روزنامه اعتماد
1403/08/03
آميخته به بوي ادويهها
« نيمخيز شد روي مبل و پرسيد: «تو از همه كاراش خبر داشتي؟» گفتم: «شايد پاش لغزيده و افتاده.» گفت: «خدا كنه. ولي پليس گفت خودكشي بوده.» بعد با لكنت و كمرويي ادامه داد: «با كسي ارتباط نداشت؟» نگاهش كردم و از زيردلم شروع كردم لرزيدن. از خودم تعجب ميكردم. نميتوانستم تصميم بگيرم براي چه چيزي خودش را كشته باشد، بهتر است. زن ديگري؟ اگر زن ديگري هم توي اين شهر باشد كه عزادار عبد نشسته باشد گوشهاي، من بايد چه حالي داشته باشم؟ من عاشق عبد بودم. سيساله بودم كه عاشقش شدم. پنج سال پيش. سربالايي گيشا را آرام آرام ميرفتم بالا و برف ميباريد. آخرهاي پاييز بود كه عاشقش شدم. خانهام توي يكي از كوچههاي فرعي گيشا بود. صبح زود ميخواستم بروم سر كار كه چشم مان افتاد به هم.»مجموعه داستان آميخته به بوي ادويهها اثر مريم منوچهري است كه نشر ثالث منتشر كرده و چاپ چهارم آن را به بازار داده. داستانهاي اين مجموعه در فضايي امروزي و با لحن روايي روان و شيرين اتفاق ميافتند و با فرهنگ و حال و هواي مردم جنوب ايران عجين شده و قسمتهايي از كتاب كه با لهجه اين مردم خونگرم به نگارش درآمده، به مخاطب در فضاسازي بهتر داستان كمك ميكند. هر كدام از داستانها به نحوي به جنوب مربوط هستند و با وجود اينكه فضاي حاكم بر غالب قصهها، غمناك و تاملبرانگيز است، اما توصيفات خانم منوچهري از طعم و مزه غذاهاي جنوب، كوچهها و كافههاي آن ديار، سبب شده تا خاطرهبازيهاي كتاب جلوه زيباتري داشته باشد و حس جاافتاده و شيريني را براي مخاطب تدارك ببيند و در عين حال سعي ميكند تا جايي كه در توان دارد از رمانتيسيسم زيباديدنهاي توريستي دوري كند و واقعيات را ملموستر بيان كند. تكههاي پنهان قصهها، در عين سادگي روايت، خواننده را شگفتزده ميكنند و شخصيتهاي داستانها در عين سادگي و صميميت، باصلابت جلوه ميكنند. آميخته به بوي ادويهها نام يكي از هشت داستان مجموعه است. دقيقه هشتاد و يك، ننه مملكت، اين شط كوسه دارد، كافه حاج رييس، لنج ابوفواد، يكروز تابستاني عبد مرد و چهار ثانيه به پايان. آميخته به بوي ادويهها داستان دوري دو عاشق است، يكي ايراني و آن ديگري اهل قاهره مصر كه به وطن دل بستهاند و ناچار، عشقشان محكوم به فاصله است.
خانههاي قديمي كه خراب شدند و هر كدام مان صاحب زمينشديم، علي و ننهاش خانه خودشان را ساختند. ننه علي زن جانداري بود. هميشه سرش را بالا ميگرفت و با شانه صاف راه ميرفت. هيچ مردي زهره نداشت به او نگاه چپ كند. صاف زل ميزد كه «چي ميخيد؟» از هيچ مردي خوف نميكرد. زنها هم دوستش داشتند. ميديدند چطور مردش كه رفت، وانماند و ايستاد روي دو تا پاهاش. بعدها نقل زنها بود كه حتي چند صباحي دلش رفت پي مردي كه هيچ كس نامش را نميدانست. يكي از شبها كه به عادت هميشه يك گوشه حياط دور هم ميپلكيدند و پك به قليان ميزدند، از دهان ننه گذشته بود كه كاش بختم يك طور ديگر بود. بعدها زنها ميگفتند درست است كه آفتاب بدجور دودش داده بود اما خوب بلد بود از پس مرد، اگر مردي داشت، بربيايد. زنها تويگوشش خوانده بودند، علي قد ميكشد و ميرود. فكرت پيوقتي باشد كه تنها ميماني. اما ننهعلي هميشه آهي ميكشيد و ميگفت بسوزد بيبختي و توي خيالهاي دور و درازش فقط همان علي ميماند و بس.
پربازدیدترینهای روزنامه ها
سایر اخبار این روزنامه
ایران خواستارافزایش مبادلات با پول ملی شد
تجمع 130 نفره طرفداران طرح صيانت
اثر تقابل چين و امريكا بر تجارت ايران
با كوهي از مشكلات مواجهيم
رژيم صهيونيستي شكست خورد
شادي در ساحت فرهنگهاي شرق و غرب
وفاق پزشكيان نتيجهگرا يا قراردادمحور؟!
آميخته به بوي ادويهها
خنثی کردن لابيگريهاي مخرب در انتصابات
قانون تسهيل يا تعجيل در صدور مجوز كسب و كار
زنانگي و مهر و زايش
وفاق پزشكيان نتيجهگرا يا قراردادمحور؟!
خنثی کردن لابيگريهاي مخرب در انتصابات
پيامها