مهارت‌هاي شاهزادگان نابينا در عصر شاه عباس دوم نمادي از فرهنگ «علوم شناختي» ايران

مريم مهدوي‌اصل
اشاره ـ روزنامه‌نگاري ديپلماسي در ايران، نه زمان مي‌شناسد و نه مرز تاريخي و جغرافيايي. چنانچه در اين‌‌‌ شماره از روزنامه «اعتماد»، در گزارشي تحقيقي، به روش راهبردي تاريخ استعمار مي‌پردازيم كه دو نقطه از خط تاريخي ازلي و ابدي را كه با فاصله حدود ۳۵۰ سال به هم پيوند مي‌خورند، در برمي‌گيرد. نخست به سفر شواليه ژان شاردن فرانسوي به ايران، در دو دوره امپراتوري شاه عباس دوم (۱۰۷۶ تا ۱۰۵۲ق.) و شاه سليمان يكم (۱۰۷۶ تا ۱۱۰۵ق.) اشاره مي‌كنيم كه در عصر حكومت شاه عباس دوم از مشاهده و آزمايش مهارت‌‌هاي طراحي هنر، فني، صنايع‌دستي، اخترشناسي و رياضيات شاهزادگان نابيناي صفويه شگفت‌زده شده بود. سپس به‌ عصر حاضر مي‌پردازيم كه ديويد ايگلمن، دانشمند علوم اعصاب دانشگاه استفورد امريكا در سال ۲۰۲۰ م. از كشف تجربي و آزمايشگاهي خود در كتاب «مغز پويا» پرده برداشته است. او در اين‌ كتاب، به ‌تشريح روش استعمارگران اروپايي براي جابه‌جايي مرزهاي جغرافيايي مانند آنچه در جابه‌جايي مرزهاي مغز انسان ‌هنگام آسيب‌هاي شديد مانند ناشنوايي، نابينايي، قطع دست و پا و... اتفاق مي‌افتد، پرداخته است. اين بررسي، پژوهش روزنامه‌نگاري ديپلماسي، از ‌اين‌ جهت اهميت‌ دارد كه مي‌تواند به عنوان نمادي از فرهنگ «علوم‌شناختي» ايران، حداقل تا به ‌امروز مطرح‌ شود كه به‌ دليل بي‌توجهي و ناديده ‌گرفتن بررسي علمي تاريخ ديپلماسي، از ديده و شناخته ‌شدن براي رشد و توسعه ملي و بين‌المللي كشور كوتاهي و غفلت شده و اكنون بايد مورد توجه ضروري قرار گيرد، چراكه «جهان را به‌ غفلت سپردن خطاست».
 
حيرت شاردن از مهارت‌هاي نابينايان


در ميان منابع بسيار ارزشمند كتابخانه ايرانشناسي مجلس؛ كتاب‌هاي ۱۰جلدي شواليه ژان شاردن، جهانگرد و فيلسوف فرانسوي (۱۶۴۳ ـ۱۷۱۳م.) به ‌نام «دائره‌المعارف تمدن ايران ـ سياحتنامه شاردن» به‌ چشم مي‌خورد كه محمد عباسي در سال ۱۳۴۵ش. آن‌ را ترجمه كرده است. در جلد هشتم اين‌ كتاب، شاردن با عنوان «اصفهان پايتخت شاهنشاهي ايران» نوشته است: «... ولي مي‌گويند كه نابينايان ايران نيروي بينايي خويشتن را به ساير حواس