روزنامه خراسان
1399/10/21
نه فرشته، نه قهرمان وظیفهشناس
بین اخبار تلخی که محاصرهمان کرده و ناملایمتهای تازهای که بهمان تحمیل شده، هرازگاهی یک شعاع نور راهش را به زندگیمان باز میکند. گاهی این نور را خوش انصافی یک فروشنده بهمان هدیه میکند؛ بعضیوقتها یک صاحبخانه بامعرفت که با مستأجرش راه آمده است؛ و روزهایی، روزهای خیلی زیادی هم عملکرد پزشکها و پرستارها و معلمها که این روزها بیشتر متوجه تلاش شان هستیم، مایه دلگرمی میشود. خودشان میگویند «وظیفه»! من هم فکر میکنم این کلمه آنقدر گویاست که برای توصیفِآورندگانِروشنی، نیازی به واژههایی مثل «قهرمان» و «فرشته» نداشته باشیم. وظیفهشناسی، خصلتی انسانی است؛ ماورایی نیست. کسی که متصف به چنین صفتی است، مطابق خوی انسانی رفتار میکند که ابرقهرمانها و فرشتهها به گرد پایش هم نمیرسند. در پرونده امروز زندگیسلام با یکی از این وظیفه شناسها آشنا میشویم؛ معلمی اهل شوشتر که مدتی است یک عکس از کلاس درس منحصربهفردش دستبهدست میشود. او در این عکس کنار دانشآموز نابینایش نشسته و در توضیح آن نوشته شده: «فرزانه زحمتی، معلم مدرسه «شهید امیدیِ» شوشتر، ۱۵کیلومتر را با وسیله شخصیاش طی میکند تا به خانه صادق در روستای حاج منعم برسد و با خط بریل به او تعلیم دهد».چارهای جز تدریس حضوری نداشتم
«فرزانه زحمتی» متولد 64 است. کاردانی را در دانشگاه تربیت معلم شهید رجایی تهران و کارشناسی را در اهواز خوانده و از سال 85 که جذب آموزش و پرورش استثنایی خوزستان شده است، تا حالا با دانشآموزهای نابینا کار میکند. فرزانه ماجرای عکسی را که از او منتشر شد، توضیح میدهد: «این عکس متعلق به 10 ماه پیش است. میدانید که وقتی کرونا آمد، برای مدتی آموزش متوقف شد. یک ماه گذشت تا این که اعلام شد آموزش باید به صورت مجازی ادامه یابد. من هم مثل معلمهای دیگر شروع کردم به تدریس مجازی ولی با این نگرانی که آیا این روش برای بچههای من جواب میدهد یا نه. تدریس به بچههای نابینا با حس لامسه انجام میشود؛ یعنی معلم هر صفحه کتاب را که تصویر و متنِ برجسته دارد، پیش روی دانشآموز میگذارد و او با لمس کردن مباحث را یاد میگیرد. من پارسال چهار دانشآموز نابینا داشتم؛ کلاسهای سوم، دوم و اول. آموزش به سه دانشآموز پایه بالاترم، به دلیلی که گفتم سخت بود ولی تا حدودی پیش میرفت اما برای بچه کلاس اولی آموزش از راه دور اصلا جواب نمیداد. کلاس اول، شروع آموزش خط بریل است. در مدرسه معمولا مادر یا هر فرد دیگری که مسئول رسیدگی به تکالیف دانشآموز است، در روزهای اول همراه او سر کلاس مینشیند تا با هم خط بریل را یاد بگیرند. خب طبیعتا خانواده دانشآموز کلاس اولی من خط بریل بلد نبودند. پس با همسرم مشورت کردم و تصمیم گرفتم دو، سه روز در هفته بروم خانهشان که حضوری تدریس کنم. چند هفته همسرم همراهی ام کرد که راه را یادبگیرم. بعد از آن تا وقتی بچه پایه کار را یاد گرفت، به روستایشان میرفتم که 15کیلومتری شوشتر است. البته با رعایت پروتکلها؛ توی حیاط مینشستیم و ماسک و الکل داشتم. خانوادهاش هم کنار ما بریل را یادگرفتند و حالا که راه افتاده است، مجازی تدریس میکنم و خیلی خوب یاد میگیرد».
