روزنامه شرق
1399/05/23
خشم آتشگون رستم
خشم آتشگون رستم مهدی افشار- پژوهشگر در ادامه یادداشت هفته گذشته، به بخش دیگری از داستان سهراب میپردازم. پس از آنكه گردآفرید در كمند سهراب از اسب فروكشیده شد، دانست حال و هواى غزالى را دارد كه گرفتار سرپنجه شیرى شده است و رهایى را در نیرنگباختن دید. بههمینروى گفت: «از دو سوى، سپاهیان نظارهگر نبرد من و تو هستند، اگر من روى و موى خود را بگشایم، سپاه تو خواهند گفت دیدید چگونه در مبارزه با یك دختر، غبار به آسمان فرستاد و اینگونه خود را به رنج افكند، بهتر آن است كه در نهان با یكدیگر بسازیم و خرد حکم میکند كه مرا رها سازی زیرا دژ در اختیار توست». گردآفرید چون چهره خویش را به سهراب بنمایاند، دل در سینه سهراب تپیدن گرفت كه بوستانى در پیشروى خود دید كه از بوستانهاى بهشت بود و به بالاى او، هیچ دهگانى سروى نكاشته بود. سهراب در برابر خویش گل نورستهای را میدید كه دو چشمش غزال بود و دو ابرویش كمان كه گویى هر لحظه ممكن بود بشكفد و به او گفت: «اكنون به دژ بازگرد؛ ولى بدان كه نمىتوانى به پناهگرفتن در این دژ دل ببندى كه از ابر بالاتر نیست و چون اراده كنم، آن را در كوتاهزمانى خواهم گشود». و گردآفرید را تا آستانه دروازه دژ همراهى كرد. گژدهم در را بگشود و گردآفرید تن خسته خود را به دژ افكند و دژنشینان از به بند كشیدهشدن هژیر و شكست آسان گردآفرید پر از درد بودند؛ هرچند که او را ستودند كه خاندانشان ننگین نشده است. گردآفرید بر فراز باره رفت و سهراب جوان را منتظر دید، خندهاى زد و به افسوس گفت: «چرا به خود رنج مىدهى و در اینجا ماندهاى؟ بدان كه تركان از ایرانیان جفتى نخواهند یافت، دیگر نمان كه به من هرگز دست نخواهى یافت».چو سهراب را دید بر پشت زین
چنین گفت كه اى شاه تركان چین
چرا رنجه گشتى، كنون بازگرد
هم از آمدن هم ز دشت نبرد
بخندید و او را به افسوس گفت
كه تركان ز ایران نیابند جفت
گردآفرید گفت: «مىدانم تو از تركان نیستى كه با این بازوان پیچیده و آن ستبرى سینه و آن كتف و یال شایسته ستایشی، هیچ پهلوانى همتاى تو نیست، اكنون كه تركان را رهبرى مىكنى، اگر كاووس آگاهى یابد كه تو به گشودن دژ آمدهاى، رستم را خواهد خواست و مىدانم هرگز در برابر رستم تاب نخواهى آورد و آن وقت است كه از سپاه تو یك تن زنده نماند و نمىدانم چه بر تو خواهد گذشت و دریغم براى توست، براى جوانى و پهلوانىات. بهتر است كه اندرز مرا بپذیرى و به توران بازگردى و به نیروى خویش ایمن نباشی».سهراب با تحسر ازدستدادن گردآفرید، گفت امروز دیگر دیر است، فردا بنیاد این دژ را زیروزبر خواهم كرد.چون سهراب به سپاه خویش بازگشت، گژدهم دبیرى را فراخواند و نامهاى براى كاووس نوشت كه سپاهى گران از تورانیان آمده و فرماندهى آنان را پهلوانى برعهده دارد كه بسیار اندك سال است، اما به بالا سرو را ماند و پیكرى خورشیدوش و سینهای ستبر دارد و رزمندهاى است كه دشوار بتوان مانند او را در سپاه ایران یافت كه رستمى دیگر است و چون شمشیر در دست گیرد، كس را توان مقابله با او نیست و سپس آنچه بر هژیر گذشته بود، بازگفت و افزود در میان تركان سواران بسیار دیده است؛ اما كسى همانند او نیست، گویى سام سوار است كه جوان شده و اگر شهریار ایرانزمین، سپاهى به یارى نفرستد، او دژ را بىهیچ رنجى گشوده و آن را ویران خواهد كرد و آنگاه پیكى را فراخواند و به او فرمان داد شبانه حركت كند و خود را به كاووس رساند. سپس خود همراه با همه دژنشینان، شبانه از دژ بیرون شده، راه ایران را در پیش گرفتند و در دژ چیزى به جاى نگذاشتند.چون كاووس نامه گژدهم را دریافت کرد، غمى بر دلش نشست و پهلوانان سپاه خویش را فراخواند و آنچه گژدهم نوشته بود، بر آنان بخواند و از توس و گودرز و بهرام و گیو و گرگین براى مقابله با این نوجوان تورانى چارهجویى كرد و سرانجام بر این نگاه رسیدند كه گیو شتابان به زابل رفته و گو پیلتن را فراخواند كه او تنها پشت و پناه ایرانزمین است.
