روزنامه همدلی
1398/08/13
روایتی متفاوت از عضو سابق کابینه دولت موقت ازفردای13 آبان: شبی که آقایان نیامدند
غیبت بزرگان انقلاب در جلست هیات دولت 14 آبان 1358محمدحسین بنی اسدی - انقلاب ۵۷ یکی از فرازهای تاریخ معاصر ایران و تسخیر سفارت آمریکا نیز حتما یکی از نقاط عطف زودرس آن است. نقطهای که خطی از حوادث و اتفاقات را به همراه داشت که پایدارترین آنها، قطع روابط دیپلماتیک ایران و آمریکا است. رابطهای که هنوز سر بود و نبودش و فواید و مضراتش بحثها و سخنها است. به همین منظور نمیتوانستیم به راحتی از کنار آن عبور کنیم و سعی کردیم با یکی از چهرههای تاثیرگذار و مطلع آن زمان و این اتفاق صحبت کنیم. موضوعات و گزینههای زیادی پیش رو بودند تا اینکه رسیدیم به تبعات تسخیر سفارت بر دولت موقت، در گفتوگو با داماد مهندس بازرگان، مهندس محمدحسین بنیاسدی. شرح این گفتوگو در ادامه آمده است.
صبح 14 آبان را نسبتا خوب به یاد میآورم. آن روز صبح که از منزل به طرف نخستوزیری میرفتم و در راه رادیو گوش میدادم، شنیدم که گوینده، اعلامیهای را از سوی سپاه پاسداران خواند که نسبت به دولت موقت بسیار شدیداللحن بود و حملات شدیدی به دولت موقت داشت، گویی دولت موقت مسبب تمام جریانات و اختلالات بوده است. تاکید گوینده عمدتا بر این موضوع بود که چرا دولت موقت، اشغال سفارت را تایید نکرده است. به محض ورود به نخستوزیری به دفتر مهندس بازرگان رفتم و به ایشان گفتم با این رخدادی که پیش آمده بهتر است استعفا بدهیم، آقای مهندس خیلی با خونسردی درب کشوی میزشان را باز کردند و نامهای به من دادند که استعفانامهشان بود. گفتند اتفاقا قبل از اینکه شما بیایید مهندس تاج، وزیر نیرو به من تلفن زد و پیشنهاد استعفا را داد، من هم استعفایم را نوشتم. پرسیدند نظرت چیست؟ استعفانامه را خواندم، در بخشی از نامه، خطاب به امام خمینی نوشته شده بود که من استعفای قطعی خود را تقدیم میکنم. من پیشنهاد کردم اگر ممکن است کلمه قطعی را حذف کنید و اجازه دهید ببینیم ایشان چه تصمیمی میگیرند. آقای مهندس آن بخش را خط زدند، پاکنویس کردند و گفتند نامه را برای امام خمینی بفرستید. من آن موقع وزیر مشاور در امور اجرایی بودم و خیلی کارها را به من ارجاع میدادند. ترتیب این کار را دادم و نامه را تحویل آقای مهندس ابوالفضل بازرگان دادم که به قم ببرند. حدود ساعت 2 بعد از ظهر بود که مهندس بازرگان من را خواستند، نزد ایشان رفتم و گفتند به من خبر دادهاند دانشجویان خط امام دارند از سفارت به وزارت امور خارجه که بروس لینگن کاردار اول سفارت آمریکا آنجا پناهنده شده میروند تا او را دستگیر کنند و به سفارت ببرند. به من گفتند برو به آقای دکتر بهشتی بگو که مانع از این کار شوند. آن روز جلسه مجلس خبرگان برقرار بود، از من خواستند به آنجا بروم، ایشان را از جلسه بخواهم و این پیام را به ایشان بدهم. من هم بلافاصله به مجلس خبرگان رفتم و پیغام را رساندم، ایشان بعد از اتمام جلسه نزد من آمدند و با هم به اتاق ایشان رفتیم، ابتدا گفتند بگویید این جیپهای ضد گلوله را زودتر به ما تحویل دهند، چون شرایط طوری است که ما حتما باید این وسایل را داشته باشیم، بعد گفتند فردا هم همدیگر را در هیئت دولت میبینیم. من چون میدانستم دولت استعفا داده، گفتم نمیدانم فردا در خدمتتان باشیم یا نه، خندیدند و گفتند عجب ترسویی هستید، چیزی که نشده، مگر داستان چیست؟ گفتم مهندس بازرگان شنیدهاند که دانشجویان دارند به وزارت امور خارجه میروند که لینگن را دستگیر کنند و به سفارت ببرند، گفتند شما مانع از این کار شوید. دست در جیبشان کردند، تقویمشان را درآوردند و با فردی در سفارت تماس گرفتند. ایشان به آن فرد پشت خط گفتند که تلفن را به آقای موسوی خوئینیها وصل کند، سپس دکتر بهشتی با آقای موسوی خوئینیها صحبت کردند و گفتند قرار ما این نبود که کاری کنیم که نتوانیم آن را کنترل نماییم، دانشجویان چنین قصدی دارند، مانع از آن شوید. آقای موسوی خوئینیها اطاعت کرند. من خداحافظی کردم و برای پاسخ پیغام نزد مهندس بازرگان رفتم. دکتر بهشتی و آقای موسوی خوئینیها در جریان امور بودند. آقای موسوی خوئینیها کنترل بسیاری بر روی این قضیه داشت. توجه به این امر که آقای موسوی خوئینیها جعبه سیاه این ماجرا هستند، اهمیت بسیاری دارد.
