زخمی بر سینه پر اسرار بقیع

  سید ابوالحسن موسوی طباطبایی
در موسم حج ابراهیمی، آن زمان که مسلمانان از سراسر جهان، به کنگره عظیم و پر اسرار حج می‌شتابند، روزی وجود دارد که سخت غمبار است. خداوند چنین اراده فرموده است که تا ابد حجاج راستین با لباس سپید احرام اما در حقیقت با قلبی سوگوار و چشمی‌اشکبار در تعزیت آخرین یادگار حماسه کربلا حضرت باقرالعلوم علیه‌السلام به طواف خانه او درآیند.
ابوجعفر امام محمد بن علی الباقر علیهماالسلام در اول رجب سال ۵۷ هجری در مدینه متولد شد و در هفتم ذی الحجه سال ۱۱۴ به دست ابراهیم ولید حاکم مدینه و به دستور خلیفه وقت هشام بن عبدالملک مسموم شد و به شهادت رسید. آن امام همام در چهارسالگی در حماسه کربلا حضور داشت و سی و چهار سال با پدر بزرگوار خود امام سجاد(ع) زیست و پس از شهادت پدر نوزده سال امامت فرمود. عمر شریف حضرتش را ۵۷ سال برشمرده‌اند.
در دوران امامت حضرت باقرالعلوم(ع) خلافت ننگین اموی رو به ضعف و زوال نهاد به طوری که در طول نوزده سال امامت آن حضرت پنج خلیفه به قدرت رسیدند و ساقط شدند: ولید بن عبدالملک، سلیمان بن عبدالملک، عمر بن عبدالعزیز، یزید بن عبدالملک و هشام بن عبدالملک. نگاهی به شیوه حکومت این دوره داشته باشیم:


- عبدالملک بن مروان خلیفه‌ای مقتدر و جنایت پیشه بود که خون‌های بسیاری ریخت. گفته‌اند پیش از رسیدن به قدرت، اظهار عبادت و زهد می‌کرد و زمانی که خبر خلافت خود را شنید در حال تلاوت قرآن بود. وی در این هنگام قرآن را بست و خطاب به آن گفت: اینک زمان جدایی من و تو فرا رسید. عبدالملک شخصی سنگدل، ستمگر، بخیل و خونریز بود و در خطبه‌ای اظهار داشت: زین پس هیچکس مرا به تقوای الهی سفارش نمی‌کند مگر آنکه سر از بدنش جدا خواهم کرد. 
هنگامی که ام الدرداء پرسید شنیده‌ام شراب می‌نوشی، گفت آری به خدا البته خون‌های بسیاری نیز نوشیده‌ام. یکی از جنایات عبدالملک منصوب کردن جلاد و خون‌آشام معروف، حجاج‌بن یوسف ثقفی به امارت کوفه بود. حجاج در طول امارت سیاه خود صد و بیست هزار نفر را به قتل رساند و این عدد غیر از کسانی است که در جنگ‌ها کشته بود. مدت خلافت عبدالملک ۲۱ سال بوده است.
- پس از مرگ عبدالملک، پسرش ولید بر کرسی نشست. ولید شخصی نادان و ستمگر بود که بهره‌ای از بلاغت نداشت و به غلط سخن می‌گفت. ولید حدود ده سال خلافت نمود و به سال ۹۶ هجری در سن چهل و پنج سالگی از دنیا رفت. امام باقر(ع) در دو سال پایانی خلافت ولید به امامت رسیدند. 
- با هلاکت ولید، برادرش سلیمان بن‌عبدالملک خلافت را به دست گرفت. وی در آغاز با خاندان حجاج بن یوسف در افتاد و همگی را به شدت مجازات و شکنجه کرد. عاملان حجاج را عزل نمود و زندان‌ها را گشود و جمعیتی بالغ بر هشتاد و یک هزار انسان بی‌گناه را آزاد ساخت و این کار نیکویی بود که از او سر زد. با این حال در ستاندن مالیات بسیار بی‌رحم بود و خراج‌های سنگین و شکننده‌ای بر مردم وضع می‌کرد. مدت خلافت سلیمان را دو و نیم سال گفته‌اند. 
