يك بار به دنيا آمد و ديگر نرفت

سيمين سليماني
17 و به روايتي 11 دي ماه تولد محمدرضا لطفي است؛ كسي كه مي‌گفت همان بار نخست كه ساز به دست گرفت و انگشتان نوجوانش اولين نواهاي تار برادر بزرگ‌تر را در گوش خانه پدري جاري كرد، فهميد كه هيچ‌ وقت قادر به زمين گذاشتن آن نخواهد بود. محمدرضا لطفي در خانواده‌اي زيست كه در آن موسيقي جريان داشت. به عبارتي، موسيقي از زبان‌هاي رايج خانواده آنها بود و اهميتش آنقدر بود كه مسير آينده محمدرضا را تعيين و ترسيم كند. او كه در طول حيات 68 ساله‌اش به نام بلندي در فرهنگ و هنر ايران رسيد، روايت معروفي در باب زندگي و مرگ دارد: «تولد و مرگ دو سر يك داستان نيستند. اين يك امر ظاهري است. تو يك بار به دنيا نمي‌آيي كه يك بار بميري. يك بار به دنيا مي‌آيي و هميشه هستي. وقتي كه مي‌ميري در واقع جسمت مي‌ميرد، اما اين به مفهوم اين نيست كه چون جسمت مرده، انرژي تو نمي‌ماند و نيست مي‌شود و از بين مي‌رود و اگر بخواهيم فيزيكي نگاه كنيم، تبديل انرژي‌هاست.» لطفي نيز با موسيقي‌اش ماندگار شد و شد مصداق اين روايت هستي‌شناسانه. با تمام فراز و فرودها و زندگي در غربت چيزي كه هيچ‌گاه از لطفي جدا نشد، موسيقي بود؛ به بهانه زادروز لطفي با همسرش ربكا جليلي گفت‌وگو كردم؛ او كه دانش‌آموخته معماري و شهرسازي از دانشگاه‌هاي شهيد بهشتي تهران و پلي‌تكنيك زوريخ است، پيش از مهاجرت به سوييس در سال 72 نزد فرخ مظهري سه‌تار مي‌آموخته اما به گفته خودش پس از ازدواج با لطفي ترجيح داده تنها شنونده، تو بخوان مخاطب حرفه‌اي هنر موسيقي باشد. تجربه زيست ‌شده در كنار محمدرضا لطفي، هم در باب زندگي و هم دست بر قضا در خصوص هنر لطفي از ربكا جليلي راوي معتبري ساخته. گفت‌وگو با او چند روز طول كشيد و در اينجا مراتب سپاسگزاري‌ام را بابت وقت و دقت و حوصله‌اي كه پاي اين كار مصروف داشت، از او بجا مي‎آورم.
 
در ابتدا مي‌خواهم كمي از دغدغه‌هاي آقاي لطفي بگوييد، مهم‌ترين آنها چه بودند؟


دغدغه اصلي او فرهنگ بود و اولويت اول زندگي‌اش موسيقي. اعتقاد داشت فرهنگ درخت تنومندي است كه بايد از آن مراقبت كرد تا شاخ و برگي پربارتر پيدا كند و ريشه‌هايش هر چه عميق‌تر در خاك بگسترند. اعتقاد داشت فرهنگ فر و شكوه ملتي را به همراه دارد و هر نسل بايد در راه بالندگي آن بكوشد. اگر نسلي با فرهنگي مضمحل رشد كند، آسيب آن گريبان چند نسل بعد را هم مي‌گيرد. همين دغدغه هم علت اصلي تمام كوشش‌هايش بود. هدف او از برگزاري كنسرت و كلاس و توليد آثار هنري تنها اين نبود كه كنسرتي برگزار كرده باشد، براي امرار معاش شاگردي پرورش دهد يا اثري روانه بازار كند، او در تمامي فعاليت‌هايش به دنبال ايجاد جرياني فرهنگي بود براي حفظ و گسترش موسيقي رسمي و‌ دستگاهي ايران؛ همين طور موسيقي جدي و هنري.
علاقه‌مندي ايشان به موسيقي ريشه‌دار بود؛ پدر و مادر و خانواده ايشان هم علاقه‌مند به موسيقي بودند و اين موضوع مهمي است كه مي‌خواهيم روايت شما را و تاثيرات آن در هنر زنده‌ياد بشنويم.
همين‌طور است. البته ا‌و خود در برخي مصاحبه‌ها و نوشته‌هايش به اين موضوع اشاره كرده. با اين حال چون‌ شما پرسيديد آنچه برايم تعريف كرده مي‌گويم. پدر و مادر لطفي فرهنگي بودند. ابتداي تشكيل خانواده به مدت ۱۵ سال در تركمن‌صحرا به تدريس مشغول بودند و بعد به گرگان آمدند. مادر ايشان مدير مدرسه در گرگان و پدرشان هم چند سالي ناظم و معلم بودند و سپس به كشاورزي و تجارت مشغول شدند. خانواده لطفي به موسيقي علاقه داشتند. پدرشان صداي بسيار خوشي داشتند و در دوران جواني يك بار به عنوان خواننده، اپرتي در گرگان اجرا كرده بودند كه تا سال‌هاي سال نقل صداي خوش و‌ تحريرهاي زلال ايشان بود. برادر ارشد لطفي روانشاد آقاي ايرج لطفي تار مي‌نواختند و با دوستان‌شان گروه داشتند و لطفي اولين بار از طريق ايشان با ساز تار آشنا شد. اينجا البته مايلم ياد خواهر ايشان خانم ايراندخت لطفي را هم گرامي بدارم. ايشان تمام سال‌هايي كه لطفي در خارج سكونت داشت مدير مكتبخانه ميرزاعبدالله بودند و البته خودشان هم سه تار مي‌نواختند. برادر جوان‌تر لطفي مرحوم مهران لطفي هم نوازنده و هم سازنده تار و سه‌تار بودند كه متاسفانه در سانحه رانندگي و بسيار زودهنگام درگذشتند. ياد‌ همه اين عزيزان گرامي.