خود، به ويژه سرانگشتان انتقال داده‌اند... مهارت و استعداد بسياري ‌از اين ‌شاهزادگان نابيناي ايران در موضوعات فني و صنايع يدي، يك چيز باور نكردني است؛ از خانواده مزبور نمونه‌هاي شگفت‌انگيزي در اين‌‌ مقوله پديد آمده است. ميرزا رضي در رشته رياضيات دانشمند است، به ويژه در جبر و مقابله كه محاسبات و تصاوير آن را با مدادهاي مخصوص اجرا و انجام مي‌دهد. او عاشق دلباخته ساعات جيبي و ديواري است و در فن ساعت‌سازي نيز به همان درجه مهارت دارد. بيش ‌از دويست ساعت برايم نشان داد.كوچك‌ترين قطعات ساعت را، حتي هنگامي كه به هم ‌آميخته باشند، از هم‌ جدا و به هم سوار مي‌كند. قطعه زهي به ‌كار مي‌برد و همه‌ چيز را چنان به سرعت و مهارت اجرا و انجام مي‌دهد كه اگر نوار پيش چشمان وي‌ را نبينند، نمي‌توانند باور كنند كه وي نابيناست. طرز كار وي را هنگام معامله يك ساعت، من از ديدار خود نقل مي‌كنم: او ساعت را به دست خود مي‌گيرد و آن را لمس مي‌كند تا بداند كه آيا محفظه ساعت خوب ساخته شده است؟ و آنگاه لولا و حلقه‌ آويزش را بررسي مي‌كند و بعد عقربك را مي‌سنجد تا بداند چه ساعتي است؟ و آيا دستگاه خوب كار مي‌كند؟ عاقبت بند ساعت را وارسي كرده، خود ساعت را به گوشش مي‌برد، آنگاه نسبت به كيفيت دستگاه قضاوت مي‌كند... يك‌بار من ساعتي را كه محفظه زرين مينايي داشت، ولي از حيث صنعت معمولي و مبتذل بود، با ساعات ‌ديگري كه محفظه مزين به صحنه‌هاي جنگي به قلم تامپست (نقاش شهير فلورانسي، متوفي ۱۶۳۰م.) داشتند و مظهر صنعت سخت عالي بودند، درهم‌ كردم، چنانكه اشخاص بيناي غيرمتخصص به اشكال اختلاف آنها را درك مي‌كردند، ولي او كاملا دريافت و اين ساعت را بيرون آورده، چنين گفت: چرا اين ساعت را كه مبتذل و معمولي است، با آنها كه بسي زيباترند، مخلوط ساخته‌ايد؟ از ميان بيست چرخ متحرك مربوط به هم، يكي را كه بد كار كند، درست تشخيص مي‌دهد، آن را درمي‌آورد و خُرد مي‌كند... .»
شاردن در ادامه نوشته است: «قصر حوابيگم، يعني شاهزاده خانم حوا كه اينك عمارت ميرزا رضي خوانده مي‌شود... نقشه عمارت را خودش داده است و چنانكه تعريف كردم، كاخ مشاراليه، به ويژه از لحاظ اثاثيه، يكي از زيباترين و باشكوه‌ترين عمارات ايران به شمار مي‌رود.»
