‌ناگفته‌هایی از اشغال اول سفارت آمريكا

به روایت ابراهیم یزدی، فرخ نگهدار و مجید تفرشی ‌ناگفته‌هایی از اشغال اول سفارت آمريكا تسخیر سفارت آمریكا برای ایرانیان همه را به یاد سیزده آبان 58 و عمل دانشجویان پیرو خط امام می‌اندازد؛ درحالی‌كه سفارت آمریكا پس از پیروزی انقلاب ابتدا در 25بهمن 57، فقط سه روز پس از پیروزی انقلاب، توسط عده‌ای مجهول اشغال می‌شود كه با درگیری پلیس و كشته‌شدن چند نفر ماجرا ختم می‌شود؛ پس از پایان این اتفاق گروه‌های مختلف، به‌ویژه نهضت آزادی، اشغال سفارت را بر گردن سازمان چریك‌های فدایی خلق ایران می‌اندازند اما تاكنون چنین چیزی ثابت نشده است و اتفاقات بعدی نشان می‌دهد كه مسئله اشغال اول سفارت به این سادگی‌ها نیست كه صرفا یك گروه چپ‌گرا تحت تأثیر فضای احساسی به اشغال سفارت آمریكا دست بزند. برای بررسی دقیق‌تر این واقعه و استفاده از نظرات مختلف، در چهل‌ودومین سالگرد این واقعه اشاره داریم به جلد چهارم خاطرات ابراهیم یزدی و گفت‌وگو كردیم با فرخ نگهدار، از مسئولان سازمان چریك‌های فدایی خلق در زمان اشغال اول سفارت و مجید تفرشی، تاریخ‌نگار كه مشروح آن را در ادامه می‌خوانید.
ابراهیم یزدی: مهاجمان وابسته به چریك‌های فدایی نبودند
ابراهیم یزدی در کتاب خاطرات خود درباره آنچه در روز 25 بهمن رخ داد، چنین نوشته است: «در روز 25بهمن 1357 آماده رفتن به مدرسه رفاه شده بودم که آقای مهندس بازرگان با من تماس گرفتند و گفتند مشکل جدیدی پیش آمده است و خواستند که هرچه سریع‌تر به مدرسه رفاه بروم. بلافاصله به مدرسه رفتم. آقای مهندس بازرگان اجمالا توضیح دادند که عده‌ای نامشخص، ظاهرا وابسته به گروه‌های چپ -احتمالا چریک‌های فدایی خلق- به سفارت آمریکا حمله کرده و آنجا را اشغال کرده‌اند. سرهنگ توکلی به محل رفته، اما نتوانسته است کاری انجام بدهد. سرهنگ امیر رحیمی نیز از طرف آیت‌الله طالقانی قرار است به آنجا برود، اما مطمئن نیستم که بتواند مشکل را حل کند؛ چون مسئله سیاسی است نه نظامی. اشغال سفارت آمریکا، می‌تواند آغاز یک بحران جدید جدی برای دولت موقت و جمهوری اسلامی باشد. در همان فرصت کوتاه برای مهندس بازرگان توضیح دادم که این می‌تواند یک توطئه باشد و ممکن است به سفارتخانه‌های خارجی دیگر نیز در تهران حمله شود، اما برای حل آن باید نظر موافقت و حمایت جدی آقای [امام] خمینی هم جلب شود، وگرنه ممکن است از نظر سیاسی شکست بخوریم. مهندس بازرگان ضمن تأیید نظر من، توصیه کرد كه فورا به مدرسه علوی بروم و ماجرا را برای آقای [امام] خمینی شرح بدهم. من بلافاصله به مدرسه علوی رفتم. در آنجا به من خبر دادند که آقای [امام]خمینی هم از این حمله و اشغال آگاه شده‌اند و خواسته‌اند که با ایشان تماس بگیرم. در دیدار و گفت‌وگو با آقای [امام] خمینی، اهداف احتمالی این اشغال و پیامدهای سیاسی آن را برای انقلاب اسلامی و دولت جدید مطرح کردم و توضیح دادم که انقلاب پیروز شده است و در مرحله انتقال و تثبیت دستاوردها هستیم و نباید اجازه داد برخی از کارهای ظاهرا انقلابی و افراطی، دولت انقلاب اسلامی را با مشکلات و موانع