كودكي آقاي لطفي و ارتباط‌شان با موسيقي همان‌طور كه اشاره كرديد، موضوع مهمي در زندگي ايشان بوده. اولين بار چگونه و با چه سازي نواختن موسيقي را آغاز كردند؟
لطفي تعريف مي‌كرد از كودكي و خردسالي بي‌آنكه متوجه شود، سوت مي‌زده و با سوت ملودي‌هايي مي‌‌ساخته و به اينكه موسيقي چيست اصلا فكر نمي‌كرده. او در كودكي آرام، گوشه‌گير و زودرنج بود و گوش بسيار حساسي داشت. يك بار وقتي هفت يا هشت سالش بود، برادرش كه مي‌بيند او موسيقي دوست دارد تنبكي به او مي‌دهد كه با گروه دوستانش همراهي‌شان كند. لطفي مي‌گويد نمي‌خواهد و برادر هم ديگر پيگير نمي‌شود. يك روز در دوازده سالگي در راه بازگشت به خانه بوده كه صداي راديو گرگان از پنجره يكي از خانه‌ها در كوچه مي‌پيچد. راديو اعلام مي‌كند: تك‌نوازي تار، نوازنده ايرج لطفي.
به شنيدن نام برادر، لطفي همانجا در كوچه مي‌ايستد و از ابتدا تا انتها به تك‌نوازي گوش مي‌دهد. اين اولين بار بود كه صداي تار را مي‌شنيده، تا آن زمان فقط سنتورنوازي برادرش را ديده بود. بعد از آن متوجه مي‌شود برادرش شب‌ها قبل از خواب ۲۰ دقيقه‌اي تار مي‌نوازد. از آن پس هر شب در درگاه اتاق برادر مي‌نشسته و به صداي تار او گوش مي‌داده تا در ۱۵ سالگي روزي به خودش جرات مي‌دهد و تار برادر را زماني كه او خانه نبود از كمد درمي‌آورد و مشغول نواختن مي‌شود. خودش مي‌گفت احساس بسيار عجيبي بود، چون سه سال تمام با دقت به انگشت‌هاي برادر نگاه كرده و صداي ساز برادر هم در گوشش بود. اولين بار كه مضراب بر تار مي‌زند صداي خوش بلند مي‌شود و مي‌تواند جملاتي بنوازد. مي‌گفت همان اولين بار كه صداي تار برادرش را از راديو شنيد، درونش منقلب شد و هنگامي كه براي اولين بار تار به دست گرفت احساس كرد ديگر نمي‌تواند آن را زمين بگذارد. همان‌طور كه مي‌دانيد در فاصله دو سال يعني در ۱۷ سالگي جايزه نخست موسيقيدانان جوان را در اردوي رامسر كسب مي‌كند و به عشق تحصيل موسيقي به تهران مي‌آيد و ديپلم دبيرستان را در تهران دريافت مي‌كند. در يك كلام لطفي به موسيقي عاشق بود و اين عشق تا لحظه آخر در درون او مي‌جوشيد.
اهميتي كه آقاي لطفي به جوان‌ها و مساله آموزش آنها مي‌دادند، آوازه دارد. شما اين دغدغه را چقدر در ايشان برجسته مي‌ديديد؟
درست است. البته با توجه به روحيه و دغدغه فرهنگي استاد لطفي و باور عميق به اين مساله كه موظف است آنچه از استادانش فرا گرفته را به نسل‌هاي بعد منتقل كند، اين امر در واقع براي ايشان اجتناب‌ناپذير بود. همان‌طور كه حتما مي‌دانيد لطفي در ابتدا شاگرد استاد علي‌اكبر خان شهنازي بود و رديف ميرزاحسينقلي را نزد ايشان تمام كرده بود. بعد از راهيابي به دانشگاه و آشنايي با استاد نورعلي‌خان برومند و رديف ميرزاعبدالله، شناخت عميق‌تري نسبت به رديف موسيقي ايراني پيدا كرد و درك او نسبت به رديف متحول شد. بلافاصله پس از اتمام دانشگاه هم به توصيه نورعلي‌خان برومند به عضويت هيات علمي دانشگاه تهران درآمد و به تدريس موسيقي مشغول شد كه نسل اول شاگردان لطفي در آن دوره با او كار كردند و رديف را با او فرا گرفتند.
لطفي برايم تعريف مي‌كرد كه پس از چندين دهه تجربه تدريس رديف و همين طور اجراي كنسرت و بداهه‌نوازي بر پايه آن، به درك بسيار عميق‌تري رسيده و همان‌طور كه گفتم اين رسالت را براي خود قائل بود كه آموخته‌ها و دانش خود را به نسل‌هاي بعد منتقل كند. مايلم اين را هم بگويم كه اهميت دادن به نسل جوان مانع تدريس ايشان به افراد ديگر نمي‌شد.
نكته‌ ديگري را هم بايد در نظر داشت؛ كشور ما، كشور جواني است. تعداد افراد نسل‌هاي جوان‌تر كه به موسيقي علاقه دارند و آن را به صورت حرفه‌اي دنبال مي‌كنند و طبعا با بازگشت استاد لطفي به ايران مشتاق راه يافتن به كلاس‌هاي او بودند، بسيار بيشتر از دوران جواني شخص لطفي بود. به همين دليل هم بيشترين تلاش استاد لطفي در سال‌هاي اخير منعطف به اين شد كه دانسته‌هاي خود را به نسل بعد منتقل كند.
علاقه ايشان به جوان‌ترها بعد از بازگشت به ايران، جداي از تدريس در اجراهاي‌شان هم مشهود بود. بيشتر با جوان‌ترها در صحنه و اجرا ديده مي‌شدند.
لطفي يك بار سال ۱۳۷۳ قصد بازگشت به ايران مي‌كند و اعضاي گروه شيدا را به همكاري دعوت مي‌كند كه نتيجه آن برگزاري تور كنسرت در خارج از كشور و توليد اثر «يادواره استاد نورعلي برومند، دستگاه شور» است. متاسفانه شرايط آن زمان همچنان براي فعاليت لطفي در ايران مساعد نبود و بار ديگر به امريكا برمي‌گردد. در سال‌هاي ۱۳۸۴ و ۸۵ نيز در ابتداي بازگشتش به ايران اعضاي گروه شيدا و كانون چاووش را به همكاري دعوت مي‌كند. تعدادي از ايشان نيز به تدريس در مكتبخانه مشغول مي‌شوند، اما بسيار زود مشخص مي‌شود كه تشكيل مجدد گروه شيدا با اعضاي سابق خود ديگر امكان‌پذير نيست. طبيعي است كه طي سال‌هاي دوري لطفي از ايران هر يك از اين بزرگواران گروه‌هاي خود را تشكيل داده و به فعاليت خود ادامه داده‌اند. جمع شدن دوباره آنان در قالب گروه شيدا به سرپرستي لطفي ديگر امكان نداشت. به تدريج كه كلاس‌هاي لطفي برگزار شد و او با نوازندگان جوان آشنا مي‌شود به اين نتيجه مي‌رسد كه گروه شيدا را با نسل
جديد احيا كند.