- طبق وصیت سلیمان، پس از او عمر بن‌عبدالعزیز به خلافت رسید. در دوران کوتاه حکومت وی مردم شاهد رفاه و آزادی نسبی بودند. عمر بن عبدالعزیز رفتارهای نیکی از خود به جا گذاشت؛ سب و لعن امیر مؤمنان علیه‌السلام را که از دوره معاویه رسم شده بود ممنوع کرد، نسبت به خاندان پیامبر(ص) احسان روا داشت، علویان را با بذل و بخشش خود خوشنود ساخت و فدک را به بدیشان بازگردانید. وی با امام باقر(ع) به احترام و افتادگی برخورد می‌کرد. دوران خلافت عمر بن عبدالعزیز دو سال بود و گفته می‌شود او را خودِ امویان مسموم کردند تا مبادا حکومت از دستشان خارج شود. وی در سال ۱۰۱ هجری درگذشت. 
- خلیفه بعدی یزید بن عبدالملک بود که در ابتدا مانند عمر بن عبدالعزیز بنای عدل و داد نهاد ولی بنی امیه چهل نفر شاهد آوردند و آنان نزد خلیفه قسم خوردند که زمامداران نزد خداوند حساب و عقاب ندارند. بدین ترتیب یزید از شیوه خود دست برداشت و راه ظلم و جور را پیش گرفت. داستان‌های شرم‌آوری از هرزگی و عیاشی‌های وی نقل شده است. او نیز پس از چهار سال حکومت در سنه ۱۰۵ هجری به هلاکت رسید. 
- پس از یزید برادرش هشام بن عبدالملک به خلافت رسید. وی به احول بنی امیه مشهور است. و احول شخص لوچ را گویند. هشام فردی پست، بخیل، ظالم و سنگدل بود که زید بن علی بن الحسین را به شهادت رساند و بر امام باقر بسیار سخت گرفت تا سرانجام حضرتش را به شهادت رساند.
جهاد علمی امام باقر(ع)
همان طور که گذشت در دوران امامت حضرت باقرالعلوم(ع)، حکومت مرکزی و دستگاه خلافت رو به ضعف نهاده بود. سرزمین‌های اسلامی دچار آشفتگی شده و والیان و زمامداران به مبارزه با خطرات داخلی و خارجی‌اشتغال داشتند. در این شرایط، انحرافات فکری متعددی در بین مسلمانان شکل گرفته و بدعت‌های بسیاری رایج شده بود. شبهات منتشره پیرامون عقاید مسلمین نیز سر از کفر و الحاد در می‌آورد و وجود روایات جعلی و دوری مسلمانان از اهل بیت، عقایدی مانند تجسیم(جسم دانستن خداوند) و انکار قیامت را ایجاد نموده بود. 
این موقعیت، زمینه‌ای نسبتا مناسب برای امام ایجاد کرد تا جنبش علمی خود را آغاز کند و دانشگاه علوم اهل بیت(ع) را بنیانگذاری فرماید. آن حضرت مسجد مدینه را تبدیل به دانشگاهی بزرگ نمود و از علوم ناب الهی پرده برداری کرد. امام باقر(ع) در این دوره به نشر حقایق پرداخت، انحرافات را اصلاح و شاگردان عظیم‌القدری را در مکتب راستین خود تربیت فرمود مانند محمد بن مسلم، زُراره بن اعين، عبدالله بن ابی یعفور، کُمیت اسدی و سُدَیر صیرفی.
خشمی که منجر به شهادت امام شد
هشام بن عبدالملک به حاکم مدینه نوشت تا امام باقر(ع) را بسوی دمشق روانه سازد. آن حضرت با فرزند گرامی خود امام صادق(ع) وارد دمشق شد اما آن خلیفه ستمگر به قصد اهانت، تا سه روز از پذیرفتن امام خودداری کرد. عاقبت در روز چهارم اجازه ملاقات داد. هنگامی که امام(ع) وارد قصر شد جمعیتی انبوه از امویان مشغول مسابقه تیراندازی بودند. هشام به حضرت پیشنهاد کرد او نیز در تیراندازی شرکت کند. امام نپذیرفت و فرمود من پیر شده‌ام مرا معاف دار. اما هشام بر خواسته خود پافشاری کرد. 