ناخواسته روبه‌رو کنند. ایشان ضمن تأیید دیدگاه من خواستند که هرچه سریع‌تر بروم و غائله را به هر ترتیب ممکن ختم کنم. گزارش‌های رسیده حاکی از آن بود که مردان مسلحی صبح آن روز به سفارت آمریکا حمله کرده‌اند. محافظان مسلح سفارت مقابله کرده و جلوی تهاجم را گرفته‌اند تا کارمندان سفارت فرصت ازبین‌بردن اسناد را داشته باشند. تا حدود ساعت 10 صبح به مدت دو ساعت مبادله آتش و گاز اشک‌آور ادامه داشت. یک کارمند سفارت کشته و یک تفنگدار دریایی زخمی شد، 10 صبح: اما سولیوان به گاردهای مسلح سفارت دستور داد ساکت بمانند. مهاجمان ساعت از روی دیوارهای سفارت وارد محوطه شده و با سلاح‌های ژ3 و یوزی به ساختمان‌ها تیراندازی کردند. در این حمله سولیوان و 100 تا 150 نفر از کارمندان سفارت و دو روزنامه‌نگار گروگان گرفته شدند. یک پیشخدمت ایرانی کشته شد و چهار آمریکایی زخمی شدند. هم‌زمان عده‌ای به ساختمان صداوسیما حمله کردند. مردان مسلح به مساجد، فرستنده‌های رادیو و نیروگاه‌ها حمله کردند. سه روز بعد از پیروزی انقلاب، گفته می‌شد که این حملات را نیروهای چپ انجام داده‌اند. آقای [امام] خمینی به درخواست من، حاج مهدی عراقی را احضار کردند و دستور دادند که به کمیته مرکزی انقلاب از جانب ایشان دستور داده شود که از نیروهای داوطلب مسلح، از اعضای کمیته‌ها تعدادی در اختیار من گذاشته شود تا بتوانم در صورت لزوم از آنها برای رفع مشکل استفاده کنم. سه گروه معرفی شدند. به آنها تأکید شد که باید از اوامر و تصمیمات من اطاعت کنند. با این نیروها وارد سفارت شدیم. آقایان سرهنگ توکلی، ظاهرا از طرف کمیته مستقر در مدرسه علوی و سرتیپ عزیزالله امیررحیمی، ازجانب آیت‌الله طالقانی نیز در آنجا بودند. اولین دستور من بستن همه درهای ورودی و خروجی سفارت و سپس دستور شناسایی همه کسانی بود که وارد محوطه سفارت شده بودند. با شروع این اقدامات، مهاجمان به‌تدریج و به‌سرعت و بدون هیچ‌گونه مقاومتی محوطه را ترك کردند و از لابه‌لای میله‌ها بیرون رفتند. در آن لحظات حساس، مهم‌ترین مسئله برای دولت، بیرون‌راندن مهاجمان و اطمینان از سلامتی کارکنان سفارت بود. به‌خوبی می‌دانستم که اولا امنیت کارمندان سفارت‌های خارجی در هر کشوری برعهده دولت میزبان است.
ثانیا، محوطه هر سفارتی به منزله سرزمین و خاك کشور مربوطه و ورود و تجاوز به آن، در‌واقع تجاوز به خاك آن کشور محسوب می‌شود به همین علت، در اکثر سفارتخانه‌های خارجی در کشورهای مختلف، بر حسب مورد، عده‌ای نیروی مسلح آن کشور در داخل سفارت مستقر هستند و به پاسداری از آن سفارت می‌پردازند. با خروج تقریبا همه مهاجمان، سراغ سفیر، سولیوان، را گرفتم. او را با تعدادی از کارمندان در یکی از اتاق‌ها زندانی کرده بودند. از او خواستم که به همراه ما به سالن مرکزی ساختمان سفارت بیاید. سپس از مأموران مسلح همراه خود خواستم که به همراه یکی از کارمندان سفارت، به معرفی سولیوان، به تمام اتاق‌ها و ساختمان‌های سفارت سر بزند و تمام اعضای سفارت را به سالن مرکزی بیاورند. این کار مدتی طول کشید. کارمندان سفارت در اتاق‌های متعدد پناه گرفته بودند».


