مردم معترض امید به اصلاح دارند

وحيد استرون
آرمان امروز: سال 1401، از لحاظ اقتصادي، يکي از سخت‌ترين سال‌هاي تاريخ 43 ساله جمهوري اسلامي ايران بود. دولت سيزدهم که روي کار آمد پس از شيوع کرونا و تورم شديد اقتصادي در کنار کمبود منابع ارزي ناشي از تحريم، راهي نداشت جز جراحي اقتصادي، اما تبعات اين جراحي دردآور را مي‌توان در چهره زرد مردم که ديگر پشت ماسک‌هاي سفيد مخفي نمي‌ماند، به وضوح ديد. برخي نيز در شب‌هاي خيابان فرياد اعتراضي سر مي‌دهند، هرچند برخي از کارشناسان براين باورند که اين جراحي اقتصادي بعدها مي‌تواند در روند رشد و توسعه موثر باشد، اما افزايش قيمت خوراکي‌ها و مسکن که مرغ و برنج و چندين قلم خوراکي اصلي ايرانيان را از سفره‌ها حذف کرده و گراني مسکن سبب شده ميليون‌ها نفر به حاشيه شهرها رانده شوند، موجي از بي‌اعتمادي را در ميان مردم ايجاد کرده است. تلويزيون را که روشن مي‌کنم همه چيز گل و بلبل است و انگار که مسئولان و گويندگان شبکه خبر، از سويس به شرايط ايران نگاه مي‌کند. در اين شرايط رشد اقتصادي ايران و فقر کشورهاي آمريکا، اتحاديه اروپا و... از دهان مجري شبکه خبر نمي‌افتد. در تاکسي هم وقتي راننده پيچ راديو را باز مي‌کند گوينده خبر با فرياد داد مي‌زند: «همه چيز عالي است، عجب صبح قشنگي...» ياد برنامه خندوانه و خنده‌هاي علي انصاريان افتادم که مي‌گفت: «حالتون چطوره، عالي؛ چهار نفر مُردن!» راننده که روي فرمان افتاده و خيره به ترافيک است، مي‌گويد: «امروز براي تعمير سرسيلندر 5 ميليون تومان بايد پرداخت مي‌کردم، اما چون نمي‌توانم ماشينم را سه روز در تعميرگاه بگذارم، منصرف شدم، اصلا از کجا بياورم، چطور اين پول را بدهم؟‌ همينطور با ماشين حرکت مي‌کنم و هر وقت جوش آورد، فکري به‌حالش مي‌کنم.» از ميدان وليصر پياده مي‌شوم و با اتوبوس‌هاي بي آرتي به سمت ميدان آزادي مي‌روم، هر چه در خودرو، تنوع ماشين‌ها و آد‌م‌هايي که در خيابان جاري‏اند، نگريستن را لذت بخش مي‏کند، برعکس اتوبوس‏ها، سرها درگريبان است و مردم همه غرق درگوشي‌هايشان اخبار را از شبکه‌هاي اجتماعي دنبال مي‌کنند. 
پرده اول، در داخل اتوبوس
از ميدان وليصر پياده مي‌شوم و با اتوبوس‌هاي بي آرتي به سمت ميدان آزادي مي‌روم، هرچه در خودرو، تنوع ماشين‌ها و آد‌م‌هايي که در خيابان جاري‏اند، نگريستن را لذت بخش مي‏کند، برعکس اتوبوس‏ها، سرها درگريبان است و مردم همه غرق درگوشي‌هايشان اخبار را از شبکه‌هاي اجتماعي دنبال مي‌کنند.  مردم دارند از اعتراضات حرف مي‌زنند و برخي معتقدند که نه آمريکا مي‌تواند کار بکند و نه مردمي که به کف خيابان مي‌آيند. در اين شرايط يک دختر 19-20 ساله بلند بلند با دو زن که سن و سالي ازشان گذشته حرف مي‌زند: « اين کارها الکي است. معتقدم با شعار دادن من و شما مملکت و سيستم مديريت آن تغيير نمي‌کند، بهتر است سرجايمان بنشينم.» او که سفره دلش باز شده مي‌گويد: «ما رو که 14 سالمون بود شوهر دادن و الان جمع‌وجور کردن بچه‌‌ام، اصلا مجال نفس کشيدن نمي‌دهد. جوان  بوديم و شور عاشقي من هم مثل خيلي از هم دوره‌اي هاي خودم چندان توجهي به صحبت‌هاي والدينم نداشتم، الان اعتراضات کيلويي چند.» همين که سرم را مي‌چرخانم تا ببينم به ميدان آزادي نرسيدم، دو مردم هم دارند با يکديگر حرف مي‌زنند: «امروز چک داشتم، اما برگشت خورد، ساعت 8 صبح اصلا بانک نگذاشت پول واريز کنم. چند روزه در بازار اعتراض هست، ما هم مجبوريم مغازه را ببنديم، چه کسي خسارت ما را مي‌دهد؟‌ اصلا اگر مغازه‌ام را آتش بزنند، يقيه چه کسي را بگيرم؟ همينطور کج دار و مريض ادامه مي‌دهيم تا ببينيم خدا چه مي‌خواهد.» مرد ديگري که حرف‌هاي او را مي‌شنود، آرام مي‌گويد: «مساله اين است که راه مسئولان ما از مردم جدا شده. ما بيرون گود هستيم، آنها داخل گود. اگر قرار بود کشور با اين وضعيت و نان 10 هزار توماني پيشرفت کند، پس چرا پس از چهار دهه، حال اقتصاد کشور خوب نيست. معلوم است بايد در سياست‌‌هاي جديدي به کار ببرند، و حرف مردم معترض هم اين است.» يکي مسافران به او مي‌گويد: «خودت هم بيرون مي‌روي؟» پيرمرد نگاهش را به سمت عقب برمي‌گرداند: «من اعتراض دارم اما مشکل مملکت در کف خيابان درست نمي‌شود و به اعتراضات نمي‌روم. انشالله بايد اصلاحات انجام شود تا زماني‌که شکم مردم سير نشود و مرغ و گوشت به سفره‌ها باز نگردد، مردم اعتراض دارند.»‌ حرف‌هايش تمام نشده که اتوبوس مي‌ايستد و پياده مي‌شوم.