هدف هشام این بود که امام باقر(ع) با خطا در پرتاب تیر، در برابر امویان استهزا شود و بدین سبب شأن و شوکت حضرتش دچار آسیب گردد. امام به ناچار تیری در چله نهاد و به سوی هدف پرتاب کرد. تیر درست به مرکز هدف اصابت نمود. دومین تیر امام، به انتهای تیر قبلی نشست و آن را به دو نیم کرد و باز هم به وسط هدف خورد. امام در برابر چشمان از حدقه درآمده درباریان یکایک تیرها را از چله رها می‌کرد و هر کدام با شکافتن تیر قبلی بر سینه هدف می‌نشست تا نه تیر این‌چنین پرتاب شد! هیچ‌کس تا کنون چنین مهارتی را ندیده بود. 
هشام که از خشم به خود می‌لرزید با صدای بلند گفت ‌ای اباجعفر! تو ماهرترین تیرانداز عرب و عجم هستی و گمان می‌کنی برای این کار پیر شده‌ای؟! آنگاه با کمال عصبیت پرسید از چه کسی چنین تیراندازی آموخته‌ای؟ امام با آرامش فرمود: «ما خاندانی هستیم که کمالات را از یکدیگر به ارث می‌بریم.» هشام که نمی‌توانست اظهارات اینچنین صریح امام را برتابد با آن حضرت به بحث و مناظره پرداخت تا ثابت کند بنی هاشم و بنی امیه از نظر نسب تفاوتی ندارند و همگی فرزندان عبد مناف محسوب می‌شوند. لیکن امام باقر(ع) با استناد به آیات قرآن پاسخ‌های وافی داد و اثبات نمود خاندان پیامبر(ص) برگزیده خداوند هستند و هیچکس با آنان برابری نمی‌کند. سپس به ذکر فضایل امیرالمؤمنين(ع) پرداخت و فرمود پیامبر(ص) به علی بن ابی طالب(ع) علومی را آموخت که احدی از آنها بهره ندارد و این دانش‌ها و کمالات به ما اهل بیت رسیده است.
هشام در پرسشی دیگر ادعای امیرالمؤمنين(ع) نسبت به علم غیب را ناصواب دانست که باز هم امام پاسخ او را با استناد به آیات قرآن داد و فرمود: خداوند به پیامبر وحی کرد که چیزی از علوم خود را باقی نگذارد مگر آنکه همه را به علی(ع) بیاموزد. سپس روایاتی نبوی در فضایل امام علی(ع) بیان فرمود. هشام که مبهوت و خجل سر به زیر انداخته بود و در برابر منطق کوبنده امام هیچ پاسخی نداشت، مجبور شد آن حضرت را به مدینه بازگرداند.
گروهی گفته‌اند غلبه حضرت باقر(ع) در تیراندازی و مناظره علمی و چشانیدن خواری و حقارت به هشام باعث شد وی کینه آن حضرت را به دل بگیرد و نقشه قتل امام را در سر بپروراند. لذا سمی برای ابراهیم بن ولید حاکم مدینه فرستاد و از او خواست آن حضرت را مسموم سازد. 
پیکر مطهر امام باقر(ع) به وسیله فرزند برومندش، امام صادق(ع) در میان ‌اشک و آه سوزان او غسل داده و کفن شد و پس از مشایعت باشکوهی که از سوی عموم مردم مدینه به عمل آمد در قبرستان بقیع در کنار پدر و جد خود به خاک سپرده شد و همراه او اقیانوسی از علم، فضل، اخلاق، کرامت، سخاوت و کمالات ملکوتی برای همیشه در دل خاک نهان گردید.