او در ادامه آورده است: «هنگامی که سولیوان در پاسخ پرسش من اطمینان داد که تمام اعضای سفارت سالم و در سالن مرکزی حضور دارند، ضمن صحبت کوتاهی از جانب دولت ایران به خاطر مشکل به‌وجود‌آمده، پوزش خواستم. این پوزش‌خواهی مرا عنا صر افراطی چپی، از مسلمان و غیرمسلمان به‌صورت حربه‌ای علیه من به کار بردند؛ در‌حالی‌که از نظر من انقلاب پیروز شده و دولت انقلابی بر سر کار آمده بود و این دولت باید نشان می‌داد که می‌تواند در چارچوب مقررات شناخته‌شده بین‌المللی مسئولیت‌های خود را در حفظ امنیت اتباع خارجی، به‌خصوص دیپلمات‌ها انجام دهد. بعد از اخراج مهاجمان از محوطه سفارت و پایان این مأموریت، بلافاصله برای دادن گزارش عملیات به آقای [امام] خمینی به مدرسه علوی و سپس برای مهندس بازرگان به مدرسه رفاه رفتم. هم آقای [امام] خمینی و هم آقای مهندس بازرگان اقدام انجام‌شده را تأیید و از من تشکر کردند. اگرچه برخی از رسانه‌ها حمله به سفارت را به چریک‌های فدایی نسبت می‌دادند اما وقتی ما وارد سفارت آمریکا شدیم، برخی از مهاجمان از درهای مختلف و حتی از میان نرده‌ها فرار کردند. وقتی با برخی از مهاجمان مسلح روبه‌رو شدم و با آنها گفت‌وگو کردم، مطالب آنها را از نوع ادبیات گروه‌های چپ ندیدم. حس ششم به من گفت که مهاجمان وابسته به چریک‌ها نیستند و دست‌های پنهان غیرخودی در این کار دخالت دارد. مطالعات و پیگیری‌های بعدی، داوری اولیه مرا به طور کامل تأیید کرد».
فرخ‌‌نگهدار: كار كارِ خودشان بود!
فرخ‌نگهدار از اعضای چریک‌های فدایی خلق در گفت‌وگو با «شرق» آن روز را این‌گونه روایت می‌کند: «روز 25 بهمن سال 57، شش روز بعد از پیروزی انقلاب خبر آمد که چریک‌های فدایی خلق حمله کرده‌اند به سفارت آمریکا و سفیر و عده زیادی از دیپلمات‌های آمریکایی را اسیر کرده‌اند. من در آن زمان از مسئولین رده‌اول سازمان فدائیان بودم و همه ما شبانه‌روزی در ستاد مرکزی سازمان کار می‌کردیم. ساعت حوالی 11 صبح بود که خبر آمد که چریک‌های فدایی خلق به سفارت آمریکا حمله کرده و سولیوان سفیر وقت را به گروگان گرفته‌اند. در آن روزها ما در ستاد فدائیان یک اتاق خبرنگاران داشتیم. من بلافاصله به آنجا رفتم و با خبرنگاران صحبت کردم و توضیح دادم که فدائیان به‌هیچ‌وجه در چنین عملیاتی شرکت نداشته‌اند و ما بدون هماهنگی با سایر نیروهای انقلابی در اقدامی این‌چنینی شرکت نمی‌کنیم. روزنامه‌های آن روز همه واقعه سفارت را تیتر کرده بودند و به تکذیب نسبت آن «حمله» به فدائیان خلق نیز اشاره کرده‌اند.
اما متأسفانه آقای دکتر ابراهیم یزدی آن روز در مقابل سفارت به رسانه‌ها نه‌تنها خبر صحیحی نداد بلکه در عمل آدرس داد که گویا فدائیان در این کار دخالت داشته‌اند. من تا وقتی دکتر یزدی در قید حیات بود بارها، به‌واسطه و بی‌واسطه، از ایشان درخواست کردم که این هم یک وظیفه ملی و هم اخلاقی است و ایشان مدیون است که موضوع اشغال سفارت توسط سازمان ما را تکذیب کند. اما، باز‌هم متأسفانه، ایشان تا زنده بود، هرگز اطلاعات خود را مطرح نکرد».