بعد از بازگشت ايشان به ايران، آقاي لطفي بيشتر چه اهدافي را دنبال مي‌كردند؟
لطفي با چند هدف مشخص به ايران بازگشت. اولين و مهم‌ترين هدف او انتقال آموخته‌ها و دانسته‌هايش به نسل بعد بود، چراكه به اين نتيجه رسيده بود پس از ۲۲ سال تدريس به شاگردانش در امريكا و اروپا، ديگر شاگردان خارج از كشور به مراحل خوبي رسيده‌اند و به حضور او در ايران بيشتر نياز هست. ساير اهدافش به ثمر رساندن كارهاي فردي خودش بود در حيطه موسيقي. ابتدا قصد لطفي اين بود كه مدت يك تا حداكثر دو سال با نوازندگان و خوانندگان حرفه‌اي كه حداقل ۱۲ سال رديف كار كرده‌اند تحليل رديف و روش تدريس سينه به سينه و شفاهي را كار كند، پس از آن منتخبي از ايشان به امر تدريس در مكتبخانه مشغول شوند و او ديگر خود تنها نظارت كند و به كارهاي فردي خودش بپردازد. حتي قرار بود ابتدا هر سه ماه يك بار كلاس‌هايش تعطيل باشند و ما به سوييس برگرديم تا برخي كارهاي شخصي را در آرامش در آنجا انجام دهد. مهم‌ترين آنها ضبط رديف موسيقي ايراني به روايت استادش نورعلي‌خان برومند و تصحيح كتاب موجود به اهتمام ژان دورينگ بود. اعتقاد داشت اين كتاب ضعف‌ها و اشكالات اساسي دارد كه متاسفانه به صورت مرجع در اختيار بسياري از هنرجويان هست و مايل بود در وهله اول آن كتاب را بر پايه رديفي كه خود مستقيم با استادش كار كرده بود تصحيح كند، علاوه بر آن قصد تهيه نرم‌افزار آموزشي را داشت كه در آن هم به صورت صوتي و تصويري و هم همراه با نت و تحليل به اجراي رديف بپردازد تا در دسترس علاقه‌مندان باشد. از كارهاي ديگرش اتمام و انتشار كتاب‌هايش از جمله «شور، مادر دستگاه‌هاست» بود و همچنين انتشار منتخبي از كنسرت‌هاي خارج از كشور در قالب يك مجموعه به انضمام يك فيلم مستند كه علاقه‌مند بود ساخته شود، همچنين تاسيس بنياد شيدا كه پيشنويس آن را آماده كرده بود.
به هر تقدير خوشبختانه براي شاگردان اين سال‌هايش و آنان كه از كلاس‌ها و محضرش استفاده كردند، به قدري همواره هنرجويان و نوازندگان و خوانندگان ابراز تمايل براي شركت در كلاس‌هاي او مي‌كردند كه در نهايت بيشترين وقت لطفي صرف تدريس و سرپرستي گروه‌هاي سه‌گانه شيدا شد. بارها برايم مي‌گفت كه اعلام كرده از ترم بعد كلاس نخواهد داشت تا آرامش و وقت لازم براي انجام كارهاي فردي‌اش داشته باشد، اما آنقدر همه ابراز ناراحتي و حتي گريه مي‌كردند كه باز هم براي ترم بعد كلاس‌ها داير مي‌شد...
با توجه به جو حاكم در آن زمان موفق شدند به اهداف خود برسند؟
چه عرض كنم... لطفي مصاحبه‌اي دارد اگر درست به خاطر داشته باشم مربوط به سال ١٣٩٠ كه در آن به همين پرسش پاسخ مي‌دهد: در ايران هنرمند بايد بندباز باشد تا بتواند كار هنري‌اش را پيش ببرد. چنين در خاطر دارم كه در آن مصاحبه مي‌گويد در عرصه آموزش مشكلي ندارد چون به عنوان يك موسسه و آموزشگاه خصوصي تبادلي با بيرون از سيستم آموزشگاه ندارد. مشكل از آنجا آغاز مي‌شود كه بخواهد به عنوان يك هنرمند و موسيقيدان كنسرت برگزار يا اثري توليد كند. در كشوري كه هنر و بالاخص موسيقي بلاتكليف است، مگر مي‌شود كار موسيقي آن هم در سطح استاد لطفي بي‌دغدغه و سنگ‌اندازي پيش برود. اگر به مصاحبه‌هاي لطفي و نوشته‌هايش در بولتن‌نامه شيدا در سال‌هاي ۸۵ تا ۹۲ دقت شود، به خوبي دريافت مي‌شود كه چه پروسه فرسايشي بايد براي انجام هر كار طي مي‌شده. مثلا هر بار قصد برگزاري كنسرت داشت و با مديران سالني وارد گفت‌وگو مي‌شد به ناگاه مدير و معاون و بسياري افراد در آن مجموعه عوض مي‌شدند و باز ‌بايد همه كارها از ابتدا انجام مي‌شد. يا مثلا هنگام توليد يك اثر با هر كدام از گروه‌ها پس از ماه‌ها تمرين و ضبط و اديت نهايي وقتي سي‌دي اثر براي دريافت مجوز راهي وزارت ارشاد مي‌شد، ماه‌ها طول مي‌كشيد تا يك نامه از اين اتاق به آن اتاق برود... چه بسا پيش مي‌آمد كه تازه اعلام كنند: اين يك كلمه را در شعر تصنيف يا آواز عوض كنيد! ترجيح مي‌دهم چهره برافروخته لطفي را به ياد نياورم وقتي با چنين مواردي روبه‌رو مي‌شد... مي‌گفت ما ماه‌ها تمرين كرديم، اثر ضبط شده، تك‌تك نوازندگان آمدند و ضبط كردند، خواننده ضبط كرده، ساعت‌ها ميكس و اديت كرديم تا به بهترين كيفيت ممكن بتوانيم اثر را نهايي كنيم، بعد مي‌گويند: اين كلمه را در شعر عوض كنيد! آخر چطور؟