بعدها آقای ترکمان، این موضوع را شخصا برای من تعریف کردند و گفتند که من روز 13 آبان در صدا و سیما با آقای موسوی خوئینیها جلسه داشتم، جلسه که تمام شد و خواستم از سازمان بیرون بروم، آقای موسوی خوئینیها گفت کجا میروی؟ گفتم پایین میروم، گفت من هم میآیم، خلاصه با هم از سازمان خارج شدیم. نمیدانستم کجا میخواست برود. آقای موسوی خوئینیها در راس کارهای صدا و سیما بود. با یکدیگر همراه شدیم تا به درب سفارت آمریکا رسیدیم، دیدم آنجا جمعیت بسیاری گرد آمدهاند و من از جزئیات آن خبر نداشتم. از ماشین که پیاده شدم، ایشان وارد سفارت شد، ولی من وارد نشدم. در این جریان، صدا و سیما و دانشجویان خط امام با یکدیگر هماهنگ عمل میکردند و آقای موسوی خوئینیها هم در هر دو بخش، نقش اصلی را داشت.
مورد دیگری که در خاطرات دکتر یزدی آمده و من جزئیات آن را از دکتر زیباکلام شنیدهام، آن است که بعد از اینکه مهندس بازرگان و دکتر یزدی از الجزایر برگشتند، کشور در تب و تاب بسیاری بود. دکتر یزدی به جماران نزد امام میروند تا گزارش ملاقات با مقامات الجزایر و همچنین برژینسکی را به ایشان بدهند. گزارش را میدهند و به امام میگویند این به نظر شما بستگی دارد که با آمریکا قطع رابطه کنیم یا روابطمان را با این کشور ادامه دهیم. امام به دکتر یزدی میگویند فعلا کجدار و مریز رفتار کنید و در آخر هم میپرسند این بچههایی که امروز سفارت را گرفتند که بودند؟ یزدی هم میگوید ما اینطور شنیدیم که دانشجویان هستند، میگویند که این دانشجویان را از سفارت خارج کنید. اما نمیدانیم که فردا شب چه اتفاقی افتاد که امام این موضوع را تایید کرد. ولی قابل فهم است به این دلیل که در گزارشات آمده که در جلسهای که دانشجویان پیرو خط امام میخواستند دست به این اقدام بزنند، آقای موسوی خوئینیها نیز حضور داشت و مسائل را هماهنگ میکرد. ظاهرا گفته میشود ما قبل از اینکه این کار را انجام دهیم باید آن را به اطلاع امام برسانیم، آقای موسوی خوئینیها میگوید نه اطلاع ندهید، چون ایشان موافقت نمیکند، وقتی این کار را انجام دادیم موافقت ایشان را هم میگیریم، و به این ترتیب دانشجویان پیرو خط امام را قانع میکند. لذا همانطور که اشاره کردم آقای موسوی خوئینیها نقش اصلی و اساسی در انجام این کار داشتند.
بعد از آنکه استعفانامه مهندس بازرگان به قم رفت، من شاهد عینی دارم که امام خمینی در ابتدا با این استعفا موافقت نمیکند و اصرار میکند که مرحوم بهشتی، هاشمی رفسنجانی و باهنر نزد مهندس بازرگان بروند و رضایت ایشان را جلب کنند. آقایان که از خدمت امام خارج میشوند و به طرف تهران حرکت میکنند، ناگهان وسط راه این خبر پخش میشود، در حالی که مسئله استعفا کاملا محرمانه بود و تنها افرادی که از آن مطلع بودند اعضای هیئت دولت بودند، از جمله مرحوم صادق طباطبایی. از صبح روز 15 آبان به من گفتند که مرحوم سیداحمد خمینی به نخستوزیری نزد مرحوم صادق طباطبایی آمده است. من نگران این موضوع بودم. حوالی ساعت 11 بود که خبر استعفای مهندس بازرگان در تلویزیون پخش شد. در نخستوزیری ولوله افتاد که دولت استعفا داده، در صورتی که این موضوع کاملا محرمانه بود و کسی از آن خبر نداشت.