او ادامه داد: «بسیار عبرت‌آموز است که دکتر یزدی در چهارمین جلد از خاطرات خود، که بعد از فوت ایشان منتشر شده، از صفحه 31 بعد توضیح می‌دهد که موضوع حمله چریک‌های فدایی خلق به سفارت آمریکا جعلی است و در‌واقع صحنه‌سازی‌هایی بوده است که توسط خود مأموران سیا در تهران که در سفارت بوده‌اند، کارسازی شده است. ایشان به‌روشنی توضیح می‌دهد که راس پرو مأمور اجرای این دسیسه بوده است. همه ماجرا این بود که می‌خواستند سفارت آمریکا تحت کنترل عوامل وابسته سیا و همکاران ساواک قرار گیرد. این شد که به اعتراف شخص دکتر یزدی مأموران سیا صحنه‌سازی کردند و باند شخصی به نام ماشاالله کاشانی مشهور به ماشاالله قصاب را که از قبل هم عنصر مرتبط با ساواک و سفارت بود، به‌عنوان مسئول کمیته مستقر در سفارت منصوب می‌کنند. ماشاالله قصاب عنصری است که چند مدت بعد به علت «مسائل اخلاقی» برکنار می‌شود. این همان کسی است که در پرونده‌سازی علیه محمدرضا سعادتی هم نقش بسیار فعال داشت. جالب توجه است که در گزارش‌ها و حتی در خاطرات سولیوان، اشاراتی هست که افرادی که بعدا به حفاظت سفارت گمارده شدند، جزء حمله‌کنندگان بوده‌اند.
در این 42 سال چندین فیلم مستند با استفاده از بودجه دولتی در شرح و تفصیل این ماجرا ساخته شده که همه به دروغ نشان می‌دهند که چریک‌های فدایی خلق به سفارت حمله کرده و آقای سولیوان را گروگان گرفته‌اند؛ درحالی‌که در‌واقع آن کسانی که آقای سولیوان و کارمندان سفارت آمریکا را گروگان گرفتند، مأموران مزدبگیر خود سفارت بوده‌اند. از جمله این فیلم‌ها یکی «خط تماس» ساخته جواد شمقدری و دیگری «پس از طوفان» ساخته مهدی نقویان است».
آقای سیدحمید روحانی، رئیس «بنیاد تاریخ‌پژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی» در وب‌سایت خود هنوز که هنوز است جعلیات مربوط به گروگان‌گیری سولیوان توسط چریک‌های فدایی خلق را همراه عکس ماشاالله قصاب و سولیوان به‌عنوان «حقایق تاریخی» نمایش می‌دهد. جالب است که آقای سولیوان در خاطرات خود تأیید می‌کند که گروگان‌گیران و مدافعان انقلاب قابل تشخیص نبودند و عده‌ای از آنها بعدا به «حفاظت» از سفارت گمارده شدند».
پرونده حمله دروغین به سفارت آمریکا در 25 بهمن 57 و گروگان‌گیری سولیوان توسط چریک‌های فدایی خلق متأسفانه هنوز هم که هنوز است مورد تحقیق و بازخوانی قرار نگرفته و این جعل تاریخ رها نمی‌شود. با کمال تأسف باید گفت در آن دوران جریان‌های معینی متهم‌کردن فدائیان به حمله به سفارت آمریکا را وسیله تقرب خود به آمریکا و جلب اعتماد آنها قرار دادند؛ درحالی‌که در این 42 سال، اکثر فدائیان خلق که من افتخار همکاری با آنان را داشته‌ام، هرگز و هیچ‌گاه منافع کشور و مردم را بر منافع گروهی خود مقدم نشمرده‌اند. انتظار می‌رود تاریخ‌پژوهان کشور ما به نقشی که باند فاسد ماشا‌الله قصاب در آن روزها ایفا کرد و نقشه‌های کسانی که پشت ماجرا بودند و سفارت آمریکا را به او سپردند، توجه کنند. نمونه‌های این نوع «آدرس‌های عوضی» و عواقب فاجعه‌بار آنها برای کشور، در تاریخ 42ساله جمهوری اسلامی ایران متأسفانه اصلا کم نیست. یکی از پرسش‌هایی که هنوز پیش کشیده نشده این است که آیا تصویری که در ذهن دانشجویان خط امام از سفارت شکل گرفت، به صحنه‌سازی‌های 25 بهمن و نحوه عملکرد سفارت بعد از آن هم مربوط بوده است یا نه».