لطفي هميشه مي‌گفت هنرمندان و به خصوص اهالي موسيقي حساس هستند و روح لطيف دارند، وقتي با اين‌گونه اشكال‌تراشي‌ها مرتب در كارشان سنگ‌اندازي مي‌شود، دل‌شان مي‌شكند... البته او با آن اقتدار و ابهت وقتي اين حرف‌ها را مي‌زد گمان مي‌شد كه به‌طور عمومي در رابطه با اهالي موسيقي صحبت مي‌كند. كسي به اين فكر نمي‌افتاد كه لطفي خود بسيار حساس بود و روح لطيفي داشت، گرچه با انرژي و پشتكار فراوان هر كار را به سرانجام مي‌رساند، اما چقدر درونا از آزارهايي كه بسياري هم به چشم نمي‌آمدند، آزرده و فرسوده مي‌شد... زماني كنسرت لغو مي‌شود، طبيعي است كه تمام برنامه‌ريزي‌ها به هم ‌مي‌خورد و اعصاب نه فقط لطفي بلكه همه عوامل كنسرت به هم مي‌ريزد، همان‌طور كه برخي كنسرت‌هاي لطفي لغو شدند و بازتاب هم يافتند. اما گاهي به مصداق همان چكاندن قطره آب بر پيشاني چنان ظريف انواع سنگ‌ها را در راه شما قرار مي‌دهند كه جز با پاي خليده و خونين پيمودن راه ميسر نيست. به قول لطفي وقتي در چرخ‌دنده‌هاي اين سيستم كه بسياري مواقع معيوب است گير مي‌افتيد، راهي نداريد جز آنكه يا دست از كار بكشيد و خانه‌نشين شويد يا از آنها به هر سختي عبور كنيد در حالي كه روح و جسم هر دو فرسوده و مستهلك شده‌اند... به عنوان نمونه به ياد آخرين كنسرت لطفي در سالن ميلاد نمايشگاه بين‌المللي تهران مي‌افتم. اگر به مصاحبه پس از كنسرت كه در نامه شيدا منتشر شد، رجوع كنيد خواهيد ديد كه با چه شانتاژها و كارشكني‌هايي به اجبار دست و پنجه نرم كرده، به جاي آنكه تمام وقت و انرژي اش تنها و تنها صرف آهنگسازي و سرپرستي گروه بشود و سپس در نهايت آرامش بتواند با خاطري آسوده به صحنه بيايد و تنها دغدغه‌اش اجراي موسيقي و بداهه‌نوازي‌اش باشد... لطفي به خاطر تمام فشارهايي كه بر او وارد آمد، صبح روز اولين شب كنسرت شبكيه چشمش دچار مشكل شد و به قول پزشكش سكته چشمي كرد... با اين حال همين لحظه كه اين جملات را مي‌گويم آن تك‌نوازي بي‌نظير شب دوم در خاطر من هست و آن شعر بي‌نظير نيما: من چهره‌ام گرفته...
شما درباره كارهاي فردي ايشان هم صحبت كرديد، با توجه به تمركزشان بر تدريس و سرپرستي گروه‌هاي شيدا، كارهاي فردي كه از آنها ياد كرديد؛ به كجا رسيد؟
نمي‌دانم اين چه بازي سرنوشت بود كه در تابستان سال ۹۲ و پس از هفت سال برگزاري كلاس‌ها سرانجام تصميم گرفت، كلاس‌هاي خودش را تعطيل كند. قرار بود پس از برگزاري تور كنسرت اروپا و امريكا در پاييز سال ۹۲، ديگر فقط به كارهاي شخصي خودش برسد. تقدير چنين رقم خورد كه در پايان تور كنسرت در اروپا بيماري لطفي مشخص شود، تور كنسرت امريكا لغو و ما براي درمان در سوييس بمانيم... چند بار در بيمارستان كه بوديم به من گفت خوب است براي كلاس‌هاي پاييز خودم ثبت‌نام نكرده بودم وگرنه الان با آرامش نمي‌توانستم اينجا بمانم و من در سكوت تنها مي‌توانستم او را نگاه كنم... لطفي كه من مي‌شناسم اگر كلاس‌هايش در پاييز آن سال داير بود، حتم بدانيد درمان را نيمه‌كاره رها مي‌كرد و به سر كلاس مي‌رفت. به هر حال چرخ بدكردار چنين خواست كه با درگذشت نابهنگام او بسياري از كارهاي فردي‌اش ناتمام بماند و اين يكي از بزرگ‌ترين دريغ‌ها و افسوس‌هاي من است. گرچه مي‌دانم و بسياري بزرگان، اساتيد و هنرمندان و همچنين علاقه‌مندان آثار لطفي مي‌گويند او با همه آنچه از خود به‌ جاي گذاشته جايگاه ويژه خود در تاريخ معاصر اين مرز و بوم را به ثبت رسانده اما براي من سخت است، چراكه مي‌دانم لطفي براي سي سال آينده خود برنامه داشت و اگر حتي موفق به انجام همه آنها هم نمي‌شد، تنها حضورش محكي بود براي نسل‌هاي جوان‌تر. افسوس عمر او كفاف نداد...
چه شد كه آقاي لطفي گروه بانوان شيدا را تشكيل داد؟
بعد از بازگشت استاد لطفي به ايران اولين گروهي كه تشكيل شد، گروه بانوان شيدا بود. لطفي اصولا اعتقاد داشت نوازندگان علاوه بر شناخت و‌ تسلط به رديف ‌بايد در گروه‌نوازي هم تجربه كافي كسب كنند و البته به مرور به مرحله تك‌نوازي در گروه برسند. در سال‌هاي خارج از كشور هم چه در امريكا و چه در اروپا گروهي با نام گروه شمس از شاگردان پيشرفته تشكيل مي‌داد. اين گروه‌ها گاه براي عموم و گاه در گردهمايي‌ها براي ساير شاگردان و خانواده و دوستان‌شان به سرپرستي لطفي به اجراي كنسرت مي‌پرداختند تا در مقوله گروه‌نوازي و اجراي صحنه نيز تجربه لازم را كسب كنند. به همين دليل هم حدود يك‌سال و نيم پس از بازگشت به ايران به فكر تشكيل گروه با نوازندگان جوان افتاد. تعداد بانوان نوازنده كه در كلاس‌هاي او شركت مي‌كردند بسيار چشمگير بود. طي سال‌هاي دوري لطفي از ايران نسل جواني از نوازندگان خانم رشد يافته بودند كه بسيار جدي و با پشتكار فراوان به امر موسيقي پرداخته و پيشرفت‌هاي شاياني كرده، اما متاسفانه مجال بروز در جامعه را كمتر يافته بودند. بنابراين لطفي تصميم گرفت گروهي تنها متشكل از بانوان نوازنده تشكيل دهد. ايشان متوجه اين نكته شده بود كه تا آن زمان حضور خانم‌هاي نوازنده در گروه‌هاي موسيقي يا بسيار كم‌رنگ بود يا به نحوي بود كه قدرت اجراي آنان عموما به چشم نمي‌آمد‌ و مهجور واقع شده بودند. حتما جالب است براي‌تان كه بگويم در تمام سال‌هاي فعاليت گروه‌هاي سه‌گانه شيدا، لطفي بيشتر از هر گروهي از گروه بانوان راضي بود. خانم‌ها در تمام تمرين‌ها سروقت حاضر مي‌شدند و هميشه با جديت و پشتكار تمرين‌ها را انجام داده و با آمادگي كامل در تمرين‌ها حضور مي‌يافتند. اصولا خانم‌ها براي آنكه چه در رشته‌هاي هنري و چه در ساير رشته‌ها تلاش‌شان در كنار همكاران مرد خود به چشم بيايد به اين سمت سوق داده مي‌شوند كه تلاش و كوشش مضاعف انجام دهند و به همين دليل هم قدر فرصت‌ها را بسيار خوب مي‌دانند و هم در كارشان جدي هستند و لطفي اين خصوصيت را تحسين مي‌كرد.
