عمر بن سعد به کربلا رفت اما صبح روز عاشورا از سپاه کوفه جدا شد و به امام حسین (ع) پیوست. دقایقی بعد در جریان تیرباران سپاه کوفه،‌ به شهادت رسید.
 
آخرین شهدای کربلا
رافع بن عبدالله اَزدی، آزاده‌ای از «موالی»
رافع از ایرانی‌تبارهای کوفه و بر اساس قانون آن زمان، از موالی تحت حمایت قبیله اَزد بود. او به همراه مسلم بن کثیر ازدی به کاروان امام حسین (ع) پیوست. مسلم، مولای رافع بود؛ یعنی به عرف و قانون آن زمان، مسئولیت حفاظت از او را بر عهده داشت. در واقع رافع تحت قیمومیت مسلم بود. رافع و مسلم توانستند حکومت نظامی ابن زیاد در کوفه را بشکنند و از این شهر فرار کنند. آن‌ها در اول محرم سال 61 در منزل قصر بنی مقاتل به کاروان امام که راهی کربلا بود، پیوستند. رافع از آخرین شهدای غیربنی‌هاشم بود و بعد از نماز ظهر به شهادت رسید.
 * پی‌نوشت:
زیاد بن ابیه، پدر عبیدالله بن زیاد (از عوامل اصلی شهادت امام حسین (ع) در کربلا) بود. او را به این دلیل «زیاد بن ابیه» (پسر پدرش) نامیده بودند، چراکه پدرش مشخص نبود. آورده‌اند معاویه او را برادر خود می‌خواند چراکه محصول رابطه نامشروع ابوسفیان (پدر معاویه) در زمان مستی، با زنی به نام «سمیه» بود. این اصل و نسب ناپاک به عبیدالله ابن زیاد (پسر زیاد بن ابیه) هم رسید.  مادر عبیدالله، کنیزی بدکاره و ناپاک بود به نام «مرجانه» و به همین دلیل «ابن زیاد» را گاهی «ابن مرجانه» (دختر مرجانه) می‌خواندند تا اصل و نسب ناپاکش از یاد نرود. این پدر و پسر (زیاد بن ابیه و عبیدالله ابن زیاد) که هر دو تولدیافته و پرورش‌یافته در محیطی پر از فشحا و فساد بودند، بعدها نیز از خونریزترین و سفاک‌ترین عوامل حاکمان اموی شدند.