تفرشی: ثابت نشده که چریك‌های فدایی خلق به سفارت آمریکا حمله كرده‌اند
مجید تفرشی، تاریخ‌نگار و پژوهشگر مسائل معاصر هم درباره گروه عامل این اتفاق به «شرق» گفت: «ابعاد مسئله تسخیر اول سفارت هنوز صد درصد فاش نشده و بخشی از اطلاعات ما دراین‌باره ناقص است و بخشی از آن نیز تحلیل و گمانه‌زنی و گفته‌های دیگران است از دولت موقت تا مسئولان كمیته‌ها و گروه‌های سیاسی كه دراین‌باره صحبت كرده‌اند. در زمانی كه این اتفاق می‌افتد، طبیعتا حمله به سفارت آمریكا معنایی خاص دارد، آن موقع برخلاف سال بعد كه اشغال سفارت آمریكا پیش می‌آید، جو آمریكاستیزی هنوز گفتمان غالب در كشور نیست؛ یعنی كشور بیشتر در تب‌وتاب استبدادستیزی و سرنگونی حكومت پهلوی است. البته آمریكا همیشه به‌عنوان حامی اصلی حكومت شاه مطرح بود اما كسی به اشغال سفارت آمریکا به‌عنوان راهکار جدی برای ابراز آمریکاستیزی نگاه نمی‌كرد؛ البته در زمان انقلاب به مراكز فرهنگی و سفارتخانه‌های خارجی آمریكا و بریتانیا در تهران و شهرستان‌ها حمله شد اما این حملات صرفا ابراز خشم بود و حالت اشغال پیدا نكرد؛ برعكس این موضوع سفارتخانه‌های ایران در خارج از كشور بار‌ها و بارها توسط دانشجویان معترض یا دیگر افراد اپوزیسیون اشغال شده است اما در ایران اشغال یك سفارت باب نبود و حمایت علنی و رسمی رهبران انقلاب را هم به‌دنبال نداشت. اتفاقی كه می‌افتد این است كه تنها چند روز پس از پیروزی انقلاب، عده‌ای به نام اعضا یا هواداران سازمان چریك‌های فدایی خلق به سفارت آمریكا در تهران حمله می‌كنند. در اینجا چند مورد باید بررسی شود؛ اول اینكه این حمله تقریبا هم‌زمان با تلاش آمریکا برای عادی‌سازی روابطش با حکومت جدید ایران و برتری دیدگاه جناح مسالمت‌جو در وزارت خارجه آمریکا به رهبری سایروس ونس، وزیر خارجه، در برابر دیدگاه تند و متخاصم زبیگنیو برژینسکی، مشاور امنیت ملی آمریکا، صورت گرفت. دوم اینکه روابط دو كشور بعد از این اتفاق قطع نمی‌شود.