در اين زمينه انتقادهايي هم صورت گرفت، درست است؟
نكته جالب همين است، در ابتداي تشكيل گروه بانوان، استاد لطفي با مخالفت فراوان هم از جانب روزنامه‌نگاران و منتقدان و هم ساير افراد روبه‌رو شد. به ياد دارم در مصاحبه مطبوعاتي پيش از برگزاري اولين كنسرت گروه‌هاي سه‌گانه شيدا در سال ۱۳۸۷، سوال اكثر خبرنگاران در رابطه با گروه بانوان اين بود كه چرا استاد لطفي تفكيك جنسيتي كرده و خانم‌ها را از گروه اصلي جدا كرده! به‌زعم اين عزيزان گروه همنوازان شيدا كه نوازندگان آن همه مرد بودند، گروه اصلي بود و گروه بانوان گروه فرعي... لطفي بارها چه آن زمان و چه سال‌هاي بعد توضيح مي‌داد كه علت اين مساله برعكس تصور آنان، به چشم آمدن توانايي‌هاي بانوان نوازنده است نه آنكه گروه بانوان آموزشي و فرعي باشد و گروه همنوازان، اصلي. علاوه بر مشكلات فراوان حضور خانم‌ها بر صحنه يكي از محدوديت‌ها براي بانوان نوازنده در اجراهاي عمومي اين است كه چون خواننده زن اجازه اجرا براي عموم‌ ندارد، گروه‌هاي متشكل از بانوان به اجبار تنها پشت درهاي بسته و براي خانم‌ها اجرا مي‌كنند و البته هرگز هم اين اجراها منتشر نمي‌شوند و در اختيار عموم قرار نمي‌گيرند، براي همين از دسترس اهالي موسيقي دور مي‌مانند. به همين دليل لطفي از خواننده مرد براي گروه بانوان شيدا استفاده كرد تا خانم‌هاي نوازنده مجال حضور بر صحنه و اجرا براي عموم را بيابند و همين طور انتشار آثار گروه بانوان با مشكل مواجه نشود. به تدريج با برگزاري كنسرت‌ها و انتشار آثار گروه بانوان تصور اشتباه اوليه كنار رفت. در همان نخستين كنسرت گروه بانوان در سال ۸۷ كه سي‌دي تصويري آن اجرا و هم منتشر شد نه فقط صدادهي گروه بسيار منسجم، پرقدرت و با احساس بود و مورد توجه قرار گرفت كه تك‌نوازي خانم‌ها هم كاملا به چشم آمد و مورد تحسين واقع شد. به اين ترتيب گروه بانوان مورد قبول جامعه و اهالي موسيقي قرار گرفت و حتي الگويي شد براي ساير گروه‌ها كه نوازندگان آن را تنها خانم‌ها تشكيل مي‌دادند.
در سال‌هاي ابتداي دهه نود شمسي گروه بانوان شيدا دو بار براي اجرا به خارج از كشور دعوت شد. يك بار براي شركت در فستيوال يونس امر در شهر اسكي‌شهير تركيه و يك بار براي اجرا در شهر گنت در كشور بلژيك. هر دو اين اجراها بسيار مورد توجه قرار گرفتند. اينجا مايلم دو نكته را عنوان كنم؛ اول اينكه بسيار خوشحالم كه براي اجراهاي خارج از ايران گروه بانوان شيدا، من سمت مدير برگزاري كنسرت‌هاي‌شان را داشتم و خاطره بسيار دلنشين و زيبايي براي من از هر دو سفر به همراه گروه بانوان به جاي مانده است.
چه شد كه شما مدير برگزاري اين كنسرت‌ها شديد؟
البته علت انتخاب من به عنوان مدير كنسرت تنها اين نبود كه همسر ايشان بودم، بلكه من در سال‌هاي سكونت‌مان در سوييس به مدت دو سال مدير انجمن شيدا در شهر زوريخ بودم و همين طور مدير تور كنسرت‌هاي استاد لطفي و همراهان‌شان در چند شهر سوييس و آلمان و تجربه برگزاري كنسرت، نمايشگاه و ساير فعاليت‌هاي فرهنگي را داشتم. نكته دوم اينكه در سال ۲۰۱۲ ميلادي قرار بود به دعوت سازمان موسيقي جهاني world music گروه بانوان به سرپرستي استاد لطفي اجرايي در نيويورك داشته باشند. رايزني‌ها و نامه‌نگاري‌ها بابت اخذ مجوز و ويزا از سال پيش از آن شروع شده بود، پس از تمام نامه‌نگاري‌ها و ارسال مدارك اتفاق بسيار عجيبي افتاد. درست در زماني كه منتظر صدور ويزا براي اعضاي گروه بوديم و چند هفته بيشتر به زمان اجرا باقي نمانده بود، بخش مسوول دريافت ويزا براي گروه در آن سازمان طي نامه‌اي اعلام كرد كه امكان صدور ويزا براي خانم‌هاي اعضاي گروه كر كه به همراه استاد لطفي بر صحنه مي‌آيند را ندارد! اين امر بسيار ما را متعجب و البته عصباني كرد. كليه مدارك مدت‌ها بود براي آنان ارسال شده بود. كاملا واضح بود كه افراد گروه بانوان هر كدام نوازنده كدام ساز هستند و اصلا گروه كر بانوان شيدا وجود ندارد! كاملا مشخص بود اين امر بهانه‌اي بيش نيست تا از حضور گروه بانوان و مطرح شدن گسترده آن در امريكا ممانعت به عمل آيد. در همان زمان‌ها هم به تدريج گروه‌هاي كوچك ديگري متشكل از بانوان به ناگاه فعاليت‌هاي خود را از ايران به خارج منتقل كرده و اينجا و آنجا در اروپا و بعضا امريكا كنسرت‌هايي با عنوان گروه بانوان اجرا مي‌كردند. برخي البته گروه حرفه‌اي و باتجربه بودند و برخي نيز بيشتر احساس مي‌شد جنبه نمايش حضور بانوان نوازنده با لباس‌هاي رنگارنگ و سنتي ايراني بيشتر مدنظر است تا محتواي موسيقايي‌شان... البته به هر حال به قدري در حيطه موسيقي خانم‌ها همواره با مشكلات متعدد روبه‌رو بوده‌اند كه امكان حضور و اجراي آنان به هرحال خوشايند است، اما حيف است كه محتواي موسيقي كه اصل است، تحت‌الشعاع ساير جنبه‌ها قرار بگيرد.
