روزنامه جوان
1403/04/09
روایت رستگاری یک خانزاده برای نسلهای آینده
جوان آنلاین: کتاب «آنها که نیامدهاند» زندگینامه شهید «غلامعباس کمیلی» به قلم فاطمه حسینیفر است که انتشارات سورهمهر آن را منتشر کردهاست. «جوان» در گفتگو با نویسنده این اثر، سبک نوشتاری و سیر پژوهشی کتاب را مورد بررسی قرار دادهاست.کتاب «آنها که نیامدهاند» چگونه شکل گرفت؟
اواخر سال ۹۶ بود که در استان خراسان جنوبی قرار بود کنگره بزرگداشت سرداران شهید برگزار شود. مسئولان این کنگره قصد داشتند زندگی هر کدام از این سرداران شهید را به صورت یک کتاب منتشر کنند. در بین مواردی که به نویسندگان مختلف پیشنهاد داده شد، من این افتخار را داشتم که زندگی شهید غلامعباس کمیلی را به رشته تحریر در بیاورم. قبل از من، کسانی درباره زندگی شهید تحقیق کردهبودند و مصاحبههای مختلفی راجع به او با افراد گوناگون ضبط شدهبود. دفتر حوزه هنری انقلاب اسلامی در استان خراسان جنوبی حاصل همه پژوهشهای انجام شده را به صورت فایل متنی و صوتی در اختیارم گذاشتهبود و حالا این من بودم که باید همه مطالب را میخواندم و میشنیدم. البته این اتفاق در ایامی شکل گرفت که من پسر کوچکم را باردار بودم و علت این تذکر را هم خواهم گفت، چون که در مسیر نوشتن این کتاب کاملاً تأثیرگذار بود. شنیدن فایلهای صوتی کار دشوارتری بود، زیرا با شنیدن بعضی از مصاحبهها و حس گویندهها هنگام مصاحبه، نظرم درباره خیلی از جملات نوشتهشده تغییر میکرد، اما لازم بود، چون اگر چه پیادهسازی مصاحبهها خیلی دقیق انجام شدهبود، حس و حال گفتگو از روی فایل صوتی بهتر درک میشد. بعد از خواندن و شنیدن تمام فایلها، تقریباً مشخص شد که در کدام قسمت از داستان زندگی، نیاز به اطلاعات بیشتری دارم. به همین دلیل، مجبور شدم با برخی از افراد مصاحبهشونده دوباره تماس بگیرم و سؤالات و ابهامات ذهنیام را مطرح کنم. چه اینکه پاسخ به این سؤالات در حکم تکمیلکننده جورچین و حلقههای مفقوده سیر روایی داستان کتاب بود. این اقدامات نتیجهاش کتاب «آنها که نیامدهاند» شد. این کتاب چه بازه زمانی از زندگی شهید غلامعباس کمیلی را برای مخاطب روایت میکند؟
در واقع ما در کتاب «آنها که نیامدهاند» در قالب سه بخش کلی به زندگی غلامعباس میپردازیم. مخاطب در این اثر از دوران بچگی و زمان شروع تحصیل غلامعباس که در مدرسه شوکتیه بیرجند بوده با اتفاقات داستان همراه میشود. نکته جالب اینکه مدرسه شوکتیه یک بنای تاریخی است که امروزه به حسینیه تبدیل شدهاست. در بخشهای دیگر کتاب به رفتن غلامعباس به کشور فیلیپین برای تحصیل در رشته پزشکی و همچنین اقدامات و فعالیتهای انقلابی که در آنجا انجام میدهد، پرداختهام. در بخش دیگری از کتاب به جریان اخراج او از کشور فیلیپین و رفتن به جبهه و نهایتاً شهادت او پرداختم. کارهای پژوهشی و تألیف کتاب چقدر طول کشید؟