از طرف دیگر، در آن زمان مرحوم مادرم در کلاسهای قرآن شرکت میکرد. آن روز ایشان همراه با دیگر خانمها به قم رفته بودند تا با امام خمینی دیدار کنند. مادرم برایم تعریف میکرد که ما نشسته بودیم که دیدیم ابتدا آقایان بهشتی، هاشمی رفسنجانی و باهنر وارد شدند و به اتاق امام رفتند. بعد از مدتی از اتاق بیرون آمدند و خیلی هم خوشحال نبودند، بعد خداحافظی کردند و رفتند. آقایان بعد از حدود نیم ساعت دوباره برگشتند و خدمت امام رفتند، یکدفعه سر و صدایی بلند شد که دولت موقت استعفا داده و امام با استعفای دولت بازرگان موافقت کرده است. اینطور به نظر میرسد که آقایان دفعه دوم که نزد امام میروند میگویند این موضوع دیگر اعلام شده و مردم میدانند، بهتر هم هست که موافقت کنید، چون مرحوم بازرگان قبلا هم دو سه مرتبه درخواست استعفا کرده بود. به این ترتیب معلوم میشود که خبر مخصوصا از رادیو و تلویزیون به آن ترتیب که گفتم، چون قطبزاده هم از روزهای قبل مشغول برنامهریزی علیه دولت موقت بود، منتشر شده است. درست است که دولت بازرگان چند مرتبه درخواست استعفا کرده بود، ولی هیچ کدامشان قاطع نبود و همیشه امام خمینی میخواست به ترتیبی صبورانه برخورد شود که این بحرانها خاتمه یابد و ماموریت دولت موقت که قانون اساسی، انتخابات مجلس و انتخابات ریاستجمهوری بود، همه انجام گیرد و دولت موقت با اتمام این وظایف، سکان کشور را به دست دولت دائمی بدهد، ولی این استعفا مورد قبول واقع شد و دولت موقت کنار رفت.
یادم هست در جلسه هیئت دولت که روز 14 آبان تشکیل شد، تمام صحبت این بود که چگونه این کار متوقف شود و چه راههایی وجود دارد که بحران خاتمه یابد. در جلسات هیئت دولت معمولا آقایان بهشتی، باهنر و هاشمی رفسنجانی و حتی آقای آیتالله خامنهای شرکت میکردند. آن شب هم از آنها خواسته شد که بیایند و راه حلی پیدا کنند که چگونه از طریق آقایان با دانشجویان تماس بگیرند که آنها را منصرف کنند و این موضوع خاتمه پیدا کند، منتها هیچ کدامشان تشریف نیاوردند. آن شب آقای باهنر به من تلفن زدند، من در جلسه هیئت دولت بودم، گفتند چه اتفاقی دارد آنجا میافتد؟ ما الان پیش هم هستیم، گفتم شما تشریف بیاورید ببینید چه اتفاقی میافتد، و ایشان باز اصرار کرد که آنجا چه خبر است، من هم تاکید کردم حتما بیایید که راه حلی پیدا شود، ولی هیچ کدام از آقایان تشریف نیاوردند. این نشان میدهد که دولت واقعا در پی آن بود که راه حلی پیدا کند، ولی بخت یاری
نکرد.
سایر اخبار این روزنامه
همدلی ماجرای حذف اشعار مشاهیر ادبی از کتابهای درسی را ارزیابی کرد سُخُن را بریدند؟!
ناصر ایمانی در گفت وگو با «همدلی» مطرح کرد: قالیباف عَلَمی برای وحدت نمیشود
گزارشی از حاشیههای یک روز دیپلماسی در بهارستان؛ خروج ظریف، عصبانیت نمایندگان
نقاط کور در شفافیت اموال نمایندگان
رییس شورای شهر تهران تاکید کرد: لزوم توجه به شایسته سالاری در انتصابات شهرداری تهران
شرایط حمایت از افشاگران فساد تعیین شد
رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار هزاران نفر از دانشجویان و دانشآموزان به مناسبت سالگرد 13 آبان:
عربستان، آرامکو را میفروشد؛ خبری که دیده نشد.آیا اتفاقی در سایه بازار جهانی انرژی قرار گرفته است؟
رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار هزاران نفر از دانشجویان و دانشآموزان به مناسبت سالگرد 13 آبان:
به رانتخوار رای نمیدهم
با اشاره به یک ماه اعتراضات خیابانی؛ عبدالمهدی: زمان بازگشت زندگی عادی به عراق است
روایتی متفاوت از عضو سابق کابینه دولت موقت ازفردای13 آبان: شبی که آقایان نیامدند
آنچه گذشت: اقدام دانشجویان پیرو خط امام خودسرانه نبود