به هر تقدير پس از دريافت آن ايميل نامربوط با ادعاي اينكه گروه بانوان شيدا به عنوان گروه كر قصد همراهي با استاد لطفي را دارند، با مشورت لطفي افراد گروه بانوان را به منزل دعوت كرديم و شرايط را توضيح داديم. ايشان هم بسيار متعجب و البته از برخورد ناشايست و ايميل خارج از انتظار آن سازمان دلگير و عصباني شدند. به اتفاق تصميم گرفتيم كنسرت را لغو و طي نامه‌اي عطاي اجراي گروه بانوان در نيويورك را به لقايش ببخشيم. البته سازمان موسيقي جهاني پس از دريافت نامه ما كتبا از استاد لطفي و بانوان گروه بابت سوءتفاهم پيش آمده پوزش خواست و چون زمان كوتاهي بيشتر تا اجراي كنسرت باقي نمانده بود و سالن رزرو و كنسرت اعلام شده بود، درخواست كرد كه استاد لطفي دعوت‌شان را قبول كند و به اجراي تك‌نوازي بپردازند. به اين ترتيب لطفي همراه با هنرمند گرامي آقاي محمد قوي‌حلم براي اجرا به نيويورك رفتند و تقدير چنين رقم خورد كه اين آخرين سفر و اجراي لطفي در امريكا باشد. من به شخصه از عدم امكان اجراي گروه بانوان در امريكا بسيار متاسفم و فكر مي‌كنم كه اين شانس بزرگي بود كه از مخاطبان موسيقي جدي و هنري ايراني و آنهايي كه سال‌ها اجراهاي استاد لطفي را در امريكا دنبال مي‌كردند سلب شد و هرگز نشد حضور در كنسرتي با سرپرستي استاد لطفي و اجراي گروه بانوان شيدا را از نزديك شاهد باشند و تجربه كنند...
شهريور سال ۱۳۹۲ هم قرار بود گروه بانوان در شهر تهران كنسرت داشته باشد، همه كارهاي آن هم انجام شده بود، اما متاسفانه لغو شد. آخرين اثر كه توسط موسسه آواي شيدا منتشر شد، «زخمه ساز» بود كه گروه بانوان شيدا به سرپرستي استاد لطفي و با خوانندگي هنرمند گرامي آقاي عليرضا فريدون‌پور اجرا كردند. در سال‌هاي پس از درگذشت استاد لطفي اعضاي گروه بانوان شيدا به همراه دوستان ديگر در گروه همنوازان و ساير شاگردان لطفي هر كدام گروه‌هايي تشكيل داده و به اجراي كنسرت و انتشار اثر مشغول هستند كه بسيار موجب خوشحالي من است. بيش از همه آنكه دوستي و مودت بين اين عزيزان همچنان باقي است، آنچه لازمه هر گروه است و شخص استاد لطفي هميشه بر آن تكيه داشت. براي همه اين عزيزان از صميم قلب آرزوي موفقيت دارم، به قول لطفي هم در زندگي شخصي و هم در كار هنري و خوشحالم از اينكه ادامه‌دهنده راهي هستند كه در كنار لطفي مي‌پيمودند.
از موسسه فرهنگي و هنري آواي شيدا و شعبات آن بگوييد، چه فعاليت‌هايي در اين موسسات انجام مي‌شد (چه در داخل كشور و چه در خارج) و در حال حاضر چه وضعيتي دارند؟
موسسه فرهنگي و هنري آواي شيدا در سال ۱۳۷۳ در تهران تاسيس شد و شايد در آن زمان جزو نخستين‌ها بود. از آنجا كه لطفي ساكن امريكا بود و تلاشش براي ماندن در ايران آن زمان به ثمر نرسيد، برادر ايشان آقاي حشمت‌الله (تورج) لطفي كه مديرعامل شركت بودند كارها را پيش مي‌بردند. لطفي در امريكا موسسه شيدا را تاسيس كرد در قالب small business كه در امريكا رايج است، برگزاري كلاس‌هاي شخصي و كنسرت‌ها و كنفرانس‌هاي موسيقي را توسط شركت خودش انجام مي‌داد و البته نشريه داخلي هم داشت و نخستين كتاب سال شيدا اگر اشتباه نكنم توسط موسسه شيدا در امريكا منتشر شد. طبعا با آمدن لطفي به سوييس براي زندگي، موسسه شيدا امريكا ديگر به كارش ادامه نداد. پس از چند سال اقامت در سوييس انجمن فرهنگي شيدا را تاسيس كرد. كمي بعد شعبه ديگر آن را هم شاگردانش در پاريس تشكيل دادند. قرار بود در آلمان هم شعبه‌اي تشكيل شود كه نشد. با بازگشت لطفي به ايران گرچه انجمن شيداي زوريخ رسما اعلام انحلال نكرده، اما حقيقت اين است كه اعضاي انجمن با آمدن لطفي به ايران ذوق ادامه كار را از دست دادند و در قالب انجمن‌ ديگري كه پيش از انجمن شيدا در زوريخ فعال بود، به فعاليت‌هاي فرهنگي خود ادامه دادند. لطفي در بازگشت به ايران موسسه آواي شيدا را كه چند سالي بود فعاليت نمي‌كرد، مجدد راه‌اندازي كرد كه طي سال‌هاي فعاليتش بسيار موفق بود و آثار مختلفي منتشر كرد. اوايل دهه نود لطفي در شهر زادگاهش گرگان دفتري اجاره كرد و تصميم داشت در شهرش گرگان كارگاه‌هاي آموزشي برگزار كند و هم شعبه كوچكي از آواي شيدا در گرگان باشد كه متاسفانه اين امر محقق نشد و لطفي براي تشكيل كلاس و غيره با ممانعت‌هايي مواجه و دفتر هم تعطيل شد. پس از فوت همسرم، برادرشان موسسه آواي شيدا را در اختيار گرفت و من ديگر از فعاليت‌هاي آنجا بي‌اطلاع هستم. تنها به من گفته شده در حال حاضر تعطيل است.