آن عکس را خودم منتشر نکردم
عکسی که از فرزانه پخش شد و بعدتر گزارش و مصاحبههایی که به دنبالش آمد، با همان تیترهای رایجی که میشناسیم، مثل «فرشتهای به نام معلم» همراه شد. فکر کردم بعید است کسی که براساس احساس تکلیف، زحمت مضاعفی را به خودش هموار میکند، موافق چنین خطابی باشد. فرزانه توضیح میدهد غیر از این، حتی درجریان منتشرشدن عکسش هم نبوده است: «آموزش مجازی که شروع شد، مدیر مدرسه مقرر کرد که همه همکاران روزانه گزارش کارشان را به صورت عکس، فیلم و صوت در گروه معلمها بفرستند. من هم مثل بقیه هر روز این کار را میکردم. وقتی هم که پیش دانشآموزم در روستا بودم، از کارم عکس میگرفتم و در گروه میفرستادم. روال آموزش برای خودمان خیلی جالب بود. مثلا برای درس ریاضی با وسیلههای دم دستی مثل چوب جارو بستههای ده تایی درست میکردم. دانشآموزم وقتی مفاهیم تازه را با وسایل آشنا یاد میگرفت، کیف میکرد و به من هم طبعا خوش میگذشت. مدیر یا معاون مدرسه یکی از این عکسها را گذاشتند در گروه مدیران استان و توضیح مختصری هم دربارهاش نوشتند. ناگهان تبدیل شد به خبر و همهجا پخش شد. اصلا انتظارش را نداشتم. من فقط کارم را انجام دادم. شاید بعضیها فکر کنند دارم شعار میدهم ولی به نظر خودم وظیفهام است؛ وظیفهای که بابتش حقوق میگیرم. این روزها به همه دانشآموزها و به طور ویژه به بچههای من خیلی سخت میگذرد. بچههای نابینا مظلوم واقع شده اند و از یک سری امکانات که حقشان است، محروماند. در چنین شرایطی دست کم معلم باید کارش را درست انجام بدهد».
آموزش مجازی داریم؛ بدون گوشی و اینترنت!
آموزش مجازی، همه معلمها و دانشآموزها را با چالشهای جدی مواجه کرده است. میخواهم بدانم غیر از آنچه پیشتر مختصر به آن اشاره شد، این روزها دانشآموزان با نیازهای ویژه چه چالشهایی دارند: «بچههای من تاحدودی با این شیوه تازه کنار
آمده اند ولی حدود 40 درصد مطالب را نمیشود به خوبی تدریس کرد. من مقدار کمی از این مباحث را جدا میکنم که سال بعد انشاءا... حضوری آموزش بدهم چون سال بعد، در واقع تا پایان دوره ابتدایی اول، خودم معلمشان هستم. مشکل آموزش فقط محدود به دانشآموزان نابینا نیست و دیگر دانشآموزان با نیازهای ویژه هم روزهای دشواری پشت سر میگذارند. نکته مهم دیگر، فقر فرهنگی است که در بسیاری از موارد به رغم طبیعی بودن هوش این بچهها، آنها را با برچسب استثنایی از دیگران جدا و امر آموزش را سخت میکند. به همه اینها معضل اقتصادی را اضافه کنید. خیلی از بچهها به تلفنهمراه و اینترنت دسترسی ندارند یا چندتا خواهروبرادر محصلاند با یک گوشی. آموزشو پرورش هرازگاهی آمار میگیرد و شنیدهام که به بچههای
بی بضاعت تبلت میدهند اما نمیدانم تا حالا به کسی تعلق گرفته است یا نه. درباره مدرسه خودمان میدانم که معلمها هفتهای دو، سه روز در مدرسه هستند تا به دانشآموزان بی بضاعت حضوری آموزش دهند. بعضی از خانوادهها این ریسک را میپذیرند و بعضیهای دیگر هم ترک تحصیل میکنند». گرفتاری اقتصادی، معلمها را هم مثل غالب جامعه بی نصیب نگذاشته است. معلمها با هزینههای گزاف اینترنت چه میکنند؟ فرزانه جواب میدهد: «از پارسال تا الان دوبار نتِ مخصوص معلمها دریافت کردیم؛ 20گیگ اینترنتِ سه ماهه! راستش ما بیشتر نگران خانوادهها هستیم. همیشه مراقبم فیلمی که میفرستم حجم بالایی نداشته باشد تا بچهها بتوانند دانلود کنند. البته اینترنت شاد رایگان است ولی خب آن هم مشکلات خودش را دارد. بی نهایت کند است؛ یک فیلم را امروز میفرستی، روز بعد ارسال میشود برای همین معمولا مجبور میشویم از نرم افزارهای دیگر استفاده کنیم. کار کردن با آنها هم چندان راحت نیست و مشکل محدودیت حجم داریم. با نرم افزار دیگری، حجم فیلمها را کم میکنیم که به همان نسبت کیفیت پایین میآید».