سوم، دولت موقت سریع موضع‌گیری می‌کند و با حمایت رهبر انقلاب و بردباری مسئولان سفارت، مشكل به‌سرعت حل می‌شود. باید توجه داشته باشید كه در آن موقع دولت آمریكا موضع مشخصش درباره انقلاب این است - انقلابی كه به منافع آمریكا در منطقه صدمه می‌‌زد - که به‌عنوان مدیریت بحران ترجیح داد با انقلاب مماشات كند تا خسارات كمتر شود و ایران به دست گروه‌های چپ نیفتد. نكته قابل‌توجه این است كه برخلاف خبری كه آن موقع مطرح شد، سند یا مدركی از اینكه چه كسانی مشخصا این كار را كرده‌اند وجود ندارد و این ادعا كه افراد اشغالگر هواداران سازمان چریك‌های فدایی بوده‌اند، ثابت‌شده نیست؛ اما هنوز هم عده‌ای به‌عنوان یك فكت بدیهی تاریخی به این مسئله می‌پردازند. به نظر من نه‌تنها یك شایعه نادرست و دست‌کم ثابت‌نشده است. البته تلاش برای جاانداختن این مطلب به‌عنوان یك فكت قطعی، با وجود انکارهای مکرر مسئولان سازمان فدایی در 42 سال اخیر، عجیب است. البته کاملا ممکن است كه عده‌ای خودسر که یا هوادار فدائیان بودند یا خود را این‌طور وانمود می‌کردند، برای امیال رادیكالشان یا بدتر یك عده با حساب‌و‌كتاب و برنامه‌ریزی به سفارت آمریكا حمله كرده‌اند».
او در ادامه درباره نقش ماشاالله قصاب در فرار سالیون افزود: «سالیوان مشكلی برای خروج از ایران نداشت. زمان مأموریت او در ایران به پایان رسید و از كشور خارج شد. در زمان رفتن او نیز روابط دیپلماتیك كاملا برقرار بود و سفیر بعدی نیز تعیین شده بود كه آقای ابراهیم یزدی، وزیر خارجه وقت، با دلایل كاملا نسنجیده، از ورود سفیر بعدی جلوگیری كرد.
پس از سالیوان، والتر كاتلر به‌عنوان سفیر به ایران معرفی می‌شود؛ اما در اینجا یك اتفاق تاریخی می‌افتد كه آقای یزدی و تیمشان یك سوءمحاسبه عجیب می‌كنند و این پیام را می‌دهند كه آمریكا باید كسی را به‌عنوان سفیر معرفی كند كه ما می‌گوییم، بارها در تاریخ دیده‌ایم كه یك كشور سفیر پیشنهادی کشور دیگر را رد كند؛ اما تابه‌حال ندیده‌ایم كشوری سفیر كشور دیگر را خودش تعیین و تحمیل كند.
 یزدی اصرار داشت كه باید آقای ریچارد كاتم كه قبلا هم مأمور سی‌آی‌ای بوده و در آن زمان استاد دانشگاه پیتزبورگ پنسیلوانیا بوده است باید سفیر آمریكا در ایران شود كه روابط خیلی خوبی هم با جبهه ملی و نهضت آزادی داشت، به‌همین‌دلیل یزدی اصرار داشت كه او سفیر شود، چون آمریكا كاتم را قبول نمی‌کند، دولت بازرگان نیز كاتلر را به علت داشتن سوابق استعماری در كنگو رد می‌كنند، درصورتی‌كه این بهانه بود و این مسئله باعث شد سفیر بعد از سالیوان به ایران نیاید».
تفرشی دراین‌باره ادامه داد: «به‌ خاطر تبعاتی كه این ماجرا داشت، به نظر می‌رسد عده‌ای از این ماجرا برای كمیته‌ای كه بعدا در آنجا ایجاد شد، سوءاستفاده كردند و آن باندی كه بعدا به نام ماشاءالله قصاب در سفارت مستقر بود، با استفاده از عناصری در وزارت خارجه و سفارت آمریكا به كارچاق‌كنی و صدور ویزا مشغول بوده‌اند كه بعید است وزارت خارجه و سفارت از اعمال آنها بی‌خبر بوده باشند؛ ولی ما فقط یك نفر از اعضای این كمیته را می‌شناسیم و آن هم ماشاءالله قصاب است، ولی به نظر می‌رسد كه ابعاد این ماجرا و اقدامات آنها زیاد شناخته‌شده نیست. البته بعدها گزارش‌هایی درباره عدم رضایت سفارت آمریکا و دوایر رسمی ایران از عملکرد و سوءاستفاده‌های باند کمیته سفارت آمریکا انتشار یافت. درباره ماشاءالله قصاب هم روایت‌های مختلفی وجود دارد از اینكه كمیته‌ای یا از اعضای گروه‌های ضربت برخی احزاب سیاسی یا از لات‌های سابقه‌دار قبل از انقلاب بوده است؛ اما با وجود گذشت زمان هنوز از زندگی او اطلاعات كمی موجود است. اینكه چرا حمله به سفارت منتسب به چریك‌های فدایی شد نیز به این علت است كه در آن دوره تندترین گروهی كه مواضع آشكار و رادیكال ضد آمریكایی داشت، چریك‌های فدایی بودند. مجاهدین خلق هنوز زاویه جدی با نظام تازه‌تأسیس و در حال شکل‌گیری نشان نمی‌دادند. حزب توده هم اصلا نیروی جوان چریکی خاصی نداشت كه چنین كاری كند. گروه‌های دیگر نیز چنین شهرت و قدرت و نفوذی نداشتند. فقط چریك‌های فدایی بودند كه از نظر فكری و اجرائی می‌شد آنها را منتسب به این سناریو كرد البته من این احتمال را رد نمی‌كنم كه در میان حمله‌كنندگان ممكن است افرادی از هواداران سازمان فداییان خلق وجود داشته بودند اما احتمالا رهبری سازمان فدایی از این ماجرا اطلاع نداشتند».