ايشان سال‌ها چه در داخل و چه در خارج از كشور كار موسيقي انجام دادند، شما ويژگي‌ها و شاخصه‌هاي كاري آقاي لطفي را در چه مي‌ديديد؟
عشق! تنها يك نفر عاشق مي‌تواند اين همه مرارت و سختي را تاب بياورد و همچنان باز هم بيافريند و بيافريند... عشق به موسيقي، عشق به فرهنگ، عشق به كشور، عشق به مردم و در نهايت عشق به استادانش و پيشرفت موسيقي و شاگردانش. البته در كنار اين بارزترين ويژگي، مسلما خصوصيات ذاتي، فردي و اكتسابي بسيار در كنار هم گرد آمدند تا شخصيت ويژه‌اي چون «محمدرضا لطفي» پديد آيد. استعداد ذاتي، گوش بسيار حساس و هوش سرشار او كه موهبتي خدادادي بود از يك طرف، اين شانس بزرگ كه در همان نوجواني موسيقي را كشف و راه خود را انتخاب كند از طرف ديگر. به آن اضافه كنيد سال‌ها تلاش و كوشش و روزانه ۱۵ ساعت ساز زدن تا مراحل آموزش را طي كند. اين اقبال بلند كه از محضر اساتيد خود بهره ببرد و قدر آموخته‌هايش را با دل و جان بداند و در حفظ و نشر آن بكوشد.
لطفي هميشه مي‌گفت استعداد و خلاقيت لازمه ورود به عرصه هنر و موسيقي است،اما هرگز كافي نيست. بدون پشتكار، آموزش صحيح، تمرين فراوان و آشنايي و رعايت كردن پرنسيپ‌هاي هنري، استعداد ذاتي محلي براي رشد و نمو نمي‌يابد يا ممكن است به بيراهه برود. البته بدون استعداد و تنها با پشتكار هم هنرمند شدن، آن‌گونه كه لطفي هنر را تعريف مي‌كرد، ميسر نيست. جز اين از خصوصيات خاص او پشتكار و انرژي فراوانش بود و تمركز و هوشياري بسيار بالا و البته مطالعه بسيار و قدرت تحليل شرايط. لطفي در حال و اكنون زندگي مي‌كرد و قدر لحظات را مي‌دانست. علاوه بر اين، شاخصه ديگر وجودي او اميد به آينده بود. با وجود همه مرارت‌ها لطفي هميشه نسبت به آينده خوش‌بين بود. هميشه مي‌گفت هنرمند اگر اميد و شوق نداشته باشد چشمه خلاقيتش خشك مي‌شود. او بارها و بارها از صفر شروع كرد و هميشه باز با انرژي و شوق فراوان و اميدواري به آينده كار مي‌كرد و من گمان مي‌كنم اين همه از عشق فراوان او بود، جز اين نمي‌توانست باشد. اولويت اصلي او در زندگي موسيقي بود... و البته مايلم اين نكته‌ را ناگفته نگذارم؛ هنرمندي كه اولويت اولش در زندگي موسيقي و هنرش است، هزينه‌هاي شخصي فراواني پرداخت مي‌كند. اين آن روي ديگر سكه است و در اين راه بيش از همه شخص هنرمند صدمه مي‌بيند و البته در مرحله بعد بستگان و نزديكان او. وقتي شما بر اصول و پرنسيپ‌هاي‌تان مي‌مانيد و از آن عدول نمي‌كنيد مسلم است كه تاوان آن را بايد پرداخت كنيد. گاه هزينه‌هاي كه پرداخت مي‌كنيد تنها مادي است، از اين نظر كه سكه‌اي را بر فرض قبول نمي‌كنيد يا پيشنهادات آنچناني را با قاطعيت رد مي‌كنيد. در اين صورت ممكن است روزگار را به سختي بگذرانيد، اما در عوض به هنر خود چون گوهري گرانقدر ارج گذاشته‌ايد و سر هر بازار نفروخته‌ايد و البته تبعات اين دريافت نكردن‌ها و نپذيرفتن‌ها تنها مادي نيست، بلكه اين خود عاملي مي‌شود براي دشمني و سنگ‌افكني و‌ ممانعت در كار هنرمند. گاه تاوان آن تحمل كردن رنج دوري و غربت است، چنانكه لطفي مجبور به آن شد و رنج دوري از فرزندان چون زخمي عميق در روح او باقي ماند. همان‌طور كه در جان و روح فرزندانش... و البته شايد مجموعه همه اين عشق و مرارت‌ها و رنج‌ها بود كه در هنرش متبلور مي‌شد و او اين توان را داشت كه همه را از صافي وجودش بگذراند و در قالب موسيقي بيان كند.
تاسيس خانه‌اي به نام «خانه لطفي» يكي از دغدغه‌هاي شما بوده، در حال حاضر اين دغدغه شما در چه مرحله‌اي است؟
متاسفانه اين دغدغه همچنان در مرحله يك‌ خواست و آرزوست و شرايط براي انجام آن همچنان مهيا نيست. اميدوارم روزي بتوانم به آن جامه عمل بپوشانم.
بسيار سپاسگزارم از شما. مي‌خواهم گفت‌وگو را با ذكر خاطره‌اي از زنده‌ياد لطفي به پايان ببريم.