كاووس دبیر را فراخواند و نامهاى پر رنگوبوی براى رستم بنوشت و یادآور شد كه او دل و پشت ایرانزمین است و یادى كرد از آنچه او در هاماوران كرده بود كه از گرز رستم، خورشید گریان شود و ناهید بریان شود. از رستم خواست چون نامه را بخواند، گِل بر سر دارد نشُسته، شب و روز را یكى دانسته، بشتابد و خود را به ایران رساند و به گیو توصیه كرد چون دود تنوره كشد و خود را به زابل رساند و یك لحظه عنان پس نكشد و در زابلستان نیز نزد رستم نماند و او را برانگیزد كه هرچه زودتر بشتابد و تأكید كرد اگر شب به زابل رسد، زودهنگام صبح آن شب بازگردد و به او بگوید كه نبردى هولناك در پیش است و ایران در تنگنایى غریب گرفتار آمده.
گیو، نامه از كاووس بگرفت و بىدرنگ راهى زابلستان شد و در نزدیكى زابل به رستم آگهى رسید كه گیو به دیدارش شتافته است. تهمتن سوار بر رخش به پیشواز او رفت و چون روباروى یكدیگر قرار گرفتند، هر دو از اسب فرود آمده، یكدیگر را در آغوش كشیدند و سپس راهى كاخ رستم شدند و گیو آنچه را شنیده بود، با رستم در میان گذارده، نامه كاووس را به گو پیلتن بداد.
رستم چون این سخن بشنید بخندید و گفت از میان ایرانیان چنین پهلوانانى برمیخیزند، لكن از تورانیان هرگز و افزود: «من از دخت شاه سمنگان پسرى دارم؛ ولى او بسیار كوچكتر از آن است كه بداند جنگ چیست و هدایایى براى مادرش فرستادهام و از زبان مادرش شنیدهام كه بهزودى آن پسر، گُردى بىهمانند خواهد شد. اكنون هیچ اندوهى به دل راه نده، بنشین به شادنوشى كه دشمن چون درفش مرا از دور ببیند، سور و جشن او به ماتم و عزا تبدیل خواهد شد، پس در جنگ شتاب نكن و روزى دیگر بمان تا آماده حركت شویم».
بدینگونه گیو سه روز و سه شب نزد رستم بماند و در سحرگاه چهارم، به گو پیلتن گفت كه كاووس زودخشم و بىمحاباست و از او خواسته بود در زابلستان درنگ نكند و اكنون سه روز است كه در اینجا مانده. رستم به او گفت: «اندیشه بد به دل راه نده كه با وجود من، در تمام اقلیم زمین كسى جسارت شوریدن بر شاه ایران را ندارد». و فرمان داد تا رخش و ترگ و جوشن او را آماده گردانند، آنگاه تیزتك شادمانه به درگاه كاووس آمدند. كاووس چون آنان را بدید، آشفته و خشمگین روى گرداند؛ ابتدا بر گیو فریاد زد و سپس شرم از دیده بشست كه رستم كه باشد كه فرمان مرا نادیده گرفته، از پیمان من سر بپیچد. بگیریدش و ببریدش زنده بر دارش كنید و دیگر از او سخن نگویید.
چون بر رستم و گیو فریاد كشید، همگان حیرتزده مانده بودند. آنگاه به توس گفت: «این دو را ببر و زنده بر دار كن».
توس چون چهره دژم و خشمگین رستم را بدید، دست او را گرفت تا از بارگاه كاووس بیرون برد تا خشم كاووس فرونشیند.
تهمتن بازوی خود را از دست توس بیرون كشید و ضربهاى به توس زد كه سرنگون شد و به فریاد خطاب به کاووس گفت: «اینچنین آتش را در كنار خود شعلهور نگردان، هرچه مىكنى از آن دیگرى زشتتر است، تو شایسته شهریارى نیستى، تو خود اگر میتوانی، سهراب را بر دار كن». و نگاه تندى به كاووس افكنده، از درگاه او بیرون آمد و با خشم سوار بر رخش شده، به فریاد گفت: «من آن رستم شیر اوژن و تاجبخش هستم و وقتى به خشم آیم، كاووس دیگر كیست. چرا توس باید جسارت آن را بیابد كه به سوى من دست دراز كند، زمین بنده من است و رخش بارگاه من؛ نگین، گرز من و مغفر، کلاهخود من. چگونه میپندارد من بنده اویم، نه بنده او كه بنده آفریدگار خویش هستم و اینگونه كه از این سهراب شنیدهام، چون به ایران آید، نه كوچك به جاى خواهد گذاشت و نه بزرگ».
بزد تند یك دست بر دست توس/ تو گفتى ز پیل ژیان یافت كوس
ز بالا نگون اندر آمد به سر/ برو كرد رستم به تندى گذر
به در شد به خشم اندر آمد به رخش/ منم گفت شیر اوژن و تاجبخش
چو خشم آورم شاه كاووس چیست/ چرا دست یازد به من، توس كیست
سایر اخبار این روزنامه
اولتیماتوم ۲۹ میلیاردتومانی
بازگشایی سفارت آمریکا فاز بعدی مکفارلین
شمشیر دولبهای به نام «کامالا هریس»
شایعه لغو موقت تحریم را با اهداف اقتصادی مطرح کردند
ابربدهکاران بیش از ۳۰ هزار میلیارد تومان پرداخت کردند
معمای پسر آقای رئیس!
بازجویی از متهمان رشوه ۶۵میلیاردی ادامه دارد
پشت پردههای سیاسی یک رأی
رفع مسدوديت ۲ حساب بانكي متهم ارزي هفتتپه
زندگی یا مرگ
بیروت، نماد رواداری منطقه
حق اعتراض کارگران برای کار شایسته
پلیس سوت زن و...
خشم آتشگون رستم
خطر در واگذاری شرکتهای دولتی