پرده دوم، در ميان مردم 
در ميدان آزادي و در کنار خيابان مسير مستقيم را پياده در پيش مي‌گيرم، چند‌تا کارگر ساختماني بيکار نشسته‌اند و از نور آفتاب لذت مي‌برند. در همهمه جمعيت پياده‏روها يک نگاه جمعي نهفته است، در کنار ايستگاه متروي آزادي مي‌ايستم تا با يکي از شهروندان صحبت کنم. مردي 40 ساله مي‌ايستد و مي‌گويد که مي‌خواهم به کرج برم، مسير اتوبوس‌ها کجاست؟‌ وقتي مي‌گويم بايد به پشت مترو برود و اتوبوس‌ها آنجا مي‌ايستد. مي‌گويد: «فندک داري» مي‌گويم: «نه»، همينطوري که ايستاده‌ام درد دلش باز مي‌شود. اسمش سعيد است و در شهرداري قراردادي کار مي‌کند: «پدرم مي‌گفت که حتي در روستايشان که نزديک اراک است، مردم در فقر بودند و مردم چيزي براي خوردن نداشتند و به‏سختي زندگي مي‏کردند، اما حالا مي‏بينيد وضع نسبي مردم بد نيست. خيلي از مردم خانه خريدند و سر و سامان گرفتند. اما گراني بيداد مي‌کند. براي بچه‌ام کفش خريدم 150 هزارتومان، حقوق دريافتي‌ام 6 ميليون و 500 هزار تومان است. يعني دهه90 سال به سال گراني بوده است که اين هم نتيجه سياست‏هاي نادرست اقتصادي و سياسي دوره‏هاي پيش است. از سوي ديگر کنترلي بر بازار نيست و دولت هم وضعيت را رها کرده است. وقتي گراني حاکم باشد، مسلما از خيلي چيزها بايد بگذريم، اما با توجه به تجربه زيست خودم، بايد بگويم که تعادل هزينه‏ها و درآمد امسال خانواده ما حفظ شده و تغيير آنچناني نکرده است. هرچند در کل بخواهم بگويم گراني سفره ما را هم کوچک‏تر کرده است و تاثير منفي‏اش را روي زندگي‏مان گذاشته است.