از آنجا كه بسياري‌ از آثار هنر و معماري دوره صفويه در زمان حكومت ظل‌السلطان در اصفهان عهد ناصرالدين‌شاه قاجار تخريب و از بين ‌رفته، چنانكه بر پايه كتاب ابراهيم تيموري آن دوره به «عصر بي‌خبري يا تاريخ امتيازات در ايران» معروف بوده و ايران هم در آن ‌زمان ميان بازي رقابت قدرت‌هاي استعماري به‌ويژه روسيه ‌تزاري و انگلستان درگير بوده، ابوالقاسم رفيعي‌مهرآبادي نيز در كتاب «آثار ملي اصفهان» در سال ۱۳۵۲ش. نوشته است: «از جمله قصوري كه بعد از اسلام احداث و اكنون اثري ندارد؛ قصر حوابيگم معروف به قصر ميرزا رضي است. اين قصر نيز در خواجوي‌ كوچك و متصل به دروازه حسن‌آباد اصفهان بوده، از مستحدثات حوابيگم دختر شاه‌عباس و زن ميرزا رضي منشي‌الممالك بوده است.» سپس شاردن، سياح‌ فرانسوي كه به ‌گفته محمد عباسي، مترجم، توانسته دانش ايران‌شناسي را در دنياي مغرب بنيان بگذارد، در خصوص ديگر برادران ناتني ميرزا رضي كه آنان نيز از شاهزادگان نابيناي عصر صفويه هستند و بنا بر رسم آن دوران همگي مانند تمامي شاهزادگان خانواده شاهي در دوران كودكي نابينا مي‌شدند تا بر سر قدرت شاهي به ‌نزاع و خيانت نپردازند، نوشته است: «برادر ديگر... در رشته رياضيات چنان پيشرفت حاصل كرده‌اند كه كتاب‌ها در اين فن تاليف كرده و به تدريس مي‌پردازند، ... اينان به دانش اخترشناسي دلبستگي ويژه‌اي دارند، ... اين نابيناي شگفت‌انگيز همه حركات سماوي را به دقت تمام محاسب و شماره مي‌كند و معادلات سه‌مجهولي را مانند بزرگ‌ترين اخترشناس اروپايي صحيح و درست حل مي‌كند... در كنار خود جعبه‌اي پُر از مداد‌هاي مخصوص دارد... با مداد مخصوص مومي خود روي لوح با علايم نجومي بسيار خوبي ثبت مي‌كند، علايم و درجات و دقايق را تحرير و آنگاه با سرانگشتان اين علايم را معاينه مي‌كند و به جمع مي‌پردازد... كهتر اين برادران شايان‌تحسين باز يك استعداد شگفت‌انگيزي دارد كه در وجود يك شخص كاملا نابينا سخت عجيب و غيرقابل‌ توجيه است. او از چوب صور آدميان، اسبان، پرندگان و گل‌ها را پديد مي‌آورد و همه‌گونه اشكال برجسته را مطابق سرمشق محسوس، مانند بينايان، تقليد مي‌كند... از ديدار چيزهايي‌ كه پديد آورده بود، سخت اندر شگفت شدم... و همه‌شان با زنان و فرزندان خويش زندگاني ناهنجاري ندارند.»
 
كشف آزمايشگاهي «استعمار» در قرن۲۱
ديويد ايگلمن، دانشمند علوم اعصاب دانشگاه استنفورد امريكا در سال ۲۰۲۰ميلادي در كتاب «مغز پويا ـ پشت پرده تغييرات پيوسته مغز» با قلمي براي افكارعمومي، شايد اندكي از كشفيات آزمايشگاهي خود پرده برداشته باشد. نويسنده در اين‌ ‌كتاب كه قاسم كياني‌مقدم در سال۱۳۹۹ش. آن را ترجمه و نشر «مازيار» آن را چاپ‌ كرده، نوشته است: «با گذشت زمان، همان‌گونه كه تاريخ‌دانان جابه‌جايي مرزهاي امپراتوري ‌بريتانيا را پيگيري مي‌كردند، دانشمندان ياد مي‌گرفتند كه جابه‌جايي مرزها در مغز انسان را نيز رديابي كنند. با تكنيك‌هاي تصويربرداري مدرن، مي‌توانيم ببينيم كه وقتي‌ كه يك بازو قطع مي‌شود، ناحيه‌ مربوط به آن در