مدارس استثنایی شهرستانها اختصاصی نیستند
از فرزانه میپرسم چه امکانات و تجهیزاتی مورد نیاز است و چرا دردسترس نیست، میگوید: «در مراکز استان، مدارس استثنایی تخصصی هستند یعنی مثلا یک مدرسه فقط مخصوص دانشآموزهای نابیناست. خب قاعدتا ساختمان مدرسه مناسب نیازهای این دانشآموزان است. نکات ایمنی در اتاق بازی و حیاط، رعایت میشود و وسایل ورزشی ویژه دراختیار
بچه هاست. در شهرستانها اما چون تعداد دانشآموزان استثنایی کم است، مدارس مختلط هستند؛ یعنی ما هم دانشآموز کم توان ذهنی داریم، هم اوتیسم، هم ناشنوا و نابینا. بنابراین به دلیل هزینههای بالا برای سه دانشآموز نابینای من در مدرسه، نسبت به مراکز استانها امکانات جانبی کمتری فراهم میشود. البته درحد توانمان تلاش میکنیم این کمبودها را جبران کنیم. مثلا یکی از نیازهای ورزشی بچههای من، توپِ
زنگ دار است که دراختیار مدرسه ما قرار میگیرد ولی بهتعداد کم که بعد از مدتی هم خراب میشود. من به روش قدیمی که توپهای پلاستیکی را جلد میکردیم، چند تا توپ را پاره میکنم و چیزی داخلش میگذارم که صدا بدهد و بچهها از ورزش نمانَند». فرزانه توضیح میدهد که درباره امکانات آموزشیِ مبنایی اما تفاوتی بین شهرهای بزرگ و کوچک وجود ندارد: «بچههای نابینا به جای مداد و دفتر از لوح و قلم استفاده میکنند. لوح وسیلهای است که خانههای شش تایی در آن تعبیه شده است. کل حروف بریل از شش نقطه تشکیل میشود و همه چیز، از حروف الفبا تا نشانههای ریاضی و نتهای موسیقی با این شش نقطه نوشته میشود. وقتی بچههای من به کلاس سوم و چهارم میرسند، همان طور که بقیه دانشآموزها خودکار را جایگزین مداد میکنند، به وسیله تازهای برای نوشتن نیاز دارند. از آن جایی که نوشتن با لوح و قلم سخت است، بعد از یادگرفتن حروف بریل، دستگاه «پرکینز» که شبیه ماشین تایپ عریضه نویسهاست، جایگزین میشود. این دستگاه مثل قلم مخصوص روی کاغذ نقطههای برجسته ایجاد میکند و سرعت عمل بچهها با آن بیشتر میشود. ابزار دیگری هم داریم به اسم «لوح حساب» یا
«حساب افزار» که چرک نویس درس ریاضی است. بچهها برای عملیاتی که نمیتوانند به صورت ذهنی انجام بدهند، از این وسیله استفاده میکنند. خدا را شکر از لحاظ این ابزارها کمبودی نداریم».
معلمها سخت مشغول کارند
با این اوصاف به نظر میرسد دید عموم نسبت به سختی کار معلمها در حال تغییر است. حالا که خانوادهها از فاصله کمتری، با چالشهای این حرفه مواجه میشوند، میتوان امیدوار بود که افسانه «شغل آسانِ معلمی» کمکم تصحیح شود اما فرزانه میگوید خیلی هم امیدوار نیست: «اتفاقا الان خیلی از خانوادهها فکر میکنند ما بیکار در خانه نشستهایم و کل زحمت آموزش به گردن آنها افتاده است. من انکار نمیکنم که زحمت خانوادهها بیشتر شده ولی به همان اندازه کار معلمها هم بیشتر شده است. ظاهرِ قضیه این است که ما تمام مدت در خانه هستیم اما معنیاش این نیست که وقتمان آزاد است و به کارهای شخصیمان میرسیم. من برای هر درس، اول یک فیلم آموزشی برای خانواده میفرستم. بعد برای هر پاراگراف، چندین فایل صوتی برای دانشآموزم ارسال میکنم به علاوه تعدادی عکس از مرحله به مرحله آموزش. چالش تازه استفاده از وسایل کمک آموزشی است. قبلا از وسایل استاندارد موجود در مدرسه استفاده میکردم، الان باید ابزارهایی را به کار ببرم که دراختیار خانوادهها باشد و هزینه اضافهای به آنها تحمیل نکند. بنابراین برای هر درس و هر پایه، برنامه ریزی لازم است که از چه وسایلی استفاده کنم تا هم مفهوم مدنظر به خوبی منتقل شود، هم به خانوادهها فشار نیاید. معمولا آن چه از کار ما دیده میشود، همان چند دقیقه تدریس است درحالی که قبل و بعد از آن و دقیق تر، تمامِ روز درگیر هستیم؛ قبلش درحال برنامه ریزی و آماده کردن درس، بعدش مشغول جواب دادن به پیامهای خانوادهها که ممکن است هر ساعتی از شبانه روز باشد. خیلی از بچهها با خواهر و برادرهایشان از یک گوشی مشترک استفاده میکنند و نمیتوانند در زمانی که ما معین میکنیم، سر کلاس باشند؛ یکی، صبح گوشی دارد و دیگری، بعدازظهر. برای همین من صبحها مباحث درسی را میفرستم و صبر میکنم که مثلا کلاس خواهر دانشآموزم تمام شود تا بتوانم تکالیفش را چک کنم و باهم تعامل داشته باشیم».