او در پایان در مقایسه اشغال اول و دوم سفارت آمریكا تشریح كرد: «نكته دیگری كه دراین‌باره هست، بسیاری از كسانی كه ماجرای اشغال دوم سفارت را توجیه می‌كنند، حرفشان این است كه این كار قبلا هم اتفاق افتاده و مسئله عادی است، درصورتی‌كه جنس این دو ماجرا با هم به‌ كلی متفاوت است. اشغال اول سفارت كاملا كار مشكوكی بود و بسیار كوتاه بود كه هم آمریكا و هم دولت ایران و رهبر انقلاب این حركت را محكوم كردند و با یك درایت متقابل ماجرا حل شد اما دفعه دوم پس از اشغال به نظر من بیش از اینكه حالت تهاجمی داشته باشد، حالت انفعالی داشت؛ یعنی در شرایطی كه شورای انقلاب، دولت بازرگان، حزب جمهوری اسلامی به‌شدت زیر ضربه تبلیغاتی گروه‌های چپ بودند مبنی بر اینكه شماها سازشكار هستید و یك مسابقه آمریكاستیزی در ایران به وجود آمده بود، در این شرایط یك عده دانشجوی تندرو مسلمان به سفارت حمله كردند تا به رقبای سیاسی انقلاب بگویند که ما از شما آمریكاستیزتر هستیم. این اشغال قاعدتا باید مثل تمام جریانات اشغالی پس از چند روز بیرون می‌آمدند و ماجرا تمام می‌شد، تا اینجا به نظر من این اتفاق مشكل خیلی جدی به وجود نمی‌آورد؛ اما از اینجا به بعد وقتی مشكل ایجاد می‌شود كه حكومت ایران و جناح‌های سیاسی شروع به تأیید این ماجرا می‌كنند و بدتر از آن دانشجویان تقریبا از این كار سلب مسئولیت می‌شوند و گروگان‌گیری رسمی و حکومتی می‌شود. در آغاز گروگان‌گیری دوم، تقریبا همه گروه‌های سیاسی از آن حمایت کردند، ولی به‌تدریج با کش‌دارشدن آن، اغلب گروه‌ها به آن انتقاد کرده و تلویحا یا صریحا خواستار پایان‌یافتن آن شدند. ادامه‌دار‌شدن این اتفاق منجر به اجماعی علیه ایران در جهان شد و بدتر از همه بحث جنگ ایران و عراق كه به نظر من تشدید و تسریع آن مرتبط با بحث گروگان‌گیری بود. اگر گروگان‌گیری نشده بود احتمالا آمریكایی‌ها چشم به حمله و تعرض عراق به ایران نمی‌بستند و از آن حمایت ضمنی نمی‌کردند. باید توجه كرد كه حمله دوم به سفارت منجر به یك فوتبال سیاسی داخلی برای حذف رقبا شد؛ بنابراین كل ماجرای اشغال دوم به‌هیچ‌وجه قابل مقایسه با اشغال اول نیست و تبعاتشان نیز با هم قابل مقایسه نیست و خسارت‌های اشغال دوم هنوز برای ایران ادامه دارد».