قشر مغز مورد دست‌اندازي نواحي‌ مجاور قرارمي‌گيرد... مستعمره‌سازي يك‌ كار تمام‌وقت است. در آغاز قرن ‌هفدهم، فرانسه شروع به مستعمر‌ه‌سازي‌ امريكاي شمالي كرد. با چه‌ تكنيكي؟... اگر رقابتي [مثال انگلستان و فرانسه در كانادا] در كار نباشد، مستعمره‌سازي كار آساني است، ولي در صورت وجود رقابت، حفظ قلمرو نيازمند كار مداوم است. همين داستان در مغز نيز پيوسته در جريان است. وقتي‌ كه بخشي ‌از بدن ديگر اطلاعات نمي‌فرستد، قلمرو خود را از دست مي‌دهد... وقتي‌ كه چشم‌هاي شخصي آسيب مي‌بيند، ديگر سيل سيگنال‌ها وارد مسير قشر پس‌سري (قسمتي در پشت‌ مغز كه غالبا آن‌ را قشر «بينايي» به‌ شمار مي‌آورند) نمي‌شود و لذا آن ‌بخش از قشر ديگر مربوط به بينايي نخواهد بود. ديگر خبري از رسيدن كشتي‌هاي حامل داده‌هاي بصري نيست، از ‌اين‌رو، قلمرو محبوب آنها نصيب ديگر حكومت‌هاي‌ رقيب مربوط به اطلاعات حسي شده است. در نتيجه، وقتي ‌كه يك شخص نابينا دستش را روي نقطه‌هاي برجسته‌ شعري كه به‌ خط بريل نوشته شده است، مي‌كشد، قشر پس‌سري او صرفا بر اثر لمس فعال مي‌شود... فقط هم حس لمس نيست، بلكه در مورد تمام منابع اطلاعات به‌ همين‌ صورت است. وقتي‌ كه افراد نابينا به‌ صداها گوش مي‌كنند، قشر شنوايي آنها و نيز قشر پس‌سري آنها فعال مي‌شود. نه‌تنها لمس و صدا مي‌تواند قسمتي ‌از قشر مغز نابينايان را كه قبلا مربوط به ‌بينايي بوده است، فعال‌‌ كند، بلكه بويايي، چشايي، به ‌ياد آوردن رويدادها و حل‌ مسائل رياضي نيز همين‌ تاثير را دارد. در اينجا هم مانند نقشه‌ ينگه دنيا، قلمرو نصيب قوي‌ترين رقبا مي‌شود. اين داستان در سال‌هاي اخير باز هم جالب‌تر شده است: وقتي‌ كه اشغالگران جديد وارد قشر بينايي مي‌شوند، برخي‌ معماري‌هاي سابق را حفظ مي‌كنند مانند برخي مساجد تركيه كه در گذشته كليساهاي جامع رومي بوده است... به‌طور مشابه، ناحيه‌ اصلي كه در افراد بينا وظيفه‌ پردازش حركت بصري را برعهده دارد، در نابينايان براي حركت لمسي فعال مي‌شود... شبكه‌ عصبي اصلي كه در افراد بينا در بازشناسي بصري اشيا دخالت دارد، در نابينايان با لمس فعال مي‌شود... نقشه مغز مدام تغيير مي‌كند تا به ‌بهترين وجه معرف داده‌هاي ورودي باشد... حالا فهميديم كه رقابت چگونه تصاحب را هدايت مي‌كند. ولي همه‌ اينها به ‌پرسشي منتهي‌ مي‌شود: وقتي‌ كه حسي فضاي بيشتري را به دست آورد، آيا قابليت بيشتري پيدا مي‌كند؟ هر چه بيشتر، بهتر...؟!!»
اين است داستان استعمار و آينده پايان‌ناپذير كشورهاي تحت سلطه استعمار، اگر از هنر چشم سرانگشتان خود به ‌وقت نابينايي بهره نبرند و از معناي اين امثال و حكم ايرانيان باز هم غفلت ورزند كه «تن به جان زنده است و جان زنده به علم»، چراكه به ‌نظر محمد عباسي، مترجم كتاب، ايران در قرن ۱۵م. يعني در دوره صفويه، به ‌مرحله‌اي از تكامل‌‌ ملي رسيد كه ممالك متحده امريكا در اواخر قرن۱۸م. و آلمان و ايتاليا فقط در نيمه‌ دوم سده۱۹م. توانستند بدان ‌مرحله از تكامل ‌تاريخي نايل‌ آيند... . روزنامه‌نگار و پژوهشگر