از شما بابت يادنامه استاد لطفي و اين مصاحبه و سوال‌هاي خوب‌تان سپاسگزارم. راستش مصراع آخر شعر زيباي خانم بي‌تا اميري در ذهنم تكرار مي‌شود: «باور اينكه نباشي، كار آساني كه نيست» بي‌شمار خاطره تلخ و شيرين از هر مرحله زندگي مشترك به ياد دارم و راستش توان بازگويي آن در اين مجال نيست. اما حالا كه دي‌ماه هست و ماه تولد لطفي مايلم نكته‌اي در اين باره بگويم. نخستين بار كه از او پرسيدم تاريخ تولدش چه روزي است در جوابم گفت در شب تولد من تمام مسيحيان سال نو ميلادي را جشن مي‌گيرند. در شناسنامه او نيز تاريخ تولد يازدهم دي‌ماه برابر با اول ژانويه ثبت شده است. به هرحال ما تمام سال‌هايي كه سوييس بوديم هميشه تولد لطفي را شب سال نو ميلادي برگزار مي‌كرديم همان‌طور كه ساير دوستان لطفي در امريكا و ساير كشورها تولدش را يازدهم دي‌ماه مي‌دانند. حتي آخرين سالروز تولدش در دي‌ماه سال ۹۲ كه ما با احوال نه چندان مناسب منزل خواهرم در زوريخ بوديم، آقاي قوي‌حلم براي ديدار لطفي در شب تولدش روز قبل از سال نو ميلادي از پاريس به زوريخ آمدند.
اولين بار كه من متوجه شدم در ايران تولد او را هفدهم دي‌ماه مي‌دانند، سال ۱۳۸۰ بود. مادرم مقاله‌اي كه هنرمند گرامي آقاي ارشد تهماسبي به مناسبت ۵۵ سالگي لطفي در روزنامه ايران منتشر كرده بودند را براي‌مان از ايران فكس كردند. همراه با خواندن آن مقاله دلنشين من متوجه شدم سالروز تولد لطفي ۱۷ دي‌ماه عنوان شده. از او علت را جويا شدم در پاسخ گفت به خاطر خواهرش. مي‌گفت تنها كسي كه در كودكي براي او تولد مي‌گرفت‌، خواهرش بود. ايشان برايش كيك درست مي‌كرد و هميشه ژاكت يا پليور زيبايي كه بافت دست خودش بود به او هديه مي‌داد. از آنجا كه لطفي اكثرا تاريخ تولد خودش را فراموش مي‌كرد از يك زماني به بعد با خواهرش ۱۷ دي‌ماه كه در قديم روز زن بود را به عنوان تولد او با هم جشن مي‌گيرند تا هم نشانه تشكري باشد از خواهر عزيزش و هم به اين دليل كه چون روز زن بود، لطفي فراموش نكند تولدش است! البته اين داستان به سال‌ها پيش برمي‌گردد... به هر روي خانم ايراندخت لطفي ديگر به روال هميشگي حتي در سال‌هايي كه برادرش ايران نبود ۱۷ام دي‌ماه را تولد او مي‌دانستند و به تبع ايشان هم ساير بستگان و هم دوستان در مكتبخانه و اهالي موسيقي. ما از زمان بازگشت به ايران يك بار يازدهم دي‌ماه را در خانه جشن مي‌گرفتيم و يك بار هم ۱۷ دي‌ماه شاگردان و دوستان در مكتبخانه برايش تولد مي‌گرفتند. يك بار هم اگر اشتباه نكنم سال ۹۰ يا ۹۱ روز سيزدهم دي به اتفاق همكاران آواي شيدا به كافه‌اي مي‌روند. من پس از فوت همسرم متوجه شدم برخي تولد ايشان را سيزدهم دي عنوان مي‌كنند و مي‌گويند استاد گفته‌اند تولدشان سيزدهم است كه طبعا پس از سال‌ها زندگي مشترك موجب تعجب من شد. من تنها مي‌دانم لطفي به عدد ۱۳ علاقه داشت. به هر حال اينجا مجالي دست داد تا من يك بار علت اين تعدد تاريخ تولد را بيان كنم و راستش حالا چه فرق مي‌كند. براي من 11 دي‌ماه يادآور چه بسيار خاطرات شيرين از هر سال تولد اوست و هفدهم دي‌ماه روزي كه اهالي موسيقي سالروز تولدش مي‌دانند و يادگار عزيز خواهرش. مهم اين است كه ياد او را در اين روزها گرامي مي‌داريم و‌ حضورش را به هر گونه كه هست.
 
     لطفي مصاحبه‌اي دارد اگر درست در خاطرم باشد مربوط به سال ١٣٩٠ كه در آن به همين پرسش پاسخ مي‌دهد: در ايران هنرمند بايد بندباز باشد تا بتواند كار هنري‌اش را پيش ببرد. چنين در خاطر دارم كه در آن مصاحبه مي‌گويد، در عرصه آموزش مشكلي ندارد چون به عنوان يك موسسه و آموزشگاه خصوصي تبادلي با بيرون از سيستم آموزشگاه ندارد. مشكل از آنجا آغاز مي‌شود كه بخواهد به عنوان يك هنرمند و موسيقيدان كنسرت برگزار يا اثري توليد كند. در كشوري كه هنر و بالاخص موسيقي بلاتكليف است، مگر مي‌شود كار موسيقي آن هم در سطح استاد لطفي بي‌دغدغه و سنگ‌اندازي پيش برود.
   لطفي تعريف مي‌كرد از كودكي و خردسالي بي‌آنكه متوجه شود سوت مي‌زده و با سوت ملودي‌هايي مي‌‌ساخته و به اينكه موسيقي چيست اصلا فكر نمي‌كرده... يك روز در سن 12 سالگي در راه بازگشت به خانه بوده كه صداي راديو گرگان از پنجره يكي از خانه‌ها در كوچه مي‌پيچد. راديو اعلام مي‌كند: تك‌نوازي تار، نوازنده ايرج لطفي. با شنيدن نام برادر، لطفي همان‌جا در كوچه مي‌ايستد و از ابتدا تا انتها به تك‌نوازي گوش مي‌دهد. اين اولين‌بار بود كه صداي تار را مي‌شنيده، تا آن زمان فقط سنتورنوازي برادرش را ديده بود... از آن پس هر شب در درگاه اتاق برادر مي‌نشسته و به صداي تار گوش مي‌داده تا در ۱۵ سالگي روزي به خودش جرات مي‌دهد و تار برادر را زماني كه او خانه نبود از كمد درمي‌آورد و مشغول نواختن مي‌شود.