پرده سوم، دختران دهه هشتادي چه ميگويند
سوار مترو مي‌شوم. چند دختر نوجوان با کوله پشتي مدرسه مشغول حرف زدن هستند و در مورد حوادث در مدارس اخير و دانشگاه حرف مي‌زنند. از حرف‌هايش چيزي دستگيرم نمي‌شود و فقط شعار «زن، زندگي، آزادي» را مي‌شنوم. از يکي از آنها مي‌پرسم، آيا اين شعار را قبول داريد، او سرش را مي‌چرخاند و مي‌گويد: «کيه که موافق اين مساله نباشد؟! حق ما زنان بسيار بيشتر از اين‌هاست. اصلا اين شعار بايد سال‌ها پيش اجرا مي‌شد ولي نبايد جنبه اعتراضي پيدا کند. اين حرکت (اعتراض)  دردي از جامعه را دوا نمي‌کند و نياز به همدلي است» از صحبت‌هايش متعجب مي‌شوم که بالاتر از سنش اظهار نظر مي‌کند و از او مي‌پرسم که مملکت و ساختار دولت نيازي به اصلاح دارد: « مگر کسي هست که به اين مساله اعتقاد نداشته باشد؟  اما به لطف برخي از مسئولان، بلايي سرجوانان اين مملکت آمده که اکثرا فقط به فکر مهاجرت از خاک آبا و اجدادي‌شان هستند.»  اما معتقدي که دهه هشتادي‌ها و نودي‌ها شر و شورتر هستند و سر ناسازگاري داريد؟ او مي‌گويد: «کلا ما بچه‌هاي دهه هشتادي زير بار زور نمي‌رويم. چون در شرايطي زندگي و رشد کرده‌ايم که همه مدل سختي و دشواري را تجربه کرده‌ايم.» لحظه‌اي مکث مي‌کند و بعد ازلبخندي معنا دارمي گويد: «راستش را بخواهيد خودم هم دليل اين روحيه را نمي دانم. خواهرم که 13 سال دارد، خيلي بدتر از من است، من خودم هم نمي‌توانم درکش کنم! اما احساس مي‌کنم بچه‌هاي دهه هشتادي از آنجايي‌که درسن کم خيلي چيزها را درک کرده‌اند، مي‌توانند جامعه هوشمندتري را تحويل دهند.»  يکي ديگر از مسافران که 50 ساله است و در صندلي جلوتر نشسته، سرش مي‏چرخاند به عقب. حرف‌هاي او را تکميل مي‌کند، انگار که متوجه شده من خبرنگارم و با نگاهي به من مي‏گويد: «بايد مردم ياد بگيرند که خواسته‏هاي‏شان را از دولت چطور طلب کنند، اين هم دهه هشتادي که همه کاسه و کوزه‌ها را سر آنها خالي مي‌کنند. زماني وضعيت بهتر خواهد شد که مردم بتوانند از دولت مطالبه خود را به‌درستي بيان کنند، نه اينکه در خيابان فرياد بزند. اگر مردم راحت با مسئولان حرف بزنند، مردم اگر آگاه باشند، سد راه اشتباهات مسئولان مي‏شوند. ديگر کسي نمي‏تواند اختلاس کند. بنده راننده‌ام و در اسنپ کار مي‌کنم، اکر يک ورود ممنوع که بروم سريع برگ جريمه‏ام مي‏آيد، اما نمي‏دانم که چرا با اين مفسدان برخورد سريع تر و قوي‌تر نمي‏کنند. هرچند جامعه ما بر عکس شده است و هرکسي نان حلال مي‏خورد در آسايش نيست.»
هر اعتراضي، نشانه نا اميدي نيست
 جامعه اميدوار جامعه‌اي است که مردم احساس کنند در قوانين جاري کشور جايي براي آن‌ها وجود دارد. جامعه اميدوار جامعه‌اي است که مردم احساس مي‌کنند در آن به هويتشان، هويت فرهنگي، باور‌ها و ارزش هايشان اهميت داده شده است. جامعه‌اي که در آن مردم احساس مي‌کنند دسترسي شان به خدمات مورد نياز بدون تبعيض ميسر مي‌شود. جامعه‌اي که مردم احساس نشاط و شادابي بيشتري دارند و حس مي‌کنند مي‌توانند در حوزه‌هاي مختلف مشارکت اجتماعي داشته باشند. جامعه‌اي که ياس در آن وجود نداشته باشد. در چنين جامعه‌اي افراد اميدوارتر براي داشتن يک زندگي با شاخص رفاه و امنيت هستند. معمولا در چنين شرايطي که مردم انگيزه براي کارکردن دارند احساس مي‌کنند پويايي در آن جامعه بيشتر خواهدشد، نقش‌هاي اجتماعي شان را بهتر انجام مي‌دهند، احساس تعلق بيشتري به اين جامعه دارند و حتي اگر مشکلاتي هم به وجود بيايد با تحمل و تاب آوري تلاش مي‌کنند تا مسئوليت خودشان را نسبت به جامعه و در قبال آن نشان دهند تا انسجام بيشتر، فروپاشي کمتر و اعتراضات عمومي کمتري شاهد باشند. البته هر اعتراضي به منزله نااميدي نيست. گاهي اوقات اعتراضات اجتماعي در هر جامعه‌اي مي‌تواند به بهانه رساندن صدا به مسئولين مرتبط باشد. معمولا در جوامعي که اميد بيشتري هست رضايت‌مندي بيشتري در آن جامعه هم وجود دارد، زيرا ظرفيت هايشان را براي توسعه جامعه شان به کار مي‌گيرند. جامعه‌اي اميدوار است که در آن سلامت بيشتر و شفافيت بيشتري را شاهد باشيم يا حداقل احساس تغيير مسير به سمت شفافيت و سلامت در جامعه بيشتر احساس بشود، احساس امنيت، امنيت عيني و ذهني افزايش پيدا کند. طبيعتا در چنين جوامعي مي‌توانيم بگوييم اميد بيشتر در جريان است. طبيعتا در همين زمينه شما موضوع رسانه، عدم تبعيض، شايسته سالاري و دسترسي برابر به فرصت‌ها را داريد. همه اين‌ها کمک مي‌کند که اميد اجتماعي در جامعه بيشتر خودش را نشان دهد.
رئيس انجمن مددکاري اجتماعي ايران