سربازها و ژنرال‌ها جنگي شايد براي هميشه

پنج روز تمام، سنگرهاي آلماني‌ها را به گلوله بستند. هدف اين بود كه خط دفاعي سي كيلومتري آنان در ساحل رودخانه سوم (Somme) را بشكنند و موانع دست‌ساز- مثل سيم‌هاي خاردار- را از سر راه سربازان بردارند. بعد شيپور پيشروي را بزنند و مرحله بعدي عمليات را با حمله‌اي گسترده شروع كنند. اما فقط زمين‌هاي آن ناحيه را شيار دادند و ناهمواري‌هايش را بيشتر كردند. گودال‌هاي عميقي هم ايجاد شد كه پيشروي سريع و منظم را ناممكن مي‌كرد. البته بخشي از سنگرهاي آلماني‌ها را نابود كردند، اما مسلسل‌هاي آنان عملا بدون آسيب باقي ماند. بخش نخست به نتايجي كه دنبالش بودند نرسيد، اما بخش دوم را تقريبا بدون تغيير به اجرا گذاشتند. به روايت آلن تيلور سيزده لشكر انگليسي همزمان پيش رفتند و به زحمت از سيم خاردار خودشان گذاشتند. سپس صف نيرومندي شكل دادند و درصدد پيشروي برآمدند. با اينكه يگانه چاره آنان سرعت بود، اما تجهيزات سنگين سي كيلوگرمي- و غالبا بيش از اين- بر دوش‌شان سنگيني مي‌كرد. اين تجهيزات عبارت بودند از تلفن‌هاي صحرايي، كبوترهاي نامه‌بر، بيل و كلنگ. راهي وجود نداشت تا توپخانه را به كمك بطلبند. موانع خود به خود در لحظه حمله از ميان برداشته مي‌شد و به سمت خط دفاعي دوم آلماني‌ها پيش مي‌رفت، چه خط نخست دفاعي از بين مي‌رفت يا نمي‌رفت. راهي براي تمركز نيرو در نقاط ضعيف و ترك نقاط قوي وجود نداشت. ستون سربازان انگليسي يا همه باهم حركت مي‌كردند يا اصلا حركت نمي‌كردند. تازه وقتي هم كه انگليسي‌ها از منطقه غيرجنگي مي‌گذشتند، آلماني‌ها به اندازه كافي فرصت داشتند كه از گودال‌هاي خودشان سر بلند كنند و مسلسل‌ها را به سمت آنان بگيرند. رگبار گلوله در جبهه ردوبدل مي‌شد. اولين ستون سربازان انگليسي ثبات خود را از دست داد و فروپاشيد، و براي ستون‌هاي دوم و سوم و بعد هم چهارم نيز چنين شد. ثمري هم در پي نداشت. در نخستين ساعات بعد از ظهر، آنهايي كه جان به در برده بودند به سنگرهاي خودشان برگشتند. روز نخست نبرد سوم با بيست هزار كشته براي انگليسي‌ها و تقريبا نصف همين تعداد براي متحدان فرانسوي‌شان به پايان رسيد. انگليسي‌ها دستاورد چنداني نداشتند، اما فرانسوي‌ها- به خطا- مطمئن بودند كه موفق شده‌اند. روز بعد، هر دو سپاه، يكي براي جبران ناكامي ديروز و ديگري به اميد تكرار موفقيت، پيشروي پرشمار ديگري را آغاز كردند. باز چندده هزار نفر كشته شدند. صحنه‌اي كه تا چندي بعد، هر روز با تلفاتي كمتر يا بيشتر تكرار شد. حتي انگليسي‌ها سواره‌نظام‌شان را هم به ميدان، به مواجهه با مسلسل‌هاي آلماني‌ها فرستادند و بعد تانك‌ها را- كه آن زمان ماشيني نوظهور بود- به كار گرفتند. نتيجه همان هيچ ماند. تا چنين روزي از سال 1916، تغييري در خطوط طرف‌هاي درگير در كرانه سوم ايجاد نشد و به قول تيلور، «نبرد، اگر بتوان آن را نبرد ناميد، به فرجام ملال‌انگيز خود رسيد.» بيشتر از چهارصد هزار انگليسي و دويست هزار فرانسوي كشته شدند. تلفات آلماني‌ها، از انگليسي‌ها هم بيشتر بود و اگر فرمانده آنان «دستور نمي‌داد كه هر وجب از سنگر از دست‌داده را با ضدحمله پس بگيرند، احتمالا تلفات آلماني‌ها بسيار كمتر مي‌شد.» نبرد سوم، شكستي براي همه بود. روحيه آلماني‌ها را فروشكست، اما همين بلا را سر انگليسي‌ها و فرانسوي‌ها نيز آورد. «خيالبافي‌ها در كرانه‌هاي سوم از ميان رفت.» صداي هواداران جنگ خاموش شد. ايمان به همه‌چيز، شايد جز وفاداري به همرزمان از دست رفت. «جنگ ديگر هدفي در پيش نداشت. جنگ به خاطر خود جنگ، يعني عنوان مسابقه بردباري دوام آورد.» نماد جنگ از سربازي كه دليرانه در قلب ميدان نبرد ايستاده است تغيير كرد. جايش را كهنه‌سربازي از 1915 گرفت كه در گودال به جاي مانده از گلوله توپ به دنبال سوراخ موشي مي‌گشت تا در آن پناه بگيرد. « نبردسوم صحنه‌اي را زنده كرد كه در آن نسل‌هاي آينده جنگ اول جهاني را ديدند: سربازان شجاع بيچاره، ژنرال‌هاي لجوج خطاكار، و جنگي بدون دستاورد. بعد از نبرد سوم مردم به اين نتيجه رسيدند كه جنگ ممكن است براي هميشه ادامه داشته باشد.»