کاش جامعه این بچهها را مثل دیگران بپذیرد
این روزها هرکسی راهی برای دوام آوردن پیداکرده، از فرزانه میپرسم او را چه چیزی سرپا نگه داشته است: «این امیدواری که اوضاع قرار نیست تا ابد همین طوری باشد و بالاخره این روزها میگذرد. همهمان به نوعی درمعرض امتحان قرارگرفته ایم و باید از خودمان بپرسیم دارم درحد توانم تلاش میکنم یا تسلیم وضع موجود شدهام؟ اما فقط این نیست؛ من از کارم لذت میبرم. بعد از منتشر شدن عکس کلاسم، بارها خبرنگارها از من پرسیدند خسته نمیشوی این همه راه را میروی و برمیگردی. چرا خسته بشوم وقتی کیف میکنم از پیشرفت دانشآموزانم؟ وقتی مردم روستا با دیدن ماشینم برایم دست بلند می کنند و دعای خیرشان پشت سرم است؟». گذشته از امید به برگشتن زندگی عادی، یک تصویر و تصور درخشان در ذهن همهمان هست که با خیره شدن به آن، حال و روزمان خوب یا دست کم قابل تحمل میشود. تصویر درخشان فرزانه، این است: «تصور روزی که دانشآموزانم در جامعه پذیرفته شوند. من با بچه هایم خیلی صمیمی هستم و وقتی درد دلهایشان را میشنوم، افسوس میخورم. دانشآموز خیلی خوبی داشتم که بعد از تمام کردن ابتدایی اول، به مدرسه عادی رفت. تنها دانشآموز نابینای کلاسش بود و هربار نمره بالایی میگرفت، همکلاسیهایش میگفتند معلم دلش برای او سوخته و بهش نمره داده است. یکی دیگر از بچههایم همیشه گله میکرد که توی خانه حوصلهاش سر میرود. وقتی بهش گفتم با دوستهایت و بچههای همسایه وقت بگذران، جواب داد که بچهها به من میگویند پیش ما نیا، تو کوری! بزرگترها هم گاهی با نگاه و حرفهایشان، این بچهها را آزار میدهند. من با شعار «معلولیت، محدودیت نیست» مخالفم؛ چرا، معلولیت در زندگی افراد محدودیت ایجاد میکند اما ما باید مواجهه با این محدودیت را یاد بگیریم. نگاه خیره، طردکردن و کمک کردن به این افراد بدون اینکه درخواست کمک داشته باشند و خیلی رفتارهای به ظاهر بیاهمیت دیگر، زندگی آنها را تحت تأثیر قرار میدهد. خانوادهها باید از سن کم به فرزندانشان یاد بدهند چطور با کسانی که با آنها تفاوت دارند، رفتار کنند».
سایر اخبار این روزنامه
مشهد در وضعیت آبی
نه فرشته، نه قهرمان وظیفهشناس
دشمنان عاشقی در روزهای قرنطینه خانگی
خسارت خاموشی در خراسان جنوبی
دخل برای بهره بردار خرج با راهداری
رقابت داغ در غیبت کفاشیان و تاج
پایان دلار رانتی
راضی از کرونا، ناراضی از شوخی و حضور مشروط اصلاح طلبان
بی اعتباری دونالد در دنیای حقیقی و مجازی
سقوط دلار به کانال 24 هزار تومان
فوران خون در چشم غره های اینستاگرامی!
ایرانیان باهوش رو به کاهش؟