همانطور که اشاره کردم، قبل از پذیرفتن نوشتن این کتاب، دوستان حوزه هنری بیرجند مصاحبههای زیادی گرفته بودند که برخی از آنها پیادهسازی هم شدهبود، اما من مجبور شدم برای تعیین توالی اتفاقات و ترسیم دقیق و صحیح سیر حوادث زندگی غلامعباس و همچنین پر کردن حلقههای مفقوده گفتگوهایی را انجام دهم. کل زمانی که صرف پژوهش و نوشتن این اثر شد، چیزی حدود بیشتر از یکسال زمان برد. چه نوع سبک روایی برای بازآفرینی حوادث و اتفاقات در این کتاب به کار گرفتید؟
در ایامی که نوشتن این اثر را پذیرفتم، همانطور که قبلاً هم اشاره کردم پسر دومم را چهار ماهه باردار بودم و انجام کارهای پژوهشی برایم مشکل بود، ولی به هر حال کار را شروع کردم. البته برخی مشخصات اخلاقی شهید غلامعباس کمیلی هم آرزوی داشتن و متخلق بودن به آنها را داشتم، انگیزه مضاعفی برای نوشتن این کتاب به من میداد. به همین علت تصمیم گرفتم با مخاطب قرار دادن فرزندم که هنوز به دنیا نیامده قصه زندگی غلامعباس را برای او تعریف کنم. در واقع من سعی کردم به شکل موازی هم شرح وضعیت خودم را در روند نوشتن کتاب به صورت توصیفی بیان و هم قصه زندگی و حوادث زندگی غلامعباس را روایت کنم. تلاش کردم با روایت موازی این دو بازه زمانی متفاوت، جذابیت بیشتری به کتاب بدهم و صرفاً به روایت خطی و مستقیم زندگی و اقدامات شهید غلام عباس کمیلی نپردازم؛ ضمن اینکه میخواستم فارغ از کلیشههای مرسوم، زندگی یک شهید را روایت کنم تا برای مخاطب تازگی داشتهباشد. در مورد وجه تسمیه کتاب هم توضیح بدهید که به چه چیزی اشاره دارد؟
اسم ابتدایی که برای این کتاب در نظر گرفتهبودیم «راه کمیل» بود، ولی من میخواستم برای کتاب یک اسم جذابتر انتخاب کنم تا مخاطب را به تفکر و تأمل وادار کند، برای همین «آنها که نیامدهاند» را انتخاب کردم، چون هر کسی میتواند یک برداشت خاص خودش از آن داشته باشد. با این حال علت اصلی انتخاب این اسم باز هم به فرزند دومم که او را باردار بودم، بر میگردد. در واقع من قصه زندگی شهید غلامعباس کمیلی را برای فرزندی که در بطن خودم داشتم، روایت میکردم؛ غلامعباسی که خانزاده بود و خانواده پولدارش در دوران قبل از انقلاب شرایط ایدهآلی برای تحصیل او در شهر بیرجند و پس از آن در کشور فیلیپین فراهم کردند، ولی او با همه این رفاه و آسایشی که برایش فراهم بود، تصمیم گرفت به همه آنها پشت پا بزند با پیوستن به صف انقلابیون علیه حکومت طاغوت فعالیتهای سیاسی انجام بدهد و نهایتاً هم با شروع جنگ تحمیلی به جبهه برود و در راه اهداف و آرمانهایش به شهادت برسد. من قصه این حریت و آزادگی غلامعباس را برای فرزندم که هنوز به دنیا نیامدهبود و دیگر فرزندانی که آنها هم هنوز به دنیا نیامدهاند و بعدها این کتاب را میخوانند، روایت کردم به همین اسم کتاب را «آنها که نیامدهاند» گذاشتم؛ آنهایی که بعداً به دنیا میآیند و شرح عاشقی غلامعباسها را میخوانند. البته برخی از مخاطبانی که کتاب را مطالعه کردهبودند، میگفتند تلقی آنها از اسم کتاب رزمندگانی هستند که به جبههها رفتند و هرگز برنگشتند و همچنان خانوادههایشان منتظر اعلام خبری از آنها هستند. به هر حال من این قصه را برای نسلی که در راه هستند، نوشتم، چون خیلی شخصیت جالب و جذابی دارد.