در خانه امیرعبداللهیان

سید محمدرضا موالی‌زاده | برای عرض تسلیت به خانه شهید عزیزمان امیرعبداللهیان رفته بودم؛ آپارتمانی۱۵۰متری در یکی از مناطق متوسط تهران. اهالی محل به یاد او سرکوچه موکبی برپا کرده بودند و از عابرین با چای و شربت پذیرایی می‌کردند. وسایل خانه ساده و در حد متوسط  بود، از تجملات خبری نبود. به همسر و فرزندان داغدارش تسلیت گفتم. همسرش متوکل و شکیباست. دخترش بی‌تابی می‌کند و پسرش، محمدحسین، به خواهرش دلداری می‌دهد. حجب و حیا از سر و روی این بچه‌ها می‌ریزد. گرچه  نام امیر عبداللهیان حسین بود، اما به عشق امام حسین ( ع ) نام پسرش را هم حسین گذاشته.   و  چه عموی خوبی دارند. برادر بزرگ‌تر زنده‌یاد امیر عبداللهیان، متدین،  مهربان و مودب. مرتب برای انجام کارهای مربوط به مراسم به او مراجعه می‌کنند. حدود نیم ساعت کنار هم نشستیم. از دیپلمات‌ها و کارکنان قدرشناس وزارت خارجه ممنون بود. می‌گفت ظرف این دو روز، بسیاری از آنها برای عرض تسلیت و ابراز همدردی به اینجا آمده‌اند. گفت که ما بچه جنوب شهریم؛ شادآباد و یافت‌آباد و هفده شهریور و آن طرف‌ها. اخوی شهید مدت‌ها در آن منطقه زندگی می‌کرد، بعدها بالاخره توانست واحدی در این منطقه بخرد. می‌گفت حسین عاشق شهادت بود و بارها به اعضای خانواده‌اش آمادگی می‌داد که چه‌بسا به یکی از این سفرها بروم و دیگر برنگردم، شما باید صبور و قوی باشید.  
همان‌جا یادم آمد که وقتی در دوران اوج‌گیری کرونا زنده‌یاد شیخ‌الاسلام سفیرمان در سوریه (که معاون وزیرخارجه و نماینده مجلس هم بود)  دعوت حق را لبیک گفت، به خاطر زهد و وارستگی و ویژگی‌های ممتاز اخلاقی‌اش و آن قرابت فکری که با فرهنگ مقاومت و شهادت داشت، همکاران لقب حاج قاسم وزارت خارجه را به او دادند و امروز اما حاج قاسم در  قامت بلندبالای شهید سرفرازمان، حسین امیرعبداللهیان تجلی یافته است؛ روابط این دو با هم خیلی صمیمانه بود، گاه می‌شد که سردار سلیمانی سرزده به دیدار دکترامیرعبداللهیان می‌رفت.  
  وزیر شهید ما قلم خوبی داشت و تالیفات ارزشمندی در خصوص شهید سلیمانی و محور مقاومت و دیگر حوزه‌ها از او به یادگار مانده است. کتاب خاطراتش ‌از جنگ سوریه و مقابله با جنایتکاران داعشی و وقایع آن دوران و معرکه‌های سنگین آن برهه پرخوف وخطر، که به توصیه حاج قاسم شکل یافت، خواندنی است وچه اسم خوب و بامعنایی برای آن گذاشته شد تا حاصل آن‌همه مجاهدت و مشقت و خون دل خوردن و خون شهید دادن به ثمر بنشیند: صبح شام . سخنم را جمع ‌کنم با عرض تسلیتی مجدد و خداحافظی و آفرین گفتن بر مردم قهرمان ایران که غوغا کردند؛ چه تشییع باشکوهی! آفرین بر این مردم قدرشناس.  ای کاش آن پرنده مرگ با آن شرایط آب و هوایی به پرواز درنمی‌آمد... ای کاش آن عزیزان سفرکرده با ماشین به تبریز می‌رفتند... ای کاش شرایط به گونه دیگری رقم می‌خورد... ای کاش....