سنگ صبور عاشقان
[لیلا شوقی] نجمه حسنپور حالا بازنشسته شده است، با این حال هر زمان که نام اداره اسرا و مفقودین جمعیت هلال احمر می آید، نام او هم شنیده می شود. جالب از همه اینها اما عزم او برای گفتن از آن روزهاست. با این که روزهای سختی را گذرانده است و خاطرات تلخ و شیرین زیادی دارد، با این حال اما مادرانه از روزهای سخت کاری آن زمان میگوید. از زمانی که باید تکلیف بیش از 40 هزار اسیر و مفقود تعیین تکلیف میشد و به خانوادههای چشمانتظار خبر داده میشد. او در کنار بهجت افراز رئیس اداره و دیگر همکارانش، سنگ صبور آن روزهای زندگی مردم ایران بود.
چه شد که به اداره اسرا و مفقودان جمعیت پیوستید؟
سال 68 بود و تازه فارغالتحصیل شده بودم. همکلاسی دانشکده، که در اداره اسرا و مفقودان کار میکرد، گفت که اداره ما نیرو میخواهد. زمان جنگ در محله ما شهید زیاد میآمد و بعد از جنگ هم بسیاری از خانوادهها، چشمانتظار مفقودان و اسرای خود بودند. با این شرایط هر کسی دوست داشت، کاری انجام دهد. یادم است که یک روز پنجشنبه به اداره آمدم و با خانم افراز صحبت کردم. وی گفت که از هفته بعد بیا سرکار. کارم این قدر سخت بود که چند بار تصمیم گرفتم، آن را رها کنم.
ولی کار را ادامه دادید.
آن زمان من و همکارانم سنگ صبور مردم بودیم. این تجربه خوبی بود. البته که تجربیات تلخ و دردناکی هم داشتم. اما خوشحالم که توانستم به اندازه سرسوزن همدرد خانوادهها باشم و کاری که از دستم برمیآمد، انجام دهم. هر روز ما شاهد گریه و زاری مراجعان بودیم. من هم فقط 25 سالم بود. اما خوشحالم که توانستم برای دیگران کاری انجام دهیم.
بدترین اخباری که به خانوادهها میدادید
چه بود؟
بدترین خبرها، خبر شهادت اسرا بود. وقتی که یک اسیر در عراق فوت میکرد، این خبر به صلیب سرخ و هلالاحمر اطلاع داده و عموما به خانواده رده نظامی اعلام میشد. ما باید به خانوادهها اطلاع میدادیم تا بیایند و عکس اسیر خود را تایید کنند و این بدترین شرایط و سراسر درد و رنج بود.
اما به بسیاری از خانوادهها هم خبر بازگشت عزیزانشان را دادید، مخصوصا در سال 69 که اسرا به خاک وطن بازگشتند.
بله، اما در آن اخبار هم خاطره بد داریم. یادم است که قبل از بازگشت اولین گروه اسرا به کشور، خبر آمد که یک نفر از اسرا، در اردوگاه شهید شده است. بدترین اتفاق این بود که خانواده او خیلی منتظر آزادی و دیدار دوباره فرزندشان بودند، اما فرزندشان را قبل از رسیدن به وطن، از دست دادند. یادم است که پیکر او با اسرای آزاد شده به کشور برگشت و خانوادهاش هم عزیزشان را تحویل گرفتند.
خاطره خوب هم دارید؟
یادم نیست که چه سالی بود یا نام آن خانواده چه بود؟ اما ماجرا برای خانواده یکی از افسران نیروی دریایی بود و گویا اوایل جنگ، ناو جنگی در عملیاتی به عراق زده بود و این افسر نیروی دریایی مدنظر ما، مفقود شده بود. هر چه ما برای گرفتن خبری از او پیگیری کرده بودیم به نتیجه نرسیدیم. این آقا یک پسر داشتند و خانم ایشان هر سال، در سالروز تولد بچه، کادویی تهیه میکرد و به پستچی محل میداد تا به خانه بیاورد، با این مضمون که این هدیه و نامه از طرف پدر مفقودی است. همه ما کارمندان آن اداره، میترسیدیم که این افسر مفقود شده، هیچ وقت نیاید و پسربچه سرخورده شود. حتی چند باری هم با مادر پسر صحبت کردیم و از او خواستیم تا این کار را انجام ندهد. او اما گفته بود که مطمئن است، همسرش اسیر شده و به خانه برمیگردد. یادم است که حتی روز آزادسازی اسرا، مادر و پسر، گل و شیرینی گرفته و منتظر بودند. این کار استرس ما را بیشتر کرده بود. چون نام این افسر مفقود شده در لیست صلیب سرخ و حتی هیچ نهاد و ارگانی نبود. استرس و نگرانی ما با این کار بیشتر شده بود، یادم است که بعد از بازگشت چند گروه از اسرا، پدر این پسربچه هم بعد از 10 سال به وطن برگشت.
وصلت و عروسی هم بین خانوادههای چشمانتظاری که به شما مراجعه میکردند، داشتید؟
البته که داشتیم، برخی از خانوادهها هر روز یا هفتگی به اداره سر میزدند تا شاید خبری از فرزندشان پیدا کنند. این کار انس و الفتی بین آنها ایجاد کرده بود، همه آنها همدرد بودند و همه از یک درد مشترک رنج میبردند. طبیعی است که وصلت هم پیش بیاید. خود من هم هنوز با بسیاری از خانوادههای اسرا در ارتباطم، همه ما یک خانواده بودیم و الفت عمیقی بین ما ایجاد شده بود.
در روز چند نفر مراجعهکننده به اداره میآمد؟
خیلی زیاد. بسیاری از نهاد و ارگانهای دیگر هم پیگیر خبر گرفتن از نیروهایی که به جبهه فرستاده شده، بودند اما اداره اسرا و مفقودان جمعیت هلالاحمر، از همه شلوغتر بود. یادم است شبهایی ما مجبور بودیم که در اداره بمانیم. گاهی لیست جدید میآمد یا نامههایی به دست ما میرسید و ما باید آنها را آماده میکردیم تا خبری به دست خانوادهها برسانیم. گاهی کارمان طول میکشید و در اداره میماندیم تا زحمت رفتوآمد نداشته باشیم. خانم افراز، رئیس اداره، واقعا مادر ما، مادر اسرا و خانوادهها بودند. سن و سالی نداشتند، نه پیر بودند و نه جوان، اما برای همه مادری میکردند. با همه ارتباط خوبی داشتند و گاهی بسیاری از خانوادهها مشکلات، دغدغهها و دعواهایشان را به او میگفتند و او هم تلاش میکرد تا مشکلات همه را
حل کند.
روزی که مراجعه به اداره کمتر شد و نام اداره اسرا و مفقودان تغییر و دوباره به اداره جست وجو تغییر پیدا کرد، به یاد دارید؟
در همه جهان، اداره جستوجو در صلیب سرخ وجود دارد و در هر کشوری که جنگ به وقوع بپیوندد، حمله مسلحانهای رخ دهد یا مهاجرت به کشورهای دیگر داشته باشند، این اداره هم برای پیدا کردن افراد مفقود شده و برقراری ارتباط آنها با خانوادهها، وجود دارد و کارشان را هم انجام میدهند. آن زمان که جنگ ایران و عراق شروع شد، نام این اداره به صورت موقت تغییر کرد و بعد از بازگشت اسرا در سال 69، حجم کار و مراجعه خانواده به تناسب، کاهش پیدا کرد. یادم است که بعد از آزادی اسرا، بسیاری از خانوادهها که فرزندشان هنوز به خانه بازنگشته بود، مراجعه میکردند. در دهه 80 و بعد از سقوط صدام، یک گروه از ایران به همراه نمایندگان صلیب سرخ به عراق رفتند و از اردوگاههای اسرا دیدن کردند تا ببینند همه اسرا آزاد شدند یا خیر و غم این ماجرا این است که اگر خبری از فرزند مفقود شده و یا اسیر آزاد نشدهای پیدا نمیشد، باید به خانواده او، خبر شهادت فرزندشان را میدادیم. البته از این که آن خانواده از سردرگمی و چشم انتظاری رها میشد، باعث خوشحالی بود، اما آنها فرزندشان را از دست داده بودند. اداره جستوجوی هلالاحمر، بعد از جنگ، هنوز به کارش ادامه میدهد و هنوز هم پروندههای زیادی دارد. شکل کار ما همچنان همین است. حالا خانوادههایی را که از عزیز مهاجرت کردهشان خبر ندارند، خبر میگیریم و هنوز هم رابط خانوادهها و عزیزان مفقودیشان هستیم.
با اتفاقاتی که شاهد آن بودید، چه آرزویی دارید؟
همیشه آرزو میکنم که هیچ کجای جهان جنگی رخ ندهد و همه کشورها، شرایطی مناسب را به وجود بیاوردند که مردمشان به مهاجرت تن ندهند و در کنار خانواده، با صلح و آرامش زندگی کنند. مهاجرت و جنگ و مهمتر از آن دوری از خانواده، بدترین اتفاقی است که ممکن است برای یک نفر پیش بیاید. مهاجرت و جنگ، مسیر زندگی افراد را تغییر میدهد و بدتر این که جنگ و اسارت اثرات عمیقی دارد و اسارت بدتر است که بعد از جنگ هم ادامه دارد و تاثیرات منفی بر نسل بعدی میگذارد.